آورده اند که روزی شیخ از گذری می گذشت،
ناگهان صدای چکه چکه آب همی بشنید و کنجکاو یشدی ،
پس از جستجو و کاوش بسیار بدید که در دیواره سدّ روستا
حفرهای بوجود آمده و عن قریب است که سد بشکند
و روستا و مریدان را با خود ببرد،
شیخ پترس وار و فداکارانه انگشت میانی خود را درون حفره برد
و منتظر ماند تا صبح مریدان از راه برسند و نام او را همچون قهرمانی
در کتابهای درسی اول تا ششم ابتدایی ثبت نمایند،
ناگهان صدای ریزش کوهی را بر روی ریل راه آهن بشنید ،
و دید قطاری از دور در حال نزدیک شدن به کوه است،
شیخ بی درنگ طی یک نرمش قهرمانانه و حرکتی بس سرعتی
انگشت خود را از سوراخ درآورد و خشتک خود را بر سر چوبی بست
و آتش زد و با تنبان برهنه به سمت قطار دوید،
راننده قطار که این صحنه بدید از ترس دستی کشید و مسیرش منحرف شد
و به سد برخورد نمود و سد شکست !!!
و مسافران و راننده و قطار به همراه سیل به روستا سرازیر گشتند
و همه مسافران و اهالی روستا و مناطق تابعه به فنای عظما شتافتند …
شیخ که این صحنه را بدید با خشتکی نخ نما و سوخته ، با انتشار بیانیه ای
ضمن ابراز همدردی با خانوادگان و داغدیدگان این حادثه شوم ;
خاطر نشان کردند که فی الواقع نباید اینگونه میشد و این مصیبت بزرگ را
توطئه ای از سوی استکبار جهانی و دژمنان پنداشته
و از خداوند متعال خواستار صبر برای بازماندگان این حادثه شدند
كـاري ك دوس دارم با عشقم انــجام بـــدم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امـا اتـفـاقــي ك ميوفته
هــیــــز کیـــــــست؟
هیز اون دیوثـــــــــــی هست که :
همش جلو در مجلس زنونه وایستاده می گه:
برنج به اندازه کافـــــی هست؟!
کم و کسر ندارین؟
؟
دیدم که میگمااااااا
مردونگی به این نیست که رو زنت دست بلند کنی …
اگه مَردی با پا بکوب تو صورتش:)))
آفا خبر رسید مورد داشتن
رو کیلیپس چادر پوشیده بود شام غریبان اشتباهی جا خیمه آتیشش زدن...!!!:(((
پس از سال ها به این نتیجه رسیدم که ازدواج مثه دستشویی میمونه:
اونایی که رفتن تو میخان بیان بیرون
اونایی هم که نرفتن ، اون بیرون هی این پا اون پا میکنن برن تو :)
به یارو میگن نماز میخونی؟ میگه عادت ندارم
میگن روزه میگیری؟
میگه طاقت ندارم
میگن زن صیغه میکنی؟
میگه آره بابا، دیگه کافر که نیستم!
من نمیدونم یه سری با بی ام و و پورشه رفته بودن مراسم عذاداری چه حاجتی بگیرن ؟
خو لامصب شما همین الان سوار حاجتای مایید:)
خو لامصب شما همین الان سوار حاجتای مایید:)
توی آسانسور با رفیقم واساده بودم یه دختری هم سوار شد
اول ساکت بود بعد گفت:چطوری؟
رفیقم گفتم: الحمدلله ....
دختره یه نگاهی به من و رفیقم کردو هندزفری شو جابجا کرد!
معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه!
هیچی دیگه رفیقم تسبیحش رو از تو جیبش در آورد ادامه داد:
الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله ...:))))
ینی مدیریت بحرانش تو حلق بنده :))))
تعداد صفحات : 2
درباره ما
فیسبوک فارسی
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
اپلود سنتر
بازی تمرکز