loading...
شهید گمنام
طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 13 سه شنبه 29 مهر 1393 نظرات (0)
 

می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...

حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!

اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه...

با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...»

فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و...

بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد...

منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 5 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (1)

طبق کفته های اقای حیدری  ایشا همراه دو فرزند خود در جبه ها حق علیه باطل بودند  اما پسری 17 سال در مشهد  بود که پرپر می زد برای سرافرازی این واسلام  به همین علت طاقت ماندن در مشهد را نداشت 

پس از راضی کردن پدر ومادر خویش به جبه ها رفت .........

ولی همه خانواده این شهید زنده ماند به غیر از خود او 

من تازه فهمیدم که هر که اشتیاق داشته باشد صادق باشد چه در رفتا وچه در گفتار  این مقام به ایشان میرسد 

خدایا به تمام ما نوجوانانی که از طهههههههههه قلب ایران دوس داریم توفیق بده  الهی آمین 

شادی روح رزمندگان وشهیدان الخصص شهید مجتبی حیدری  صلوات 

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 10 یکشنبه 16 آذر 1393 نظرات (0)


***شب بود. یکی داد می‌زد :"ساکت شو! ساکت شو! تو  نمی‌تونی اشک منو در بیاری."

رفتم سمت صدا. دیدم یک نفر انگشت‌هایش قطع شده. این حرف را به دست خونی‌اش می‌گوید :

-"ساکت شو! ساکت شو! تو نمی‌تونی اشک منو در بیاری"

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 8 یکشنبه 16 آذر 1393 نظرات (0)
هروقت می‌خواهیم با سید برویم توی شهر قدمی بزنیم یکی دو نفر جلوتر می‌روند تا اگر بوی کباب شنیدند خبرش کنند. حساسیت دارد به بوی کباب. حالش خیلی بد می‌شود. یک بار خیلی پاپِی شدیم که چرا.

 گفت :" اگر در میدان مین بودی و به خاطر اشتباهی چاشنی مین فسفری عمل می‌کرد و دوستت برای اینکه معبر عملیات لو نرود، آن را می‌گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می‌شد و حتی داد نمی‌زد و از این ماجرا فقط بوی گوشت کباب شده می‌آمد توی فضا، تو به این بو حساس نمی‌شدی؟

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 10 یکشنبه 16 آذر 1393 نظرات (0)

عشق رفتن به جبهه ديوانه ام كرده بود. نه سن و سالِ درست و حسابي داشتم، نه تن و بدن رشيد و تنومند. هر بار كه مي رفتم پايگاه اعزام نيرو، انگار كه با بچة تخس و پررويي طرف باشند، دنبالم مي كردند و با بد و بيراه و تهديد، بيرونم مي كردند. اما آن قدر رفتم و آمدم تا مسئول ثبت نام را از رو بردم. بندة خدا با خنده اي كه شكل ديگري از گريه بود، چند تا فرم داد دستم. من هم چشمان اشك آلودم را سريع پاك كردم و با خط خرچنگ قورباغه ام، تندتند فرم ها را پر كردم. ماند دو تا فرم كه بايد دو نفر از افراد معتمد و خوش نام محله آن را پر مي كردند.

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 23 پنجشنبه 01 آبان 1393 نظرات (0)

از سه هزار میلیارد بنویسم........یا درد فرزند شهید ؟
از بی حجابی زنان........یا بی غیرتی مردان ؟
از بی حیایی دختران شهرم........یا زنانگی پسران شهرم ؟
از کشتی نوح بنویسم...........یا قایق سهراب ؟
از جانباز شیمیایی بنویسم........یا پارتی های شهرک غرب ؟
از شیطان پرستی بگم........یا کوروش که مد شده ؟
از بازیگران سینما بگم........یا پول میلیاردی فوتبال ؟
از دل سیاه خودم بگم........یا دل خون رهبرم ؟
     

 

 

a7794cd3e13b46e61b74662a64eb29a7-425.jpg

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 12 سه شنبه 29 مهر 1393 نظرات (0)

ﻣﺼﺎﺣﺒﻪﮔﺮ: ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ سینه‌اش ﺭُﻭ ﭼﺎﮎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ.

 ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ می‌کرﺩ.

 ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭُﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻی ﺳﺮﺵ.

 ﺩﺍﺷﺖ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺴﺎﺷﻮ می‌زﺩ.

 ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ آﺧﺮ ﭼﻪ ﺣﺮفی ﺑﺮﺍی ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭی.

 ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻡ ﻣﻴ‌‌ﺨﻮﺍﻡ ﻭﻗتی ﺑﺮﺍی ﺧﻂ مقدم ﮐُﻤﭙُﻮﺕ می‌فرستن،

 ﻋﮑﺲ ﺭُﻭی ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﻧَﮑﻨﻦ!

ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺿﺒﻂ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻳﻪ ﺣﺮﻑِ ﺑﻬﺘﺮی ﺑﮕﻮ.

 ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻨﺎﺯی ﮔﻔﺖ: آﺧﻪ ﻧﻤﻴﺪﻭنی، ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﻢ، ﺭُﺏ ﮔﻮﺟﻪ ﺍﻓتاده...!

 و لحظاتی بعد چشمانش را بست، لبخندی زد و شهید شد............"

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 13 سه شنبه 29 مهر 1393 نظرات (0)

سه ساله بود که پدرش آسمانی شد…


هنگامی که در دانشگاه قبول شد گفتند : با سهمیه قبول شده ؟!!؟


اما نفهمیدند …


 هنگامیکه سال اول در مدرسه خواستند یادش دهند بنویسد بابا!!؟


یک هفته در تب می سوخت....!

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 6 سه شنبه 29 مهر 1393 نظرات (0)

هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم.خیلی دوست داشتم جبهه بروم و سر از امداد غیبی در بیاورم.تا اینکه ﭘام به جبهه باز شدو مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم. بچه ها از دستم ذله شده بودند. بس که هی از معجرات و امدادهای غیبی ﭘرسیده بودم. یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار بودیم گفت: "" می خواهی بدانی امداد غیبی یعنی چی؟ "" با خوشحالی گفتم : "" خوب معلومه"" نا غافل نمی دانم از کجا قابلمه ای در آورد و و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه ﮐﻴﭖ ﮐﻴﭖ شده بود. آنها می خندیدند و من گریه می کردم. ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش را یادم نیست. وقتی به خود آمدم که دیدم افتادم گوشه ای و دو سه نفر به زور دارند قابلمه را از سرم بیرون می کشند. لحظه ای بعد قابلمه در آمدو نفس راحتی کشیدم. یکی از آنها گفت: ""ﭘسر عجب شانسی آوردی. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم به قابلمه هم خورده! "" آنجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چه ؟! 

طاهره بیگم قدمگاهی بازدید : 7 سه شنبه 29 مهر 1393 نظرات (0)

آزاد کردن شلمچه آن هم در سال های پایانی جنگ چیزی جز اعجاز و لطف خداوند نبود و جز این نبود که دست خدا از آستین همت ها ، خرازی ها و حاج امینی ها بیرون آمده بود. در شلمچه رزمنده ای بود که تیر به قلبش خورده بود. دیدم با هزار زحمت دستش را برد داخل جیب پیراهنش از جیب مهر کوچک نمازش را در آورذ و بوسید گفت:م یخواهم برای آخرین بار تربت کربلا را ببوسم . بعد هم السلام علیک یا اباعبدالله گفت و شهید شد.

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
گمنام کربلا سلام اینان مردانی هستند که حماسه آفریدند. اینان دلیر مردانی هستند که با سجودشان مخلصانه به سوی خداوند شتافتند. در خاکریزها خمیده راه می رفتند تا ما امروز با قامتی راست قدم برداریم. تا حالا فکر کردید گمنام کربلا یعنی چی ؟ تا حالا فکر کردید وقتی میگیم گمنام ، چه حرفی داریم میزنیم؟ وقتی مزار یه گمنام می بینید به این فکر کردید که یک خانواده یه عزیزشون رو گم کردند؟ وقتی مزار یه تابوت گمنام می بینید به این فکر کردید که یه مادر، یه پدر، یه همسر، یه فرزند، یه عزیزی رو گم کردند؟ وقتی مزار یه تابوت گمنام می بینید به این فکر کردید که در این سالها که این شهید اینجا خوابیده یه خانواده در انتظار به سر میبرند؟ می دونید چشم انتظاری یعنی چی؟ می دونید سال ها گوش به زنگ بودن برای رسیدن یک خبر یعنی چی؟ می دونید این همه گمنامی که در سراسر ایران به خاک سپرده شدن یعنی چی؟ وقتی میگیم شهید گمنام کربلا، یعنی یه خانواده، یه مادر، یه پدر، یه همسر، یه فرزند، سال هاست که چشم انتظاره... سال هاست منتظره یک خبره... سال هاست شب ها به امیدی میخوابه... سال هاست گوشه چشماش خیسه اشکه... سال هاست که درد دوری رو داره تحمل میکنه... سال هاست که چشم انتظاره .... وقتی میگی گمنام یعنی یه عزیز گمشده.... یعنی یه گمشده ای که سال هاست عده ای چشم انتظار خبری از اون عزیز هست... و چقدر چشم انتظاری و درد دوری سخت و طاقت فرساست...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    شهید گمنام

    1.امار کل شهید 219000نفر

    2.درگیری بااشرار و منافقین 20000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

     توسط منافقین13000نفر شهیدتقدیم کرده ایم

    3.در درگیریهای دفاع مقدس بصورت مستقیم

     172000نفرشهیدتقدیم کرده ایم

    4.در بمباران دشمن16000شهیدتقدیم کرده ایم

    5.جمع شهداجنگ تحمیلی 188000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

    6درسال 65بیشترین شهید41000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

    7.سن72درصدازشهدایعنی155000هزارشهید

    بین16تا25سال بوده است

    8.در20ساله ها۳0000 نفرشهیدتقدیم کرده ایم

    9.درجنگ تحمیلی بطور میانگین ازهر230نفرازجمعیت کشور

     یک نفرشهیدتقدیم کرده ایم

    در استان اصفهان ازهر144نفریک نفر

    دراستان قم ازهر148نفر یک نفر

    دراستان سمنان ازهر155نفر یک نفرشهیدتقدیم کرده ایم

    10.درمیان اقشار مختلف مردم جامعه روحانیت

    بیش از 10برابرمیانگین کل اقشارجامعه

    وبیش از 5برابرمیانگین جامعه شهیدتقدیم کرده اند

    11.حدود6400نفر ازشهدا زن بوده اند

    12.حدود56000 نفر ازشهدا متاهل وبقیه مجرد بوده اند

    13.قشرمستضعف97درصد شهدا مرفعین متدین 3درصد

    شهیدتقدیم کرده ایم ومرفین بی درد1شهید هم نداده است

    14.از تحقیق بروی وصیت نامه شهدا انگیزه انها

    ادامه راه شهادت و امام حسین (ع)

    وپیروی از امام ودفاع ازاسلام بوده است

    15.امار جانبازان زیر25درصد219500نفر

     جانبازان بین25تا50درصد151800نفر

    از50تا70درصد19700نفر

     جانبازان70درصد6500نقر

    مجموعا397500نفرجانباز تقدیم کرده ایم

    16.درجنگ تحمیلی 42175نفر ازاده داشتیم

    که21هزارنفر از انهاجانباز هستند

    یاران شیدایی

    یاد امام و شهدا

    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 632
  • کدهای اختصاصی
    شهیدی که نمی‌خواست پیدایش کنیم

    شهیدی که نمی‌خواست پیدایش کنیم


    هوا صاف بود؛ مشغول جستجو بودم؛ داخل گودال یک پوتین دیدم؛ متوجه شدم یک پا داخل پوتین قرار دارد! با بیل وارد گودال شدم؛ قسمت پایین پای شهید از خاک خارج شد؛ خاک‌ها حالت رملی و نرم داشت؛ شروع کردم به خارج کردن خاک‌ها؛ هر چه خاک‌ها را بیرون می‌ریختم بی فایده بود؛ خاکها به داخل گودال برمی‌گشت!

    ناگهان هوا بارانی شد؛ آن‌قدر شدت باران زیاد شد که مجبور شدم از گودال بیرون بیایم؛ به نزدیک اسکان عشایر رفتم؛ کمی صبر کردم؛ باران که قطع شد، دوباره به گودال برگشتم؛ تا آماده کار شدم صدای رعد و برق آمد؛ باران دوباره با شدت شروع شد؛ مثل اینکه این باران نمی‌خواست قطع شود؛ دوباره به زیر سقف برگشتم؛ همه خاک‌هایی که با زحمت از گودال خارج کرده بودم، به گودال برگشت؛ گفتم: این که از آسمان می‌بارد سنگ که نیست! می‌روم و زیر باران کار می‌کنم اما بی‌فایده بود.

    هر چه که از گودال خارج می‌کردم، دوباره برمی‌گشت؛ یکی از عشایر حرفی زد که به دل خودم هم افتاده بود؛ «او نمی‌خواهد برگردد! او می‌خواهد گمنام بماند». سوار ماشین شدم و برگشتم. در مسیر برگشتم و دوباره به گودال نگاه کردم. رنگین کمان زیبایی درست از داخل آن گودال ایجاد شده بود.

    خداکنه که از اینم شهید تر بشم


    خدا كند كه از اين هم شهيدتر بشوم ܓ❀ اگر می توانید گمنام بمانید ...

    بسم الله الرحمن الرحیم

    اگر می توانید گمنام بمانید پس چنین کنید.
    امام علی




    دعا كنيد كه من ناپديدتر بشوم
    كه در حضور خدا روسپيدتر بشوم

    بريده‌هاي من آن‌سوي عشق گم شده‌اند
    خدا كند كه از اين هم شهيدتر بشوم

    كه ذره‌هاي مرا باد با خودش ببرد
    كه بي‌نهايت باشم مديدتر بشوم

    به جست‌وجوي من و پاره‌هاي من نرويد
    براي گم شده تن پي كفن نرويد

    به مادرم بنويسيد جاي من خوب است
    كه بي‌نشانه شدن، در همين وطن خوب است

    در اين حدود، من پاره پاره خوشبختم
    در آستان خدا بي‌كفن شدن خوب است

    هميشه مهدي موعود در كنار من است
    و دست‌هاي اباالفضل سايه‌سار من است

    خدا قبول كند اينكه تشنه جان دادم
    و كربلاي جديدي نشانتان دادم

    به جست‌وجوي من و پاره من نرويد
    براي گم شده تن پي كفن نرويد

    ميان غربت تابوت‌ها نخواهيدم
    به زير سنگ مزار ـ اي خدا! ـ نخواهيدم

    منم و خار بيابان كه سنگ قبر من است
    دعاي حضرت زهرا مزيد صبر من است

    خدا كه خواست ز دنيا بعيدتر بشوم
    كه زير بارش سرب و اسيد، تر بشوم

    خودش به فكر من و تكه‌هاي من است
    دعا كنيد از اين هم شهيدتر بشوم

    از زبان یک مفقودالاثر