کوه یخی عاشق شده بود!
کوه یخی یکهو عاشق یک گل بنفشه شده بود، اما خب آغوش سردش بنفشه را بد اذیت می کرد!
از دور با او سخن می گفت اما حتی صدایش یخ می برد می زد توی صورت لطیف بنفشه و او را می رنجاند
بنفشه از کوه یخی دلخور شد، قهر کرد و رفت توی یک جای سرسبز کنار یک رود مهربان نشست و با او هم صحبت شد
کوه یخی خواست فریاد بزند که بنفشه دوستت دارم اما فریادش برف شد و بارید روی سر خودش
شب کوه یخی خواب دید آب شده است و آرام آرام خود را رساند به پای بنفشه
بعد از آن شب کوه یخی بازتاب هیچ صدایی نبود ...
نوشته....هادی