loading...
eshgh
afshin بازدید : 10 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (4)

چه تاییدم کنی چه تکذیب‎

عاشقانه هایم ازتومی گویند‎و شعرهایم تورامی سرایند‎

چه نگاهم کنی چه نه ‎

چشمان من چون تشنه ای گمگشته درصحرای چشمانت تورامی جویند‎‎

چه مرا بخواهی چه نه‎

قلبم باهرطپش تورا می خواند و هرنفسم به یادت چون آتشی سینه ام را میسوزاند‎

من عاشقم عاشق همیشگی تو‎

 

تقدیم به عشقم

afshin بازدید : 10 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

هرشب می بافم تمام خاطرات خوش باتوبودن را

 چون شال گردنی گرم و زیبا

درزمستانی بسیارسرد و سخت‎ 

گرم میشوم با یادت‎

میدانم خواهد آمد

روزی که دستانت را بجای شال حلقه کنی برگردنم

afshin بازدید : 8 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

همه جا هستی

در نوشه هایم در خیالم در دنیایم

تنها جایی که باید باشی و ندارمت کنارم است......

afshin بازدید : 13 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

چت رومی متفاوت با مدیریت عالی.

با محیطی متفاوت

محیط گرم و صمیمی و دوستانه

چت طاها(چت روم همراه اولی ها)

یه سر بزن پشیمون نمیشی

www.chattaha.ir

afshin بازدید : 8 شنبه 16 آذر 1392 نظرات (2)

نخستین بار گفتش کز کجایی؟    بگفت از دار ملک آشنایی

(خسرو اولین سوال را پرسید که اهل کجایی فرهاد گفت اهل سرزمین عشق و عاشقی)

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟     بگفت انده خرند و جان فروشند

(گفت در آن سرزمین مردم به چه کاری مشغول اند گفت در آن سرزمین مردم اندوه را می خرند و جانشان را فدا می کنن)

بگفتا جان فروشی در ادب نیست     بگفت از عشق بازان این عجب نیست

گفت در هیچ فرهنگی جان بازی  درست نیست گفت کسی که عاشق واقعی باشد عجیب نیست که جانش را فدا کند)

بگفت از دل شدی عاشق به بدین سان؟     بگفت از دل تو می گویی من از جان

(گفت آیا تو از ته دل عاشق شدی گفت من با تمام جانم عاشق شده ام)

بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟     بگفت از جان شیرینم فزون است

(گفت عشق شیرین برای تو چگونه عشقی است گفت عشق شیرین از جان شیرینم برایم بیشتر ارزش دارد)

بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟     بگفت آری چو خواب آید،کجا خواب؟

گفت آیا هر شب شیرین را در خواب به وضوح و زیبایی مهتاب مشاهده می کنی گفت بله به شرط آنکه خواب به چشم من بیاید اما از خواب خبری نیست)

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟     بگفت آن گه که باشم خفته در خاک

(گفت چه زمانی از عشق شیرین صرفه نظر می کنی گفت زمانی که مرده باشم)

بگفتا گر خرامی در سرایش؟     بگفت اندازم این سر زیر پایش

(گفت اگه به قصر شیرین راه پیدا کنی چه کار میکنی گفت من سرم را در مقابل پایش می گذارم)

بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟     بگفت این چشم دیگر دارمش پیش

(گفت اگر شیرین چشم تو را زخمی کند چه می کنی گفت من چشم دیگرم را در اختیارش قرار می دهم)

بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ؟     بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ

(گفت اگر کسی شیرین را به دست بیاورد تو چه می کنی گفت حتی اگر مانند سنگ محکم باشد من با پتک آهنی بر سرش خواهم کوبید)

بگفتا گر نیابی سوی او راه؟     بگفت از دور شاید دید در ماه

(گفت اگر به سوی شیرین نتوانی راه یابی چه می کنی گفت شایسته است که ماه زیبا را از دور تماشا کرد)

بگفتا دوری از مه نیست در خور     بگفت آشفته از مه دور بهتر

(گفت شایسته نیست که انسان از ماه دور باشد گفت اتفاقآ انسان دیوانه و عاشق بهتر است از ماه دور باشد)

بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟     بگفت این از خدا خواهم به زاری

(گفت اگه شیرین هر چه تو داری ازت بخواهد چه می کنی گفت من این را با التماس از خدا می خواهم)

بگفتا گر به سر یابیش خشنود؟     بگفت از گردن این وام افکنم زود

(گفت اگه شیرین با هدیه گرفتن سر تو راضی شود چه خواهی کرد فرهاد گفت من سرم را بی درنگ به او خواهم داد و دینم را ادا خواهم کرد)

بگفتا دوستیش از طبع بگذار     بگفت از دوستان ناید چنین کار

(گفت عشق شیرین را از وجودت دور کن گفت از عاشق واقعی چنین کاری برنمیاید)

بگفت آسوده شو کاین کار خام است     بگفت آسودگی بر من حرام است

(گفت آرام و قرار بگیر و از عشق شیرین بر هزر باش این کار انسان های بی تجربه است فرهاد گفت آرامش بر من حرام است و عاشق واقعی آرامش را نمی بیند)

بگفتا رو صبوری کن در این درد     بگفت از جان صبوری چون توان کرد

(گفت در این درد عاشقی برو شکیبایی پیشه کن فرهاد گفت بدون معشوقه چگونه می توان شکیبایی کنم)

بگفت از صبر کردن کس خجل نیست     بگفت این دل تواند کرد دل نیست

(گفت کسی به واسطه ی صبر شکیبایی شرمسار و شرمنده نمی شود دل می تواند صبر و شکیبایی پیشه گیرد حال آنکه من دل خود را از دست داده ام)

بگفت از عشق کارت سخت زار است     بگفت از عاشقی خوش تر چه کار است؟

(گفت حالا که عاشق شده ای عشق برای تو مصیبت و گرفتاری به بار می آورد گفت هیچ کاری در دنیا از عاشقی بهتر نیست)

بگفتا جان مده بس دل که با اوست     بگفتا دشمن اند این هر دو بی دوست

(گفت همین که دل خودت را به او دادی بس است مواظب باش جان خودت را از دست ندی گفت این دل و جان بدون وجود معشوقه دشمن من هستند و ارزشی ندارند)

بگفت از دل جدا کن عشق شیرین     بگفتا چون زیم بی جان شیرین

(گفت عشق شیرین را از وجودت دور کن گفت من چگونه می توانم بدون او زندگی کنم و عشق شیرین مثل جان عزیزم برایم ارزش دارد)

 

بگفت او آن من شد زو مکن یاد     بگفت این کی کند بیچاره فرهاد

(گفت شیرین مطعلق به من است یاد او را از وجودت دور کن گفت فرهاد بیچاره و عاشق کی می تواند یاد شیرین را از وجودش دور کند)

بگفت ارمن کنم در وی نگاهی؟     بگفت آفاق را سوزم به آهی

(گفت اگه من نگاه عاشقانه ای به او کنم تو چه می کنی گفت با آهی که از سر غیرت و همیت برخواسته جهان را به آتش می کشم)

چو عاجز گشت خسرو در جوابش     نیامد بیش پرسیدن صوابش

(وقتی خسرو در جواب هایی که فرهاد می داد عاجز و ناتوان شد بیشتر پرسیدن را درست ندانست)

به یاران گفت کز خاکی و آبی     ندیدم کس بدین حاضر جوابی

(خسرو به یارانش گفت در میان تمام موجودات کسی به این حاضر جوابی ندیدم)

 

این شعرخسرو و فرهاد رو  به خاطر عشقم اینجا نوشتم چون برای اولین باری که براش خوندم خیلی خوشش اومد و چون خوشحالی اون خوشحالی منه برای خوشحالی اون این شعرو اینجا نوشتم و به عشقم تقدیمش میکنم.

afshin بازدید : 7 شنبه 16 آذر 1392 نظرات (2)

بکش دندان عقلم را که من دیوانه خواهم شد

برای شعله چشمت شبی پروانه خواهم شد

به چشمانت قسم خوردم که با پیمانه ننشینم

به گیسویت قسم خوردم دودستی شانه خواهم شد

تو مرغ عشق من هستی که من باشم شکار تو

به راهت دامها چیده برایت دانه خواهم شد

چوسنگی سرد و خواموشم ، صدف وارم بکش در بر

که از گرمای آغوشت سحر دردانه خواهم شد

قلبدوست دارم عشقمقلب

تعداد صفحات : 17

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 100
  • کل نظرات : 63
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 317
  • بازدید کلی : 2,857