زندگي دانش آموز تيزهوش تيزهوشان
مدرسه:شكنجه گاهي كه با دوستان سهيم ميشيم.
كتاب هاي وزارتي(كتاب هايي كه همه ي بچه ها ميخونن):فوت آب.
امتحان:شما بگو چند كيلو لازم داري؟
وزن كيف:۱۰ كيلو.
وسايل كيف:۱۰ كتاب درسي و كمك درسي،يك جامدادي پر از مداد،يك عدد شكلات براي بالا بردن قند خون،دستمال كاغذي.
فعاليت ها:عضو گروه تئاتر،سرود و هلال احمر،شركت در المپيادهاي فيزيك ،رياضي،علوم.
كابوس:كم آوردن ۴ صدم در معدل.
بيماري ها:ديسك كمر،آلزايمر،فشار عصبي،سر گيجه،تنگي نفس.
رشته تحصيلي:مهندسي سيم كشي موبايل و يا لوله كشي تلفن در قنديل آباد.
نتيجه:آخرش به جنون ميرسه ميگن از اول هم آدم بشو نبود!
زندگي دانش آموز متوسط مدرسه عادي
مدرسه:ميريم خستگي در كنيم.
كتاب هاي وزراتي:نميدونم چه اصراريه مطالب اين كتاب ها رو سخت بدن!
امتحان:سخته ولي بي خيال بابا!
وزن كيف:زير ۸۰۰ گرم.
وسايل كيف:۸ تا پوستر شاهرخ استخري و سياوش خيرابي،موبايل،mp4 ،كتاب چگونه معلمان را ذله كنيم؟،يك عدد كتاب رياضي كه كه بدبخت اون ته مچاله شده!
فعاليت ها:عضوي از كلاس و مدرسه.
كابوس:زير۱۰ شدن معدل.
بيماري ها:عطسه هاي گاه و بيگاه موقع امتحان.
رشته تحصيلي:مهندسي معماري صنعتي شريف تهران.
نتيجه:آخرش در شغل و زندگي موفق ميشه ميگن از اول هم معلوم بود خوشبخته!
البته طنز ديگه شما هم اين جسارت مارو زياد جدي نگيريد و خداي نكرده ناراحت نشيدها..! یه اتفاق دست اول:
تو اتاق دربسته بودم که صدای پراسترس مامان رو شنیدم ولی خیلی اعتنایی نکردم چون مامان برای هرچبزی استرس میگیره ونگران میشه اما همین که این استرس رفت رو صدای بابا وشنیدم که گفت زنگ بزنید آتش نشانی دیگه نگران شدم.اومدم بیرون ببینم چه خبره که دیدم همه جا رو دود گرفته .
رفتم سمتی که همه جمع بودن وسروصداها ازاونجا می اومد..
دیدم بعله هود گرام ترکیده والان شعله های آتیشه که داره زبونه میکشه.آخ نمیدونین چه صحنه هایی بود بابا درحالی که داد میزد برق رو قطع کنید داشت سمت فیوزا میرفت.بعدم دوید سمت آشپزخونه وگفت زنگ بزنید آتش نشانی .شمارش چنده؟آها115
ومنم دارم فکر میکنم آره دیگه 115درسته.
حالا همین بابا یهو یاد آب افتاد وگفت آب بیارین،آب بیارین.مامان گرام که هل تر ازبابا بود درحال فریاد آب بیارین رفت سمت یخچال وشیشه آب رو برداشت داد دست بابا. مجددا تکرار میکنم:آخ چه صحنه هایی
عوض اینکه از کاسه ای چیزی که در ورود وخروج آبش بزرگ باشه استفاده کنن از بطری استفاده کردن .از اون ورم هود داره از بالا آتیش میگیره بابا از پایین ایستاده از اون خروجی کوچیک داره با بپربپر آب میریزه.حالا یخچال پره بطریه ها ،مامان واستاده اون یه دونه رو پر کنه بده دست بابا که از اینجا منم مداخله کردم در آب رسانی.وبابا تازه یادش افتاد صندلی بزاره زیر پاش تا بپربپر نکنه.این وسط یکیم گازو بست.
بالاخره بعد یه ربع تلاش آتیش خاموش شد.من تازه متوجه عمق فاجعه شدم چون برگشتم ودود غلیظ رودیدم وبابا یادآور شد که شانس آوردیم به کابینت ها سرایت نکرد.
این وسط نه کسی به آتش نشانی زنگ زد که تازه الان یادمون افتاده 125هست شمارش نه115ونه حتی کسی یادش بود از کپسول آتش نشانی که توخونمونه استفاده کنه.
میتونست اتفاق بدی باشه اما برای شخص بنده فقط مایه طنز وخنده بود.
الهی شکر که بابا خونه بود والهی شکر که به خیر گذشت.
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت