loading...
دفاع از وطن
خادم الشهدا بازدید : 128 دوشنبه 11 مرداد 1395 نظرات (0)

🔻مادرشهید مدافع حرم در گفتگو با حوزه: 🌹زمان و مکان شهادتش را پیش بینی کرده بود / روی ولایت فقیه و حجاب حساس بود 🔹مادرطلبه شهید دهقان امیری: محمد رضا به من گفت "می خواهم به سوریه بروم و از من راضی باش" این جمله با همه دین من بازی کرد و یک هفته با خودم کلنجار می رفتم... روزی در خانه گفت مامان اگر الان حضرت زینب بگویند پسرت را می خواهم شما چه جوابی داری به ایشان بدهی؟! 🔹محمدرضا می گفت چون حضرت آقا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ قیدی نیاوردند که چطور کمک می‌کنیم، من به عنوان پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم. می‌گفت شما فکر کن امام زمان(عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان و سرباز و آماده که ایشان را خوشحال کند؟ 🔹از صبح زود به کلاس درس می رفت و دروس حوزوی و دانشگاهی می خواند؛ شب هم به خانه می آمد و بلافاصله لباس آموزش رزمی و نظامی را می پوشید و می رفت و اصلا احساس خستگی نمی کرد. و این دوسال آخر آموزش هدفمند بود و به کسی بروز نمی داد که چه می کند؛ صمیمی‌ترین دوستانش نمی دانستند برای چه این آموزش ها را می بیند. 🔹ما فیلمی از محمد رضا داریم که مربوط به دوسال قبل از شهادتش در بهشت زهرا سر مزار شهید جهان آرا است که از خواهرش می خواهد از او فیلم بگیرد و بعد از شهادتش پخش کنند. آن زمان می گوید 50 درصد کار درست شده و به خواهرش می گوید من در دمشق شهید می شوم و اگر دمشق نشد در حلب به شهادت می رسم؛ این حرف را دوسال پیش از شهادتش زد. 🔹درباره محل دفنش، عاشورای 93 با هم به هیئت امامزاده علی‌اکبر چیذر رفتیم نزدیک ظهر محمدرضا با من تماس گرفت و گفت بیا بیرون امامزداه من رفتم او دست من را گرفت من را با خود به سمت حیاط امامزاده برد و دست راستش را بلند کرد و گفت وقتی من شهید شدم من را اینجا دفن کن من این امامزاده را خیلی دوست دارم، من بهت زده شده بودم و فکر و روان من را با این حرفش به هم ریخت. خیلی ناراحت شدم و گریه می‌کردم و با خودم گفتم شب برای این کار دعوایش می کنم اما به قدرت خدا فراموش کردم تا سال بعد زمانی که پیکرش را وارد ایران کردند و به ما گفتند شهید وصیت خاصی دارد؟ من بعد از گذشت یک سال یادم آمد که دوست داشت در امامزاده علی‌اکبر چیذر دفن شود. 🔸اوایل محرم سال94 به سوریه رفت. یک شال عزا داشت که از 12 سالگی همراهش بود اما با خود به سوریه نبرد در آن روزها از من خواست با خودم به هیئت امامزاده علی‌اکبر ببرم و گفت به یاد من برو هیئت به این شال احتیاج دارم. فکر می کردیم محمدرضا تا اربعین بر می گردد. به من گفت "امسال محرم زیر علم حضرت زینب(س) سینه می زنم ولی به اربعینش نمی رسم". روز آخر ماه محرم مصادف با 21 آبان سال 94 شب جمعه ساعت 7 شب در عملیات روستای العیس از روستاهای حومه حلب و در یک جنگ نابرابر و تن به تن با داعش از فاصله نزدیک حدود ده متری با گلوله توپ 23 که به ناحیه سر و کتف چپش اصابت کرد به شهادت رسید. 🔸گاهی به من می گویند که چطور شما راضی شدید که پسرتان به سوریه برود. من از مادری که فرزندش برای تحصیل علم به خارج رفته پرسیدم شما چطور حاضر شدید؟ گفت به سختی! من هم گفتم به سختی راضی شدم! برای من که مادر بودم خیلی سخت بود اما هیچ وقت مانعش نشدم او برای تحصیل معنویت رفت.

خادم الشهدا بازدید : 115 دوشنبه 11 مرداد 1395 نظرات (0)

‍ این روز ها نفس کشیدن بسیار سخت شده است! آخر سخت است ببینی که دوستانت یکی یکی بروند و شهید شوند و تو هنوز هوای آلوده ی شهر را در ریه ات بریزی! خیلی وقت است که ذکر "ما همه عباس توییم" را برای شما سر داده ایم ولی کسی خریدار ما نشد! و حال به ما میگویند "#جا مانده" کسی از حالِ دلِ ما خبر ندارد! وقتی هر شب خواب حرم مخدره ی کریمه را میبینیم و صبح با حسرت از خواب بیدار می شویم و چشم های خود را غرق در اشک می یابیم! دفاع از حرم برای ما خواب و خوراک نگذاشته اما... انگار نمی شود! همه فهمیده اند که ما آبرویی پیشِ شما نداریم! از جاماندگیِ مان معلوم است! زینب جان تو را به مادرت زهرا (س) ما را هم بپذیر! حرم شده فکر هر روزم ز داغ هجر تو میسوزم جواز نوکریمونو باطل نکن حرم ندیده ما رو زیر گل نکن یا زینب (سلام الله علیها)

خادم الشهدا بازدید : 113 دوشنبه 11 مرداد 1395 نظرات (0)

💠بهشت زهرا (س) سر مزار شهید رجایی بودم. آنجا وضعیت پیرمرد و پیرزنی، که لهجه ترکی غلیظ داشتند، توجه مرا به خود جلب کرد. 🔷به زحمت متوجه شدم از روستای خود به تهران آمده اند تا قبر رجایی را زیارت کنند. آنها را تا مزار راهنمایی کردم و لحظاتی را منتظر ماندم. 🔷بقچه ساده ای را که در آن نون پنیر بود، روی قبر پهن کردند. مرد در حالی که دستش را روی قبر می کشید، به نان و پنیر اشاره کرد و خطاب به شهید رجایی گفت: 🔹"این غذا از همان حقوق است که در روزهای اول نخست وزیری برای ما معین کردی." 🔸احساسات آن پیرمرد و پیرزن و درددل شان با شهید رجایی، کسانی که در اطراف مزار بودند را کاملا منقلب کرد. #شهیدمحمدعلی_رجایی #خدمت_به_مردم

خادم الشهدا بازدید : 107 پنجشنبه 07 مرداد 1395 نظرات (0)

‍ در جبهه، وقتی بچه‌ها شهید می‌شدند، مسابقه شروع می‌شد الان هم وقتی شهیدی از مدافعین برمی‌گردد، اهل مسابقه هوایی می‌شوند یک‌طوری صحبت نکنم که انگار در این شهر، این صحنه‌ها را ندیده‌ام! من در دفاع مقدس، این صحنه‌ها را دیده‌ام. اخیراً هم دوباره یک ولوله‌هایی دارد می‌افتد وقتی بچه‌ها به جبهه می‌رفتند و به شهادت می‌رسیدند، مسابقه شروع می‌شد و جامانده‌ها هلاک می‌شدند، اصلاً دیگر پرواز می‌کردند. الان هم بعضی از جوان‌ها را می‌بینم که وقتی یک شهید از مدافعان حریم اهل بیت(ع) برمی‌گردد، دل‌های اهل مسابقه هوایی می‌شود. نمی‌تواند جا بماند! اگر بنا نباشد برود، باید با اصرار و امر و تکلیف او را نگه داری. ولی کسانی که اهل مسابقه نیستند، مُردنی هستند. وقتی می‌بیند که دیگران بازی را بُردند، دلش پر نمی‌کشد. در دوران دفاع مقدس خیلی راحت می‌شد مشاهده کرد که وقتی رفیقش می‌رفت، پَر پَر می‌زد! یک آقا پسری در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید، پدرش در تشییع جنازه اخم کرده بود و گریه نمی‌کرد و چیزی نمی‌گفت. آن آقا پسر رفیق بنده بود. من می‌گفتم: نکند این پدر مخالف جبهه رفتن بچه‌اش بوده؟ رفقا به من گفتند: «تو با این خانواده بیشتر رفیق بودی، هوای پدر شهید را داشته باش» من در مراسم تشییع و نماز، هرجا این پدر شهید می‌رفت، همراه او بودم. وقتی شهید را روی سنگ غسالخانه گذاشتند، پدرش نمی‌رفت نگاه کند. من مانده بودم که در ذهن این پدر شهید، چه دارد می‌گذرد؟ اخم کرده بود و ناراحت بود و با کسی هم حرف نمی‌زد. آنجایی که بدن را می‌آورند کفن‌پوش کنند، ایستاده بود. وقتی چشمش به پسرش افتاد، شکست! گریه کرد و روی زمین نشست و دیگر نتوانست بایستد. اسم پسرش محسن بود. گفت: «تو بروی و من بمانم؟! تو بچۀ من هستی! حالا از من جلو زده‌ای؟!» چهل روز در خانه ماند، و بعد از چهل روز به جبهه رفت و در سالگرد پسرش در عملیات والفجر یک به شهادت رسید. مسابقه دل می‌بَرد؛ برای کسی که ذهنیت مسابقه داشته باشد. این یکی از شاخص‌های آن است. یک‌وقت نیامده باشی در مجلس حضرت زهرا(س) و فقط بگویی: «یک عنایتی هم به ما بکن!» ولی بی‌همت باشی و همت مسابقه در وجودت نباشد! بگیر و ببر! مسابقه را اعلام کرده‌اند. . . مدافعان حرم: استاد پناهيان

تعداد صفحات : 37

درباره ما
Profile Pic
لبيک يا خامنه ای
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما به اين وبلاگ چه نمره ای می دهيد؟(لطفا برای ثبت نظر بر روی گزينه سمت راست کليک کنيد)
    آمار سایت
  • کل مطالب : 348
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 126
  • بازدید سال : 4,248
  • بازدید کلی : 42,330
  • کدهای اختصاصی
    [Poll_Name] [Poll_Items] Flash banner maker online
  • کد نمایش افراد آنلاین