چشمانش را باز کرد . نگاهش به او افتاد . اشکهايش جاری شد . بر روی قلب خونين معشوقه اش نوشته شده بود : خيانت هرگز ...
ازخودش بدش آمد . از شکی که کرده بود . بغض آلود ، زير لب زمزمه وار گفت :
زيبا ، انتقامتو می گيرم . هق هق گريه اش بلندشد . چاقو خون آلود در دستانش گره خورده بود .
دستانش را بلند کرد . نگاهش را به چهره زيبا ، معشوقش دوخت . صدای فريادش در هياهوی نيرنگ گم شد و بر روی زمين افتاد .
لبخندی بر لبانش نقش بسته بود . چشمانش را بست . در دل به معشوقش گفت : ديدی زيبا ، انتقامتو گرفتم . . . ؟!
بچه های گلم امروز می خوام یه سایت خیلی خوب بهتون معرفی کنم امیدوارم که خوشتون بیاد این سایت مخصوص چت روم هست.