هم من و تو از این دنیا....فقط خنده است و شادمانیبیا حالا که با همیم امروز نخندیم بر همو....بیا باهم به این دنیا بخندیم..........برای عشق فرداها....همین امروز هم دیره....بیا با رسم انسانهایک عمر عاشق گلهای گلایل شیم....بیا برای باور خروش دریاهابرای محو تماشای قلوه سنگهای زیباپلی باشیم چوبی روی آبهانه سدی آهنین روبروی جنبش آنهابیا حالا که وقت لمس محبت تنگ استببوسیم دستان مهربان و گرم خورشید رابیا این روزها که دیگر ابری نیستبسازیم کلبه شادی دلها را....

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات میکنهبدونبراش مهمیاگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یادسمت توبدونبراش عزیزیاگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر میگرده و نگات میکنه بدونواسش قشنگیاگه یکی رودیدی که وقتی داری گریه میکنی برمیگردهمیاد باهات اشکمیریزهبدوندوست دارهاگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت می کنهبدونعاشقتهاگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنهبدوندیوونتهاگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شدهبدونکهبراش همه چی بودیاگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می نالهبدون کهبدون تو می میرهاگه یکی رو دیدی که که بعد از رفتنت لباس سفید پوشیدهبدون کهبدون تو مردهاگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یهپارچه سفید روش کشیدنبدونواس

از كوچه هاي شهرم دل ميكنم.و به جاي ديگر هجرت ميكنم.به جايي كه بتوانم عشق را بي ريا بيابم .و ان را عاشقانه و بي مشكل در كنج خلوت دلم جايدهم.به جايي قدم مي گذارم كه اسمان محبتش بي منت و خورشيد شفقتش بي ريا باشد.

چه کسي مي گويد تنهايي خوب استاگر با ديگري نباشي آسوده ات خاطر استمن بي او هستم و تنهايملعنت بر اين تنهايي که هر چه غريبي ست از اواستخواستم تنها باشمبه دنبال بهانه اي از او دور باشمچه گيرم آمد وقتي تنها شدم ؟!او از من دور شد و اکنون بي او شدملعنت بر اين تنهاييبر اين حسرت بي امان در ميان بغضهايمکه مرا از پا انداخته استهرکسي مرا مي بيند نمي شناسد !حتي وقتي مقابل آينه مي ايستمزيبايي در من گم شده استدل کنده ام از دنيا ، اما نه از اوروزها و شبها مي آيند و مي رونداما ذهنم پاک نمی شود ، از خاطرات اوچه کردي با من اي تنهايي؟در تو غرق شدم و شکستم در تلاطم زندگیحالا به روزگار بگو روحم را از تنم بگيردکه ديگر از تو هم بيزار شده ام اي تنهايي !!

عاشقانه هايم را برايت نگه داشته ام هنوز باور ميکني؟ گاهي دلم عاشق شدن ميخواهد.عاشقي است ديگر. آنقدر غرقش ميشوي که ديگر فراموش ميکني هنوز عاشقي. هر چه هم که فرار کني و انکار.همه ي اينها را گفتم که بگويم دلم برات تنگ شده ميداني؟