loading...
هنرمندان
هنرمندان بازدید : 1148 سه شنبه 01 فروردین 1391 نظرات (0)

شبکه تلویزیونی آرته فرانسه به‌ تازگی در انیمیشنی بسیار زیبا و کوتاه با نام Iran: Norouz، نوروز ایرانی را به تصویر کشیده است. این انیمیشن در ادامه سری مستندهای Portraits de voyages از این شبکه پخش شده است. کیفیت آن بسیار بالا و از نظر نوع کار منحصر به فرد است. با دیدن این انیمیشن جالب، تصویری از سنت‌های زیبای کشورمان از نگاه هنرمندی خارج از مرزهایش را مشاهده می‌کنیم. 

ArteNorouz-CaffeCinema

                                         میزان روشنایی دانــلود لینک ویدئو

هنرمندان بازدید : 257 پنجشنبه 14 مرداد 1395 نظرات (2)

 

 

ارغوان اشتری: از بدو پیدایش سینما در شبه جزیره کره و تقسیم جغرافیایی و سیاسی کره شمالی و جنوبی سینما در این شبه جزیره اوج و فرودهای فراوانی را تجربه کرده است.

 

به گزارش سرویس سینمای جهان کافه سینما و به نقل از خبرگزاری مهر  تاریخچه سینمای کره تا حدودی برای خود مردم این شبه جزیره هم قابل دسترسی نیست زیرا تنها سه فیلم از پیش از سال ۱۹۴۶ باقی مانده که آنها هم آثاری است که در دوران جنگ جهانی دوم و اشغال ژاپن و به زبان ژاپنی ساخته شده اند.

برای آشنایی با صنعت سینما در این منطقه ابتدا مختصری از تاریخچه این شبه جزیره را مرور می کنیم. شبه‌جزیره کره در اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم توسط امپراتوری کره اداره می‌شد. این شبه‌جزیره از سال ۱۹۰۵ به تصرف ژاپن درآمد و پنج سال بعد به طور رسمی بخشی از کشور ژاپن شد. با شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم قسمت شمالی به تصرف شوروی و قسمت جنوبی به تصرف آمریکا در آمد. به این ترتیب کره شمالی صاحب حکومتی متحد با بلوک شرق شد و کره جنوبی صاحب حکومتی طرفدار غرب در حالی که هر دو مدعی حکومت بر کل شبه‌جزیره بودند این اختلاف در سال ۱۹۵۰ به جنگ «کره» انجامید که در سال ۱۹۵۲ با پیمان آتش‌بس خاتمه یافت.

1

سال ۱۹۳۰-۱۹۴۵ کره تحت سلطه ژاپن

بیشتر فیلم های دوران صامت و اولیه ای که در کره ساخته شدند در طول زمان و حوادثی که پیش آمد و به ویژه در جنگ کره از بین رفت، اما کتاب ها و گزارش ها اذعان دارند که شبه جزیره کره در این سال ها سینمای پویایی داشته و در اوایل سال های ۱۹۲۰ بیش از ۱۶۰ فیلم در این شبه جزیره تهیه می شد.

از سال ۱۹۰۹ تا ۱۹۲۰ سالن های سینمای متعددی در شهرهای سئول و شهرهای دیگری مانند پیون یانگ و پوسان ساخته شد. مالکان این سالن های سینما تاجران ژاپنی بودند. بعضی از ثروتمندان و تاجران کره ای چند سالن سینما ساختند که فیلم های وارداتی اروپایی و آمریکایی نمایش می دادند. نخستین فیلم تاریخ سینمای کره که یک kinodrama ) تلفیق سینما و تئاتر) بود با نام «انتقام درست» در سال ۱۹۱۹ تولید و در سالن تئاتر دانسئونگسا در شهر سئول به نمایش درآمد. می گویند مردم از دیدن «انتقام درست» لذت بردند و پس از آن فیلم های بسیاری به شیوه kinodrama تهیه و اجرا شد.

نخستین فیلم صامت کره در سال ۱۹۲۳ به تولید رسید. ظرف چند سال بعد هفت کمپانی تهیه فیلم تاسیس شد. شاهکار این دوران فیلم آریرانگ (نا اون-کیو) محصول ۱۹۲۹ است. کارگردان فیلم نا اون-کیو در آن زمان ۲۵ ساله بود. فیلم درباره مردی عقب مانده است که پسر مالک ثروتمندی را می کشد که این مقتول با پلیس ژاپن ارتباط داشته است. عنوان فیلم را از یک ترانه فولکلور برداشتند. «آریرانگ» بخاطر کیفیت زیبایی شناسانه آن و پیام پنهان سیاسی که داشت مورد توجه قرار گرفت. این فیلم به کارگردان های جوان انگیزه داد که به فیلمسازی روی بیاورند و مضامینی درباره مقاومت مردم کره در مقابل ژاپنی ها بسازند.

علی رغم افزایش شهرت و محبوبیت سینمای محلی، دولت استعماری ژاپن و تیغ تیز سانسور مانع رشد سینمای کره می شد. تمام تولیدات داخلی و خارجی باید برای بازبینی به هیات سانسور دولت تحویل داده می شدند و معمولا نیروی پلیس در زمان نمایش فیلم ها در سالن ها حضور داشتند. در سال های ۱۹۳۰ سانسور شدیدتری بر سینما اعمال و همین امر باعث شد فیلم های ملودرام، درام های تاریخی و فیلم های ژاپنی بازار سینمای کره را اشباع کردند.

در سال ۱۹۳۵ نخستین فیلم ناطق کره «Chunhyang-jeon» به کارگردانی لی میونگ-وو ساخته شد. عنوان فیلم برگرفته از یک داستان محبوب و قدیمی است که بارها دستمایه فیلم های کره ای شده است. دستیار لی میونگ-وو، پیشگام صدابرداری سینمای کره آقای لی پیل-وو بود.

در آن دوران فیلمسازان کره ای برای پیدا کردن سرمایه دوران سختی را می گذراندند. فیلم های ناطق کره نسبت به فیلم های صامت این شبه جزیره با نقد و انتقادهای بیشتری روبه رو می شد. دو سال بعد و با موفقیت تجاری «قایق ماهیگیری» (لی گیون-هوان؛۱۹۳۷) موقعیت فیلم ناطق تثبیت شد. وقتی ژاپن به چین حمله کرد فیلمسازان کره ای تحت فشار قرار گرفتند که فیلم هایی در حمایت از ارتش ژاپن بسازند و در نهایت دولت در سال ۱۹۴۲ تولید فیلم های کره ای زبان را ممنوع کرد.

اوضاع سینما در فاصله سال های ۱۹۴۵-۱۹۵۵

از دوران اشغال کره توسط آمریکایی ها و جنگ کره تنها پنج فیلم باقی مانده است. از میان پنج فیلم معروف ترینشان «هورا! آزادی» (چوی اون-گیون) نام دارد که سال ۱۹۴۶ نمایش داده شد. فیلم که در وصف مهین پرستی کره‌ای ها و اثری ضد ژاپنی است تماشاگر فراوانی داشت.

در دوران جنگ کره بیشتر فیلم ها نابود شدند، کمپانی های فیلمسازی به طور موقت به شهر پوسان کوچ کردند و بیشتر فیلمسازها به ساختن مستندهای جنگی روی آوردند. پس از توافقنامه و روی کار آمدن رییس جمهور «ری سینگمن» او به امید احیای صنعت سینما، سینما را از مالیات معاف اعلام کرد. کمپانی های خارجی تجهیزات سینمایی را به کره ای ها فروختند و تکنولوژی های جدید را به آنها یاد دادند.

دوران طلایی سینمای کره ۱۹۵۵-۱۹۶۵

نیمه دوم سال های ۱۹۵۰ دوران احیای سینمای کره است. آمار فیلم های تولید شده از ۸ عنوان در سال ۱۹۵۴ به ۱۰۸ عدد در سال ۱۹۵۹ رسید. مردم با سالن های سینما آشتی کردند و فیلم هایی مانند Chunhyang-jeon که بازسازی فیلم قدیمی و محصول ۱۹۵۵ بود ۲۰۰ هزار تماشاگر فقط در شهر سئول داشت که یک دهم جمعیت شهر سئول بود. متاسفانه نگاتیوهای این فیلم نابود شده است.

مادام آزادی (۱۹۵۶) دیگر فیلم پرطرفدار آن روزها و براساس یک رمان جنجالی بود که داستانش در روزنامه های محلی منتشر شد. مردم از این فیلم هم استقبال کردند. در سال های ابتدای ۱۹۶۰ کارگردانان بااستعدادی روی کار آمدند. در آن دوران فیلمسازی رونق داشت. سال ۱۹۶۲ با روی کار آمدن دیکتاتور ارتشی پارک چون هی، قانون محدودیت تصویر متحرک تصویب شد که فعالیت کمپانی های فیلمسازی را سخت کرد. این قانون نظارت دولت بر سینما را تقویت می کرد. با آنکه تا آخر سال های ۱۹۶۰ فیلمسازی با همان روند ادامه داشت اما کنترل دولت از جنبه خلاقیت بر کار فیلمسازان اثر خود را گذاشت.

بی شک یکی از فیلمسازان نوآور کره کیم کی –یانگ فقید است. او به خاطر ساختن درام هایی مانند کنیز (۱۹۶۰) شهرت دارد. در فیلم «کنیز» که داستان کنیزی اغواگر است که دل اربابش را می رباید زن نقش قدرتمند و کلیدی دارد. با آنکه آثار کیم سال ها به فراموشی سپرده شده بود اما در سال های ۱۹۹۰ دوباره به فیلم های او توجه شد. یکی دیگر از فیلمسازان مهم این دوران یو هیون-ماک است که با گلوله بی هدف (۱۹۶۱) به شدت مورد توجه قرار گرفت. این فیلم وامدار آثار نئورئالیسم ایتالیایی بود و از ویرانی های جنگ و پیشرفت صنعتی کره می گفت.

شین سنگ-اوک نیز با ساختن فیلم هایی مانند گلی در جهنم (۱۹۵۸) و مهمان خانه و مادرم (۱۹۶۱) اسم و رسمی بهم زد. در سال های پایانی دهه ۱۹۶۰ هیون-ماک به ساختن فیلم رنگی روی آورد: رویا (۱۹۶۷). «رویا» درباره یک راهب بودایی بود. در سال ۱۹۷۸ و پس از ساختن ۸۰ فیلم در کره جنوبی هیون –ماک و همسرش را دزدیدند و به کره شمالی بردند. او هشت سال در سینمای کره شمالی کار کرد و سپس به هالیوود رفت و سه نینجا را در هالیوود با نام مستعار سایمون شین تولید کرد.

سال های ۱۹۷۰

در سال های ۱۹۷۰ سینمای کره جنوبی دچار افت شد و سطح سانسور دولت نیز افزایش پیدا کرد. در سال ۱۹۷۳ کمپانی پیشرفت سینمای کره (که همان شورای فیلم کره ای امروزی است) به هدف رونق دادن به سینما تاسیس شد. یک سال بعد «آرشیو فیلم کره» بنیانگذاری شد اما صنعت سینمای کره جنوبی تا سال های میانی ۱۹۹۰ رونق تجاری نداشت.

اما در این دوران چند فیلم شخصی و بکر که تم های سیاسی و تاحدودی نمادین داشتند ساخته شد که فیلم های کیم کی –یانگ (حشره، زن، لودو، قاتل فراری پروانه و ...) از جمله آنها است. «شهر ستارگان» اولین تجربه فیلمسازی لی جانگ-هو و «جاده به سامبو» که آخرین فیلم ستایش شده لی من –هی است دیگر تجربه سینمای کره جنوبی در این عرصه محسوب می شود.

ها کیل-جونگ دیگر چهره سینمای کره جنوبی در این سال ها مدت کوتاهی به فیلمسازی روی آورد. او تا پیش از مرگ خود در سال ۱۹۷۹ هفت فیلم ساخت که مشهورترین فیلم او رژه احمق ها (۱۹۷۵) است.

مروری به اتفاقات سینمایی در سال های ۱۹۸۰-۱۹۹۶

سال‌های ابتدای ۱۹۸۰ فیلمسازان جوانی روی کار آمدند که به احیای سینمای کره جنوبی کمک کردند. در این سال ها سانسور نیز کمتر اعمال می شد. به تدریج شهرت سینمای کره جنوبی به آن سوی مرزها رسید. اوج آن دریافت جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره فیلم ونیز ۱۹۸۷ توسط کانگ سو-یئون برای فیلم «مادر میانجی» بود.

بسیاری از منتقدان بر این باورند که بهترین فیلمساز این سال ها ایم کوان-تائک است. او که تا پیش از سال ۱۹۸۰ بیش از ۷۰ فیلم ساخته بود با ماندالا (۱۹۸۱) بهترین فیلمساز کره جنوبی شناخته شد. ایم که از فیلم های تجاری اولیه خود فاصله گرفته بود «ماندالا» را با موضوع دو راهب ساخت که در جستجوی یافتن اهمیت جایگاه مذهب بودا در کره اند. ایم بخاطر احیای عناصر قدیمی و فراموش شده فرهنگ کره جنوبی در آثارش شهرت دارد. محبوب ترین و ستایش شده ترین فیلم ایم «سوپیونجی» (۱۹۹۳) احیای هنر کلامی کره به نام پانسوری است. او بیش از ۱۰۰ فیلم ساخته و از چهره های کلیدی سینمای کره جنوبی به شمار می رود.

در سال های ۱۹۸۰ سینمای کره چندین گام به سوی توسعه برداشت. نخستین گام را رهبر نظامی کره جنوبی روه تائه-وو برداشت که آرام آرام قانون سانسور را برداشت. ثمره این دوران فیلم چیلسو و مانسو (۱۹۸۸) است که پارک کوانگ-سو ساخت. پارک فیلم های ستایش شده دیگری نیز ساخت مانند جمهوری سیاه (۱۹۹۰) و یک جرقه(۱۹۹۵).

در سال ۱۹۸۴ که قانون تصویر متحرک تغییر کرد و به همین دلیل کار برای فیلمسازان نیز آسان تر شد. تولیدات مستقل که تا آن روز ممنوع بودند تحت شرایطی اجازه تولید پیدا کردند. دولت نیز تغییراتی در قانون ایجاد کرد و این فرصتی شد تا تولید فیلم دیگر محدود به چند کمپانی بزرگ نباشد. در نتیجه در سال های پایانی ۱۹۸۰ تهیه کنندگان مستقلی وارد بازار کار شدند و رویکردی که در فیلمسازی داشتند اثر خود را بر سینمای کره جنوبی گذاشت.

البته تاثیر تغییرات قانونی همواره مثبت نبود. در سال ۱۹۸۸ با تغییر قوانین محدودیت واردات فیلم خارجی نیز برداشته شد. کمپانی های هالیوودی در خاک کره شعبه های خود را تاسیس کردند. تا آن زمان نمایش فیلم های هالیوودی و هنگ کنگی محدودیت داشت ولی از سال ۱۹۸۸ فیلم های کره ای باید با فیلم های وارداتی رقابت می کردند. در سال های بعدی فیلم های کره ای قافیه را به فیلم های وارداتی باختند. در سال ۱۹۹۳ پایین ترین سهم ۱۶ درصد را در بازار داشتند. سیستم نمایش در کره بدین صورت است که سالن های سینما موظف اند در سال ۱۰۶-۱۴۶ روز فیلم کره ای نمایش بدهند.

در سال ۱۹۹۲ «داستان ازدواج» ساخته کیم یو-سوک با استقبال منتقدان رو به رو شد. این فیلم موج جدیدی را در سینمای کره به راه انداخت. کمپانی سامسونگ که یکی از پنج کمپانی بزرگ کره جنوبی است با «داستان ازدواج» برای اولین بار سرمایه گذاری در سینما راتجربه کرد. تا سال ۱۹۹۷ کمپانی سامسونگ در سرمایه گذاری سینما نقش مهمی بزرگ کرد اما پس از بحران اقتصادی سال ۱۹۹۷حضور سامسونگ در سینما کمرنگ شد.

سال ۱۹۹۶ تا امروز

از سال ۱۹۹۶ نسل جدیدی از کارگردان های کره ای به فیلمسازی روی آوردند. استاد فیلم های هنری کره جنوبی، هونگ سنگ-سو در فیلم «روزی که خوک در چاه افتاد» (۱۹۹۶) تجربه چهار شخصیت از یک داستان را روایت می کند و به خشونت و بی پایه و اساس بودن روابط انسانی می پردازد.

سال ۱۹۹۶ کیم کی دوک که بخاطر سبک بصری خیره کننده فیلم هایش و تمایل به ساختن فیلم های کم هزینه شهرت دارد نخستین فیلم خود را ساخت. برخلاف دیگر فیلمسازان کره جنوبی کیم کی دوک ابتدا در سطح بین المللی با فیلم هایی مانند جزیره (۲۰۰۰) شهرت پیدا کرد.

در سال ۱۹۹۷ لی چانگ –دونگ «ماهی سبز» را ساخت. چانگ دونگ که قبل از فیلمسازی یک رمان نویس بود توانست در سال ۲۰۰۰ برای «آبادی» از جشنواره ونیز جایزه بهترین کارگردان را بگیرد. چانگ دونگ در سال های ۲۰۰۳-۲۰۰۴ وزیر فرهنگ و گردشگری کره جنوبی بود. در این سال ها فیلمسازان جوانی که بیشتر فیلم های تجاری می ساختند وارد سینما شدند.

در سال ۱۹۹۷ فیلم «تماس» ساخته چانگ یون-هیون با فروش چشمگیری روبه رو شد. در سال ۱۹۹۹ شیری ساخته کانگ جی-گیو نمایش داده شد که بسیار موفق بود.از آن پس سینمای کره پیشرفت قابل ملاحظه ای داشته است. در سال ۲۰۰۱ به طور میانگین ۶۰-۷۰ فیلم در کره جنوبی تولید شد. در سال ۲۰۱۲، ۱۹۵ میلیون بلیت سینما در کره جنوبی فروخته شد که نشان از رونق سینما در کره جنوبی دارد. در سال های اخیر ۵۳ درصد از بازار فیلم در کره به تولیدات داخلی اختصاص دارد.

در سال ۲۰۱۲ کیم کی دوک توانست جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز را برای «پیتا» دریافت کند.

یکی از مهم ترین جشنواره های سینمای کره جنوبی جشنواره فیلم «پوسان» است.

فیلمسازان مهم کره جنوبی

در این سال ها کارگردان های مهمی در کره جنوبی فیلم ساختند از لی چانگ-دونگ شروع می کنیم که از رمان نویسی به فیلمسازی روی آورد. لی چانگ دونگ در سال ۱۹۹۷ با «ماهی سبز» نخستین تجربه فیلمسازی خود را پشت سر گذاشت. او سال ۲۰۱۰ برای «شاعری» جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره بین المللی فیلم کن دریافت کرد. «شاعری» به مفاهیم و قابلیت های قابل انتفال شعر به عنوان یک فرم هنری می پرداخت و جایگاه شعر را در جامعه مدرن بررسی می کرد.

بانگ جون-هو احتمالا یکی از مشهورترین فیلمسازان کره جنوبی در میان فیلم دوستان واقعی در سراسر دنیاست. نخستین فیلم او «سگ های واق واقی» یک کمدی نامتعارف بود. او که در رشته جامعه شناسی درس خوانده از سال های میانی ۱۹۹۰ عضو آکادمی هنرهای سینمایی کره شد. فیلم های او طعم و رنگ متفاوتی نسبت به فیلم های جریان روز دارند. خاطرات قاتل (۲۰۰۳) و میزبان (۲۰۰۶) از فیلم های مهم اوست. «اسنوپیرسر» نخستین فیلم بانگ به زبان انگلیسی بود که در عرصه جهانی بسیار موفق شد.

پارک چان ووک نام آشنایی میان سینمادوستان جهان است. او یکی از چهره های مشهور سینمای کره جنوبی در دنیاست. ووک پیش از کارگردان شدن در رشته فلسفه درس می خواند و با تماشای «سرگیجه» ساخته آلفرد هیچکاک شیفته سینما شد. سه گانه مشهور «انتقام» و فیلم دوم این سه گانه «پیرپسر» مطرح ترین آثار ووک هستند. او را به دلیل نگاهش به خشونت به شوخی تارانتینوی کره جنوبی لقب داده اند. ووک برنده جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۰۴ برای «پیرپسر» است.

یکی دیگر از کارگردان های مطرح کیم جی وون است فیلمسازی که فیلم هایی با قواعد رایج می سازد. او با فیلم ترسناک داستان دو خواهر (۲۰۰۳) مورد توجه بین المللی قرار گرفت و اولین فیلمساز کره ای است که فیلمش را به زبان انگلیسی بازسازی کردند. داستان «دوخواهر» با عنوان «ناخوانده» بازسازی شد. زندگی تلخ و شیرین (۲۰۰۵) از دیگر فیلم های مهم اوست.

کیم کی دوک یکی دیگر از چهره های مشهور کره جنوبی است که معمولا مضامین فیلم هایش تلخ و گزنده و خشن هستند. معمولا شخصیت های فیلم های او کم حرف اند و همین باعث می شود جلوه های بصری آثارش بیشتر به چشم تماشاگران بیایید. کیم کی دوک جوایز بین المللی فراوانی از جشنواره های ونیز، برلین و کن دریافت کرده است.

نا هونگ-جین فیلمنامه نویس و کارگردان جوانی است که سال ۲۰۰۸ فیلم «تعقیب کننده» را ساخت. او سال ۲۰۱۰ دریای زرد را کارگردانی کرد. «تعقیب کننده» که نخستین فیلم هونگ-جین بود برنده جایزه از سازمان تصاویر متحرک (سینمایی) کره شد.

ایم کوانگ-تائک نیز از قدیمی ترین فیلمسازان کره با ۵ دهه تجربه فیلمسازی است. بزرگداشت او در موسسه فیلم بریتانیا وموسسه هنرهای معاصر برگزار شده است.

هنرمندان بازدید : 326 سه شنبه 02 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

بازیگر فیلم «معراجی‌ها» گفت: شریفی نیا به تهیه کننده معراجی ها باخت...

 

اکبرعبدی گفت: مردم ثابت کردند اگر فیلمی به دلشان بنشیند درمیان این همه دغدغه‌های مختلف زندگی روزمره، برای تماشای آن وقت می‌گذراند و به سینما می روند که این از نظر من جای شکرگزاری دارد و تشکر می‌کنم از همه مردم، چون با این فروش روح تازه‌ای در کالبد سینما دمیده شد.

وی ادامه داد: باید در اینجا یادآور شوم که شریفی نیا به تهیه کننده معراجی ها باخت، اکبر عبدی آنها باهم قرار گذاشته بودند و شریفی نیا مطرح کرده بود که چون من درمعراجی ‌ها حضورندارم فیلم موفق نخواهد شد.من در این جا با رسانه‌ای کردن این موضوع مهم، به شریفی نیا می‌گویم: که هر چه زودتر به قولش عمل کند و هزینه باخت را بدهد!

عبدی بیان کرد: به نظرمن در یک فیلم موفق و پرفروش همه عوامل دست به دست هم داده و تیم به خوبی کار کرده است. چون مردم با هر ذائقه و سلیقه و طرز تفکری سینما رو شده‌اند و این اتفاق خوبی است چون رکود سینما نگران کننده بود.

این بازیگر پیشکسوت در سخنانش عنوان کرد: از نظر من دلیل روی آوردن مردم به آثار شبکه‌های ماهواره‌ای فقط و فقط موضوع و قصه و سوژه فیلم نامه‌ها است. درسینمای ایران می بینید که وقتی سریال یا فیلم سینمایی خوب و جذاب می‌سازند، مردم را جذب می‌کنند، اما در این امر سهل انگاری می‌شود.

این بازیگر پیشکسوت اظهار داشت: توصیه من به فیملسازان محترم کشور این است که به مردم، وقت و فهم مخاطبان احترام و ارزش قائل باشند و هر فیلمی نسازند.از نظر مادی و معنوی به مردم باید ارج نهاده شود، اگر به مردم اهمیت بدهند، متقابلاًمردم هم به آنها و آثارشان احترام می‌گذارند و اهمیت می‌دهند این موضوع دوسویه و دوطرفه است و عکس آن هم صدق می‌کند.

عبدی همچنین افزود: درعرصه ورزش به مردم خوزستان و اهواز تبریک می‌گویم، همچنین به آقای علی دایی و به تمام ورزشکاران درهر رشته‌ای و درهر لباسی و باهر رنگی .

وی درخصوص نظرش درباره‌ فیلم‌های اکران شده دیگر عنوان کرد: من چون وقت تماشای فیلم‌های دیگر که همزمان با معراجی‌ها اکران شد را نداشتم، نمی‌توام در موردشان قضاوت کنم اما با احترام به تمام فیلم‌های دیگر و بازیگران و عوامل تولیدشان من همیشه به آقای عطاران و خانم رهنما ارادت ویژه دارم.همچنین برای همسر خانم‌ رهنما، پیمان قاسم خانی که همشهری خودم است، همیشه آرزوی موفقیت دارم.بازهم تأکید می کنم استقبال مردم از سینما از اسفندماه 92 تاکنون بی نظیر و عالی بوده و موجب خوشحالی و امیدواری است و ازهمه متشکرم.

هنرمندان بازدید : 231 جمعه 01 فروردین 1393 نظرات (0)

اصغر فرهادی در روزهایی که یافتن رنگی از امید سخت بود، در سالن دالبی تیاتر لس‌آنجلس روی سن رفت، مجسمه اسکار را در دست گرفت و از ایران گفت... فرهادی در سرمای زمستان 1390، گرمایی بود نه فقط برای دوستداران سینمایش، برای هر ایرانی که موفقیت مرد 39 ساله اهل خمینی‌شهر اصفهان را به تماشا نشسته بود و سرشار از غرور می‌شد وقتی او را می‌دید که می‌گوید: «من با افتخار این جایزه را تقدیم مردم سرزمین‌ام می کنم؛ مردمی که برای همه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام قائل‌اند.» غرور و امید و به نتیجه رسیدن تلاشی فردی همه احساسات و فرایندی نایاب در آن مقطع بودند که به یکباره با حضور فرهادی روی سن در دل‌ها شکفت و تبدیل به نوری در گوشه دل کسانی شد که در روزهای پرحسرت اتفاقی از جنس حقیقت دیده بودند.

اینکه بعد از آن شب این اتفاق در نظر برخی که روزگاری مقابل تولید فیلم ایستاده بودند تبدیل به یک «لابی» شد، یا همه حرف و حدیث‌هایی که در مورد فیلم و سازنده‌اش مطرح شد، نتوانست سایه‌ای بر قامت کارگردان پرافتخار سینمای ایران بیاندازد تا اینکه کار به «گذشته» رسید؛ فیلمی که با تهیه‌کننده‌ای فرانسوی در پاریس ساخته شد و برای نخستین بار در کن به نمایش درآمد و جایزه بازیگری را برای بره‌نیس بژو به همراه داشت و وقتی در ایران هم به نمایش عمومی در آمد مورد استقبال قرار گرفت.

حالا روزگاری‌ست که اصغر فرهادی در ایران به سر می‌برد، روی فیلمنامه فیلم بعدی که آن هم در خارج از کشور ساخته خواهد شد کار می‌کند؛ او که حالا تنها فیلمساز صاحب اسکار ایران و یکی از کارگردانان شناخته شده جهانی است، باز هم از شناسنامه‌ای می‌گوید که خودش برای خودش تعریف می‌کند، اینکه زیر سایه تعریف‌های دیگران نمی‌رود و در دنیای خودش با آدم‌هایی که این روزها با او آشنایند و سخن می‌گوید همراه می‌شود و می‌شنود تا دوباره از همان‌ها بگوید.

گفت‌و‌گو با فرهادی به همت دوست و همراه قدیمی شیما غفاری در روزهای پایانی سال 1392، در دفتر این فیلمساز اتفاق افتاد، دفتری با چیدمان اندک وسایل چوبی‌اش. دفتری که راز سادگی و خلوتی‌اش تو را به دنیای صاحبش وارد می‌کند.

آقای فرهادی شما یک «اولین» در ایران هستید؛ اولینی که خودش باید تعریفی از خودش ارائه دهد. افتخارآفرین‌های جهانی در عرصه ورزش و یا برخی حوزه‌های اجتماعی داشتیم، اما در عرصه سینما شما نخستین فیلمسازی هستید که اسکار، گلدن گلوب و خیلی از جوایز را گرفته‌اید و با اکران فیلم‌هایتان به صورت مستقیم و گسترده با مخاطبان خارجی ارتباط داشته‌اید. بعد از آن شب اسکار که دیگر قله جوایز «جدایی...» بود این وضعیت جدید را برای خودتان به چه ترتیب تحلیل و تعریف کردید؟

این تعریف و شناسنامه‌ای است که بیرون از من پررنگ‌تر از درون خودم است. اتفاقاتی که برای من و فیلم‌هایم در این سال‌ها افتاده، به تدریج و آرام آرام رخ داده است. حتی قبل از آن در عرصه فیلم کوتاه و تئاتر هم آن را تجربه کرده بودم. حدود بیست سال پیش، تئاتری به نام «ماشین نشین‌ها» کار کردم که در زمان خودش خیلی موفق شد. بعد رادیو و تلویزیون و سینما. آنقدر همه چیز آرام پیش رفت که خودم متوجه تغییر ناگهانی خاصی به واسطه موفقیت‌ها در زندگیم نشده‌ام. اینطور نبوده که یک شبه اتفاقی بیفتد و از صبح بعد، زندگی من مسیر تازه‌ای پیدا کند.

قطعا مسیری که تاکنون طی کرده‌ام، متاثر از موفقیت‌ها هم بوده و شاید تغییری هم در این مسیر ایجاد کرده، اما وقتی این تغییر، به لحاظ دیده شدن کارها، ارتباط با تماشاگران و موفقیت‌های دیگر، آرام آرام رخ می‌دهد مانع می‌شود تا من متوجه تغییری شوم که در جایگاه اجتماعی‌ام به عنوان یک فردایجاد شده است. این به معنی آگاه نبودنم به این وضعیت و شناسنامه‌ای که دیگران از من در نزد خود دارند، نیست. بالاخره به واسطه بازخوردهایی که از مردم (چه در ایران و چه در کشورهای دیگر) و همچنین از رسانه‌ها و اطرافیانم دریافت می‌کنم، به این وضعیت آگاه می‌شوم.

اما نه آگاهی که باعث تغییری بزرگ در زندگی شخصی و ارتباطم با دیگران شود. تلاش می‌کنم تعریف و شناسنامه‌ای را که از خودم دارم، حفظ کنم و زیر سایه شناسنامه‌ای که بیرون از من تعریف شده، نروم. هرچند گاهی این دو، همپوشانی دارند و در نقاطی به هم نزدیک هستند، اما در جاهایی که احساس می‌کنم این شناسنامه بیرونی در حرکتی که در مسیر فیلمسازیم متصورم و همچنین در زندگی شخصیم ایجاد سنگینی می‌کند، سعی می‌کنم از آن پرهیز کنم و با همه فریبندگی و جذابیت آن، اسیرش نشوم.

چند سال قبل همین‌جا نشستیم و با هم صحبت کردیم و اعتقاد شما در آن زمان هم دقیقا همین بود؛ اینکه زیر سایه شناسنامه‌ای که دیگران برایتان تعریف کنند، نمی‌روید. بیش از این نمود بیرونی، من در مورد درون خودتان سئوال کردم، اینکه این اتفاقات چه تاثیری روی خودتان گذاشته است؟

آرام‌تر و صبورتر شده‌ام. شاید به این خاطر که حالا باور عمیق‌تری به آنچه در ذهن داشتم، پیدا کرده‌ام. از سویی احساس می‌کنم به واسطه سینما و ارتباط فیلم‌هایم با مردم، دنیایم کمی بزرگتر از پیش شده است. چیزهایی که پیش از این باعث نگرانی و شاید بی‌قراریم می‌شد، حالا جایشان را با موضوعات بزرگتر و مهم‌تر، عوض کرده است. اما ماندگارترین تاثیری که در من باقی مانده، ارتباطی است که از طریق این چند فیلم با مردم پیدا کرده‌ام. ارتباطی گسترده ولذتبخش.

میزان محبتی که می‌بینم قابل وصف نیست و این بزرگترین ثروتی است که کسی می‌تواند صاحب آن شود. مهر مردم به زندگیم معنای تازه‌ای داده است. این هم احساس مسئولیت با خودش می‌آورد که بخش دشوار موضوع است و هم موجب دریافت حس گرمایی می‌شود که در این روزگار پرهیاهو، باعث آرامش است. هیچ وقت تصور نمی‌کردم با سینما صاحب این سرمایه شوم. این بزرگترین دستاوردی است که نصیبم شده است. اینکه مردم احساس اعتماد می‌کنند و می‌آیند و هرآنچه در دل دارند، انگار که با یکی از نزدیکانشان روبه رو شده‌اند، در میان می‌گذارند لذتبخش است.

آدم‌ها در خیابان، محیط بیرون، در تاکسی، فرودگاه راحت می‌نشینند و گاهی چنان از شخصی‌ترین درد دل‌هایشان می‌گویند که انگار ما همدیگر را مدت‌های طولانی است که از نزدیک می‌شناسیم. هرچند برخی مواقع و با شنیدن درد دل‌ها یا خواندن پیغام‌هایشان دلم می خواهد می‌توانستم کاری بکنم و نمی‌توانم و این بخش ناراحت کننده موضوع است. آدم‌ها این روزها از تنهایی رنج بسیاری می‌برند و خوشحالم که این تنهایی، از زندگی من حذف شده است. در این یکی، دو سال به صورت پراکنده یادداشت‌هایی از دیدارها و گفتگوهایم با آدم هایی که به واسطه شغلم مرا می شناسند، نوشته‌ام و بخشی هم نامه‌ها و پیغام‌هایی که بعضی از افراد برایم فرستاده‌اند و یا جواب‌هایی که من برایشان نوشته‌ام، امیدوارم فرصتی پیش آید تا این یادداشت‌ها را کامل کنم تا به صورت یک کتاب، منتشر شود.

یکی از این یادداشت‌ها درباره سفری است به کوبا داشتم،‌روزی با دوستی که همراهم بود در خیابان‌های هاوانا، در حال گشت و گذار بودیم. می‌خواستیم به محله‌های قدیمی‌اش سری بزنیم. دنبال آدرس می‌گشتیم. سر کوچه‌ای، دوستم توقف کرد تا از پیرزنى که گوشه‌ای ایستاده بود، آدرسی بپرسد. آدرس را پرسید. پیرزن که فهمید ما اهل آنجا نیستیم، پرس و جو کرد که از کجا می‌آیید و کارتان چیست؟ دوستم من را معرفی کرد و گفت که برای نمایش فیلم «جدایی» به کوبا آمده‌ایم. پیرزن، داستان فیلم را به خوبی می‌دانست و من شگفت‌زده مانده بودم.

او آن روز از رادیوی خانه‌اش، خبر نمایش فیلم را به همراه داستان شنیده بود و از پیری خودش گفت و از پدر آلزایمری داستان پرسید، اینکه پیرزنى در کوچه‌اى در یکی از محلات قدیمی هاوانا، به خاطر داستان فیلمم با من احساس خویشى و نزدیکی مى‌کند و سفره دلش را مى‌گشاید حس عجیبی در من ایجاد مى‌کند، این برخوردهاست که دنیا را برایم عوض کرده است.

اصغر فرهادی و عزت الله انتظامی در دیدار شاپور قریب

به خاطر همین است که وقتی اسکار را می‌گیرید و به ایران بازمی‌گردید اولین خبری که در مورد شما منتشر می شود دیدارتان با زنده‌یاد شاپور قریب است که در آن روزها در خانه بستری بود؟

من سال‌ها پیش به عنوان نویسنده با زنده یاد قریب، کار کرده بودم. در مدتی که بیرون از ایران بودم، خبردار شدم که متاسفانه بیمار هستند. قرار گذاشتم به محض برگشتن، به عیادتشان بروم. آقای قریب این اواخر کمتر توانسته بود کاری را که دلش می‌خواست انجام دهد، به ثمر برساند. او ساده و بی‌غل و غش بود و از این نظر برای من بسیار قابل احترام بود. بعد از مراسم اسکار، ترجیح دادم مستقیما به تهران نیایم. دوست نداشتم کسانی که نگاه و رفتارشان با کارهایی که من تاکنون ساخته بودم کینه ورزانه بود، حالا با برگشت من از راه برسند و از موقعیت پیش آمده سوءاستفاده کنند.

در پاریس ماندم و به کار نوشتن و پیش تولید فیلم «گذشته» سرگرم شدم. تا فاصله‌ای بیفتد و تب و تاب اسکار آرام شود. بعد از بازگشتم حاشیه‌هایی برای برگزاری مراسم‌ها پیش آمد جشنى را که خانه سینما مى‌خواست برگزار کند جلویش را گرفتند و بقیه مراسم‌ها را هم ترجیح دادم برگزار نشود . همان روزها، یک بعد از ظهر برفی، با آقای انتظامی تماس گرفتم و دعوت کردم که با هم به عیادت مرحوم قریب برویم. ایشان که یکی از نازنین‌های روزگار ما هستند، فقط گفتند: «کجا قرار بگذاریم؟» علی رغم درد زانو که اذیتشان می‌کرد، همراه ما شدند و در آن ترافیک سنگین، به طرف کرج و خانه آقای قریب رفتیم. برایشان از پله بالا رفتن دردناک بود ولی بی‌آنکه به روی خود بیاورند همه پله‌ها را بالا آمدند براى دیدار با زنده یاد قریب که خیلی چیزها را از یاد برده بود، ولی هنوز خاطرات سینمایی و کارهایش را به یاد داشت. این اولین حضور رسانه‌ای من در ایران، بعد از دریافت جایزه اسکار بود.

خوشحالم که به جای هر مراسمی این دیدار برگزار شد. روزی خاص و به یاد ماندنی شد. خضوع و افتادگی آقای انتظامی از یک سو و تنهایی و سکوت آقای قریب از سوی دیگر، برای من معنا داشت. آن هم درست در هیاهوی موفقیت‌های فیلم «جدایی». وقتی اتوبان تهران- کرج را برمی‌گشتم، با خودم فکر کردم این تب و تاب و هیاهوها همیشگی نیست. روزی خواهد رسید که باید به گوشه‌ای خلوت رفت و جوان‌ترهایی خواهند آمد که جای قبلی‌ها را خواهند گرفت .

به نظر می‌رسد این بخشی از مسئولیت شما شده است؛ اگر نمی‌توانید برای بخشی از آن افرادی که درد دل‌هایشان را می‌شنوید کاری کنید، در مورد برخی که می‌توانید با یک دیدار قدمی بردارید این کار را انجام می‌دهید؛ کارهای انسان‌دوستانه‌ای که عملا بخشی از کارهای شما شده است.

تا جایی که بتوانم این کار را می‌کنم. در تلاشم تا با کمک تعدادی از دوستانم در سینما مثل آقایان امیر اثباتی، پرویز یشایایی و کمال تبریزی بنیادی را تاسیس کنیم که این کارهای پراکنده، به حالت منظم در آمده و نتیجه‌ای مفیدتر داشته باشد. آقای خندان در حال طی کردن مراحل حقوقی این بنیاد هستند که با نام «بنیاد باور» فعالیت خود را در سال جاری، آغاز خواهد کرد.

نکته‌ای که باید اشاره کنم این است که گاهی، رسانه‌ای شدن برخی اقدامات انسان‌دوستانه، نتیجه عکس دارد و بهتر است بی‌سر و صدا انجام شود. مثلا در مورد کمک به کسانی که حکم اعدام گرفته‌اند و سرنوشتشان در دست صاحبان حق قصاص است، باید خیلی مراقب بود. گاهی تلاش‌ها برای نجات آنان بر اثر رسانه‌ای شدن، باعث لجاجت و پافشاری بیشتر صاحبان حق قصاص می‌شود. به نظرم در اینگونه موارد، علاوه بر تلاش‌های مصداقی برای گرفتن رضایت از خانواده‌های متقاضی اعدام، می‌توان در مصاحبه‌ها و رسانه‌ها به طور ریشه‌ای‌تر، با این امور رو به رو شد.

این کارهای انسان‌دوستانه‌ای که انجام می‌دهید، ارزشمند است، اما برای من که دوستدار سینمایتان هستم نگران‌کننده است. این نگرانی را در من به وجود می‌آورد که شما تمرکزتان را از دست بدهید و از سینما دور شوید. چه تضمیمی می‌توانید به من بدهید که این کارها شما را از فیلمسازی‌تان دور نکند؟

پیش از موفقیت‌های این چند سال هم علاقه‌مند به این کارها بودم. خیلی از فیلمسازان و سینماگران دیگر هم در این زمینه، فعالیت دارند. اتفاقا سینمای ایران از این نظر در دنیا خیلی سربلند است. سینماگران با همه مشکلاتی که بر سر راه خودشان وجود دارد همواره در حرکت های انسان دوستانه پیشگام بوده اند. مثال‌های فراوانی وجود دارد. چند کشور را در دنیا سراغ دارید که سینماگرانش درباره چنین مسائلی اینگونه فعال باشند؟

در کشور ما که مسئولان بیشتر درگیر تسویه حساب‌های خودشان هستند، اگر اینگونه رفتارهای انسان دوستانه در عرصه اجتماعی نبود، چه بسا صدا و خبر بسیاری از این اتفاقات، به گوش کسی نمی‌رسید. در مورد همین پنج سرباز به اسارت گرفته شده اگر تلاش سینماگران و رسانه‌ها نبود، مثل خیلی از وقایع دیگر زیر سایه وقایع تازه‌تر، به حاشیه می‌رفت و به فراموشی سپرده می‌شد. این کارها نه تنها تمرکز سینماگران را از کارشان نمی‌گیرد، بلکه موجب به روز شدن احساسی و ارتباط عمیق با محیط اطرافشان می‌شود. این بخشی از تغذیه فیلمساز از سوی اجتماع است.

شنیده بودم پیش از جوایز «جدایی...» پیاده روی زیادی داشتید و در کوچه و خیابان کنار مردم بودید که تصور می‌کنم الان این کار برایتان چندان راحت نباشد، در این وضعیت کانال ارتباطی جدید شما همین دیدارها و گفت‌و‌گوهاست.

اتفاقا آن پیاده روی‌ها و کوه رفتن‌ها، یکجور پناه بردن به خلوت بود. من در خیابان جمهوری زیاد پیاده روی می‌کردم. هر وقت که از کار خسته می شدم با این راه رفتن‌های طولانی، یکجور خلوت برای خودم می‌ساختم. به قصد سوژه پیدا کردن یا شناخت مردم، در خیابان راه نمی‌افتادم. اتفاقا بیشتر خانه‌ها و مغازه‌های قدیمی را تماشا می‌کردم. خانه‌هایی که حالا به سرعت، جایشان را با ساختمان‌های زشت و کریه، عوض می‌کنند. با از بین رفتن آنها، تهران در حال تبدیل شدن به یک شهر بی‌تاریخ و گذشته است. مثل یک بیمار آلزایمری است.

خیابان ولیعصر را نگاه کنید؛ هر روز یکی از این خانه‌ها خراب می‌شود و یک اسکلت فلزی به جایش سر بر می‌آورد. موضوع فقط این خانه‌ها نیستند. پیامد حذف این بناها، از بین رفتن خاطرات است. ما بخش زیادی از خاطرات گذشته را با دیدن مکان‌هایی که در قدیم در آنها زیسته‌ایم، به یاد می‌آوریم. مثلا به کوچه‌ای که کودکی‌مان را در آن گذرانده‌ایم، می‌رویم و با دیدن هر کدام از خانه‌های کوچه، خاطره‌ای در ما زنده می‌شود. حالا وقتی به آن کوچه می‌رویم و هیچ خانه‌ای از آن دوران باقی نمانده، بهانه‌ای برای یادآوری خاطرات نیست.

به قول دوست عزیزم، جعفر مدرس صادقی، تهران نه تنها خودش را خراب کرده، شهرهای دیگر را هم به شکل خودش در آورده است. اما در ارتباط با اینکه حضورم در کوچه و خیابان کمتر شده، باید بگویم از طرف دیگر ارتباطم با مردم شاید بیشتر از پیش شده است. خودم را محدود و محصور نکرده‌ام. اگرچه رفت و آمدم کمی سخت شده ،اما آدم‌های زیادی را می‌بینم و کم و بیش ارتباطم را حفظ کرده‌ام.

اذیت می‌شوید هر بار که به دیدن یک تئاتر می‌روید اگر دوربین و یا خبرنگاری باشد سراغ‌تان می‌‌آید و تبدیل به یک خبر می‌شود؟ یکبار در جایی گفته بودید حالا برای خرید هم نمی‌توانید به راحتی وارد یک سوپرمارکت شوید و خرید کنید، فروشنده شما را به جا می‌آورد و این موقعیت را تغییر می‌دهد.

در مورد تماشای تئاتر و یا رفتن به سینما، اذیت نمی‌شوم. اگر شما راحت با موقعیت رو به رو شوید، آزاردهنده نیست. اینکه بعد از دیدن یک تئاتر، عده‌ای می‌ایستند و هرکس از دری، موضوعی را مطرح می‌کند نه تنها آزاردهنده نیست، لذتبخش هم هست. البته اینکه همه جا در بیرون خانه دیده می‌شوید، ممکن است گاهی سخت باشد اما در مقابل، وقتی این همه محبت صادقانه می‌بینید، هر روز سرشار از انگیزه می‌شوید. در اینجور مواقع اگر شما با آدم‌ها راحت برخورد کنید، وضعیت هم عادی می‌شود.

آقای فرهادی به نسبت شما و سینمای ایران بپردازیم. زمانی می‌خواستم با شما گفت‌و‌گو کنم از یک فیلمساز معتبر و مطرح خواستم این کار را انجام دهد، ایشان بسیار استقبال کردند و گفتند با کمال میل با شما صحبت می‌کنند، اما نکته‌ای به من گفتند. اینکه اگر من به جای ایشان به أشخاص دیگرى چنین پیشنهادی داده بودم ممکن بود برایشان خوشایند نباشد. شما چنین شرایطی در سینما دارید، خودتان چقدر با این وضعیت‌ها مواجه می‌شوید؟

برایم قابل پیش‌بینی بود که بعد از آن میزان شادی و واکنش‌های گرم مردم، سینماگران، اهالی فرهنگ، هنرمندان، ورزشکاران و بسیاری دیگر، عده‌ای هم باشند که حس دیگری داشته باشند. این طبیعی است و من این را هم پذیرفته‌ام و هیچ مشکل و اعتراضی ندارم. همیشه با خودم می‌گویم اگر من هم قرار باشد گلایه کنم و غر بزنم، دیگر بی‌انصافی است. من از هیچ چیز در ارتباط با شخص خودم، دلگیر نیستم و دلیلی نمی‌بینم که به خاطر آن بخواهم گلایه‌ای کنم.

برایم عجیب است، نگاهتان خیلی متفاوت از حرف‌ها و دیدگاه‌هایی است که از اغلب سینماگران در ایران می‌شنویم. اعتراض تقریبا بخش جدانشدنی از صحبت‌های بسیاری از فیلمسازان و حتی خود ما است، اما نگاه شما متفاوت است، گویا در اینجا کلام توام با اعتراض بیشتر شنیده می‌شود و این مخصوص آدم‌های کشور در حال توسعه است که اعتراض و طلبکاری را جایگزین نقد کرده‌اند.

نه در سینما، در عرصه‌های اجتماعی دیگر هم ما به طرز اغراق‌آمیزی غر می‌زنیم. بخشی از این غر زدن‌ها، به خاطر زمان طولانی است که برای بهبود و به سامان رسیدن بسیاری از نابسامانی‌ها به انتظار نشسته‌ایم و نتیجه‌ای نگرفته‌ایم ولی بخشی از آن یک عادت شده است. یک جور فرافکنی است. غر زدن، نوعی سرپوش گذاشتن بر مسئولیت فردی و اجتماعی خودمان است. هرکس دوست دارد محیط، اجتماع و دنیا، همان گونه‌ای باشد که او دوست دارد.بى‌انکه این تغییر را از خودش شروع کند،این یکجور خودخواهی است.

این روزها به خاطر گسترش رسانه‌ها و فضای مجازی، این غر زدن‌ها انعکاس بیشتری پیدا کرده است. در سینما هم به خاطر در معرض قضاوت بودنش، همیشه چنین حاشیه‌ها و غرزدن‌هایى وجود داشته و قابل گریز نیست. از طرفی با شناخت مجازی و دفرمه‌ای که از غرب داریم، مدام خودمان را در معرض مقایسه قرار می‌دهیم تا دلایل بیشترى براى غر زدن پیدا کنیم. بخشی در این مقایسه، آنجا را جهنم و اینجا را بهشت و برخی دیگر، آنجا را بهشت و اینجا را جهنم فرض می‌کنیم.

مثلا تصور می‌کنیم سینماگران آنسوی، بی‌هیچ مشکل و دغدغه‌ای کارشان را می‌کنند و اساسا چیزی به نام دغدغه و نگرانی در حین ساختن فیلم‌هایشان، معنایی نداردو همه مشکلات عالم یک جا نصیب ما شده است. یادم است در فستیوال «تلوراید» آمریکا، وورک شاپی برگزار شد با حضور کارگردان‌هایی که بیرون از کشور خودشان فیلم ساختند. من به همراه «آلخاندرو ایناریتو»، خانم «آنیشگا هلند» (کارگردان فیلم اروپا، اروپا)، و «آلفانسو» (که امسال جایزه اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم «جاذبه» دریافت کرد) راجع به تجربیات خودمان صحبت کردیم. وقتی جلسه تمام شد، آلفانسو دستم را گرفت و گفت: «ای کاش من هم آرامشی را که تو سر صحنه فیلم‌هایت دارى، داشتم.» و این برای من عجیب بود. معنی این حرف آن نیست که ما مشکلی نداریم اما جنس مشکلات متفاوت است. آنجا اگرچه محدودیت‌های رسمی، همچنین بی‌اخلاقی‌هایی که امروز بر سینمای ما سایه افکنده، وجود ندارد اما مشکلاتی دیگر حاکم است.

شما با این بی‌اخلاقی‌هایی که اشاره کردید و در این سال‌ها نیز بسیار در معرض آن بوده‌اید، چه برخوردی دارید؟

دوستی تعریف می‌کرد که در دوران مدرسه، دبیر ادبیاتی داشته‌اند که بچه‌ها او را بسیار دوست داشتند. در کلاس تعدادی از بچه‌های شر و درس نخوان بودند که این دبیر را همواره اذیت می‌کردند. می‌گفت یک روز همین بچه‌های شر، تخته پاک‌کن را پر از گچ کرده، بالای در کلاس گذاشته بودند تا اسباب خنده و مسخرگی آن روزشان را فراهم کنند. دبیر ادبیات، وقتی که در را باز کرده بود تا داخل کلاس شود، تخته پاک‌کن روی لباس‌هایش افتاده بود و تمام لباسش، پر از گرده‌های گچ شده بود. این آقای دبیر لباسش را تکانده بود و بی‌آنکه چیزی با بچه‌ها درباره این اتفاق بگوید، دفتر کلاس را باز کرده و اسم دانش آموزى را خوانده بود تا برای خواندن انشایش بیاید.

دوستم می‌گفت در تمام طول زمان این کلاس، من در حال حرص خوردن بودم که چرا معلم ما چیزی به آن بچه‌های شر و بی‌ادب نگفت و ماجرا را نادیده گرفت. بالاخره طاقت نیاوردم و بعد از کلاس، به دبیر ادبیاتمان گفتم: شما که می‌دانید این کارها زیر سر کیست. چرا برخورد نمی‌کنید؟ و او گفت: حرص نخور مهم نیست، انگار آن دبیر ادبیات، چند قدم جلوتر از من و دیگر دانش آموزان را می‌دید.

نمی‌دانم شما عکسی را که از کره زمین، از دورترین نقطه‌ای که توانسته‌اند بگیرند، دیده‌اید یا نه. خیلی عکس عجیبی است. زمین با این همه هیاهو و ماجرا، مثل نقطه‌ای است در میان هزاران نقطه دیگر. این عکس را که دیدید، می‌بینید دیگر مشغول شدن به این حاشیه‌ها و درگیر کردن ذهن، خنده‌دار به نظر می‌آید. نمی‌دانم، شاید هم به سن و سال ربط دارد. هرچه سن بالاتر می‌رود، موضوعات مهم‌تر و عمیق‌تری برای درگیر شدن، پیش می‌آید.

البته خیلی هم نمی‌توان این را مربوط به سن و سال دانست. خیلی‌ از فیلم سازانى که سن و سالی بیشتر از شما دارند، رویکردشان متفاوت است.

شاید. راجع به من اینطور است. مثلا اگر در سن بیست و چند سالگی کسی مطلبی به ناحق در مورد خودم یا کارم می‌گفت، ناراحت می‌شدم و گاهی واکنش نشان می‌دادم. الان دیگر اینطور نیست. خودم را با همه معایب و محاسنم پذیرفته‌ام و می‌گویم همینم که هستم. شما به عنوان فیلمساز، در سینما دو انتخاب دارید؛ اینکه از فیلم ساختن لذت ببرید و یا از فیلمساز بودن. در اولی از پروسه خلق، آنقدر لذت می‌برید و سرشار می‌شوید که کسی نمی‌تواند با تهمت و توهین و تخریب، این لذت را از شما پس بگیرد و خدشه‌ای به آن وارد کند. اما در دومی که از فیلمساز بودن لذت می‌برید، این چنگ انداختن‌ها می‌تواند باعث آزار شما شود. چون شما مدام باید مراقب این باشید که جایگاهتان به عنوان یک فیلمساز متزلزل نشود و این همواره ترس و محافظه‌کاری و زود رنجی و حساسیت و رقابت را به همراه خودش می‌آورد. رقابتی که اساسا در سینما بی‌معناست.

در یک مسابقه ورزشی، وقتی توپی از خط دروازه عبور کرد، به معنای برد در رقابت است. اما در سینما، خط دروازه‌ای وجود ندارد و به طبع، گل و برنده و بازنده. عده‌ای تصمیم می‌گیرند از فیلم ساختن لذت ببرند. از نوشتن و شکل دادن یک داستان. از کار با بازیگر. از کشمکش با خود برای پیدا کردن میزانسن و جای درست دوربین. از قرار گرفتن خلاقانه دو پلان کنار هم. و عده‌ای دیگر لذتشان در فیلمساز بودن است و تازه لذت، برایشان از وقتی آغاز می‌شود که فیلم روی پرده می‌آید و بازخوردها شروع می‌شود.

من راه اول را انتخاب کرده‌ام و با آن عمیقا احساس خوشبختی می‌کنم. با همه مشکلات و سختی‌هایش. شاید اگر در مسیر دوم افتاده بودم با این همه حواشی و بی‌انصافی‌ها، دلسرد می‌شدم و میدان را خالی می کردم. وقتی تصمیم می‌گیرید سر صحنه فیلمساز باشید و نه لا به لای خطوط روزنامه ها، تکلیفتان روشن است.

چه چیزی می‌تواند شما را اذیت کند یا موجب دلسردی‌تان شود؟

من هم مثل همه مردم در این اجتماع زندگی می‌کنم. همه آن چیزهایی که موجب رنجیدگی مردم و خشم پنهانشان شده، من را هم نیز متاثر می‌کند. اما در سینما و حواشی که این سال‌ها درباره کارهای من پیش آمده، بخش‌هایی که ترویج یک دروغ است، ممکن است زمان کوتاهی باعث دلسردیم شودولى خیلى زود یادم مى‌رود در زندگی صاحب چیزهای بزرگی هستم که بی‌انصافی است اگر بخواهم به خاطر چیزهای کوچک و بی‌ارزش، ناسپاسی کنم.

و آن چیزهای بزرگ چیست؟

باور به مسیری که طی کرده و در آینده طی خواهم کرد. همچنین عزیزانی که در کنارم هستند؛ همسر، فرزندان، پدر، مادر، برادرانم و دوستانی که از نازنین‌های روزگارند. و فیلم‌هایی که در ساختن‌شان از هیچ تلاشی فروگذار نکرده‌ام و رابطه عمیق احساسی که مخصوصا در این چند سال اخیر، با آدم‌ها پیدا کرده‌ام. بیشتر با همزبان‌هایم و بخشی با کسانی که اگرچه همزبان من نیستند اما انسانند و از طریق سینما، به آنها نزدیک شده‌ام.

این رابطه با مردم چه عایدی برای شما دارد؟ همان تنها نبودن که به آن اشاره کردید؟

من از کودکی این شانس را داشته‌ام که با آدم‌ها از طیف‌ها و طبقات مختلف در ارتباط باشم. در سنین کودکی و نوجوانی، پدرم صاحب یک فروشگاه بزرگ خوار و بار فروشی بود. شاید بزرگترین فروشگاه شهر در آن موقع. مغازه‌اش پررونق بود و مشتری‌های زیادی داشت. گاهی روزی یک کامیون جنس در فروشگاه خالی می‌شد. علت رونق کسب و کارش هم اخلاق خوبش بود. من روزها بعد از مدرسه، برای کمک پیش او بودم و آنجا مثل یک دانشگاه آدم شناسی بود.

هر مشتری کاراکتر خودش را داشت و چون مشتری‌ها غالبا همیشگی بودند و آشنا، راحت حرف می‌زدند و این فرصت را داشتم تا بیشتر آنها را بشناسم. برای پدرم فرقی نمی‌کرد مشتری که آمده، یک رستوران‌دار است که قرار است یک وانت جنس بخرد یا کارگری که از سر کار روزانه‌اش برگشته و یک کیلو برنج یا ماش، می‌خواهد بگیرد و به خانه‌اش ببرد. تصویر خیلی از مشتری‌ها را هنوز توی ذهنم دارم. یادم است یک روز تا دقایقی قبل از سال تحویل در مغازه بودیم. برادرها و پسرعموهایم هم برای کمک و راه انداختن مشتری‌ها، آمده بودند. همه چند کیلو، چند کیلو آجیل و تنقلات می‌خریدند. در آن شلوغی، حواسم به بیرون از مغازه بود و پسر نوجوانی که پدرش فراش مدرسه‌مان بود.

پسرک دور مغازه می‌چرخید. تا مغازه خلوت می‌شد، نزدیک می‌شد و همین که مشتری دیگری می‌آمد، بیرون می‌رفت. آخرین مشتری که رفت بالاخره به داخل مغازه آمد. می‌خواست 200-300 گرم آجیل بخرد و معلوم بود که خجالت می‌کشد مقابل مشتری‌های دیگر که گونی، گونی خرید می‌کردند، پیش بیاید. یادم است پدرم، پاکتی پر از آجیل روی ترازو گذاشت و به او داد و وانمود کرد که آن را وزن کرده و به اندازه پولش است. آن پسرک در ذهن من بعدها، تبدیل شد به پسرک شمالی در «درباره الی...» و یا دخترک کارگر در «چهارشنبه سوری»، نعیما در «گذشته»، و راضیه در «جدایی».

بعدها در نوجوانی تابستان‌ها را در یک عکاسی به خاطر عشق به عکس و تصویر، مشغول کار شدم. تا سالی که دیپلم گرفتم. وقتی مردم، رل فیلم‌هایشان را برای چاپ می‌آوردند و عکس‌هایشان چاپ می‌شد، کارم این بود که عکس‌ها را جدا کرده و در پاکت‌ها بگذارم. از طریق این عکس‌ها انگار، وارد زندگی خصوصی مردم شده بودم. خیلی از همان مشتری‌های مغازه را حالا در زندگی خصوصی‌شان می‌دیدم. تفاوت‌ها و شباهت‌های بیرون و درونشان، برایم جالب بود.

یکی از لحظات لذتبخش کار در عکاسی، لحظه ظهور عکس‌ها بود. در تاریکخانه بعد از اینکه کاغذ عکس زیر دستگاه آگراندیسمان، چند ثانیه‌ای نور می‌دید، داخل تشت داروی ظهور گذاشته می‌شد و چند ثانیه‌ای طول می‌کشید تا آرام‌آرام نقش تصویر روی عکس، وضوح پیدا کند. این چند ثانیه برای من، لذتبخش و رویایی بود. این موج خوردن تصویر روی کاغذ، زیر داروی ظهور و انتظاری که برای ظهور کامل عکس می‌کشیدم شبیه همان لذتی است که از نقش گرفتن یک داستان در ذهنم تا به نمایش در آمدنش روی پرده، طی می‌شود. هیچ چیز در سینما لذتبخش تر از آن نیست تا ببینید آن چیزی را که از فیلم در ذهنتان تصور می‌کردید، روی پرده به چه شکل در می‌آید.

نخبه‌ها رنج بیشتری می‌برند و شما در طول صحبت‌مان از لذت‌هایتان در این موقعیت صحبت کردید؛ رنجی که این موقعیت برای شما به همراه داشته، چه چیزی است؟

من فکر مى‌کنم این آگاهی است که موجب رنج می‌شود. فرو افتادن بشر به زمین حاصل آگاه شدن به موقعیت خودش بود و این آگاهی موجب رنج است. تاوان آگاهی همان داستان أسطوره یونانى است که سنگ بزرگی را بر دوش می‌گیرد و به سختی از کوه بالا می‌برد و آن را پایین می‌اندازد و دوباره بر دوش گرفته، و بالا می‌برد و باز فرو می‌اندازد و همه عمر، این رنج را بر دوش دارد چون به مشعل آگاهی دست پیدا کرده.

چرا اغلب از دوران کودکی و نوجوانی به خوبی یاد می‌کنیم؟ بخشی از آن به دلیل ناآگاهی ما نسبت به اطراف و اطرافیان است. چه بسا همان دورانی را که ما از آن به خوبی یاد می‌کنیم،براى آدم‌های میانسال و مسن در ان زمان رنج هاى بزرگى در خود داشته. آنان که نمی‌فهمند، رنج کمتری می‌کشند. اما با وجود همه این‌ها در آگاه شدن، لذتی است که بی‌تاوان نیست. رنج مضاعفی که هنرمندان، روشنفکران و نخبگان در جامعه‌ای چون جامعه ما متحمل می‌شوند، از یک سو بابت آگاهی آنها به ریشه مشکلات و رنج های دیگران است و اینکه قدرت و ابزار و ازادى براى بازگویی و بازنمایی این ریشه ها را در اختیار ندارند و از سویی دیگر سنگ اندازی‌ها، بی‌حرمتی‌ها و بى‌اخلاقى‌هایی است که از سوی کسانی که از حماقتشان ارتزاق می کنند، نصیبشان مى‌شود.

اگر این رنجی که به آن اشاره شد را کمی مصداقی‌تر در نظر بگیریم به کج‌فهمی‌هایی می‌رسیم که گاه در مورد آثار شما اتفاق می‌افتد و منجر به اظهارنظرهایی می‌شود. مواجهه شما با این‌ها همان رویکرد نادیده گرفتن است؟

در افتادن و مقابله با این کج فهمی‌ها بی‌نتیجه است. شما فیلمی ساخته‌اید، عده‌ای از مردم هم دیده‌اند، اگر همه دنیا جمع شوند و از فیلم به هر دلیلی بد بگویند، کیفیت یک فریم از فیلم شما بالا و پایین نمی‌شود. خوب هم بگویند، همین طور. فیلمساز کارش را می‌کند و بعد از فیلم، قضاوت درباره آن با دیگران است. بالاخره یک خرد جمعی وجود دارد. ببینید در این چند مدت چقدر درباره فیلم «جدایی» و «گذشته» حاشیه ساخته شد. آیا کسی که این فیلم‌ها را دیده و در لحظه تماشا با آنها ارتباط برقرار کرده، با مشاهده این غرض ورزى‌ها و حاشیه‌ها در برخى روزنامه‌ها و سایت‌های زرد، نظر و یا احساسى را که هنگام تماشای اثر داشته از یاد می‌برد و إحساسش نسبت به این فیلم‌ها تغییر می‌کند؟

خیلی از این حاشیه‌ها برای تحریک فیلمساز به ورود در این بازی سخیف است و سرگرم کردن او با این موضوعات و زائل کردن انرژی‌اش. بهترین پاسخ، بى‌اعتنایى است. در پاریس بودم که دوستی از یکی از مجلات تماس گرفت که اینجا شایعه شده شما برای همیشه مهاجرت کرده‌اید. می‌خواهیم مصاحبه‌ای کنیم و پاسخ بدهید. برایش نوشتم نیازی به پاسخ نیست. صبر کنید من چند ماه دیگر بر می‌گردم. و همین شد. من برگشتم.

اما وقتی ماجرا به موضوعی مانند اسکار و ادعایی مبنی بر لابی کردن برخی برای گرفتن این جایزه دیگر ماجرا کمی جدی‌تر و ناراحت‌کننده‌تر می‌شود. این شوخی کردن با موضوعی است که خیلی قابل شوخی نیست.پاسخ ندادن و سکوت شما در مورد همین ادعاى لأبى در اسکار براى بعضى ها ممکن است سوء تفاهم ایجاد کند

به نظرم این ادعا انقدر کودکانه و غیرمنطقى است که پاسخگویی آن در شان من نیست. حتى شوخى درباره این ادعا هم دیگر سخیف شده و خنده‌دار نیست، چندی پیش هم یکی از دوستان در خانه سینما گفت پاسخ ندادن در بعضی از این موارد، مثل همین ماجرای لابی کردن، خود باعث سوءتفاهم‌هایی می‌شود. به همین خاطر، در مواردی که احساس می‌کنم سکوت من، برای دامن نزدن به سوءتفاهمات خود باعث سوءتفاهم بعدی می‌شود، ناچارم علی رغم میلم حرفی بزنم. مثل آن مصاحبه جعلی که چندی پیش با ذوق‌زدگی منتشر کردند و من در مصاحبه‌ای کوتاه، نظرم را گفتم بعد از جایزه اسکار جدایى عده‌اى کارشناس اسکار و هالیوود یک شبه در کشور ما متولد شدند، غالبا با اطلاعاتى ناقص و سطحى درباره این ماجرا اظهار نظر مى‌کنند،اگر کسى از سازوکار انتخاب و حضور یک فیلم در این مراسم باخبر بأشد متوجه مى‌شود که چه میزان این ادعاها بى‌پایه و اساس و مضحک است.

امسال فیلم آقای اسکورسیزی هیچ جایزه‌ای در مراسم اسکار به دست نیاورد،اگر قرار بر لأبى کردن بود که أیشان با این جایگاه در سینماى امریکا بهتر از هر کس مى‌توانست این کار را بکند. یادم هست در جلسه‌ای، مایک لی از واکنش‌ها در ایران نسبت به جایزه اسکار پرسید. دوستى که در جلسه بود ماجرای لابی کردن را که در ایران مطرح شده، عنوان کرد. همه حاضران در ان جلسه یکباره زدند زیر خنده، انقدر این ادعا به شوخى شبیه بود که لزومى نمى‌دیدم درباره‌اش نظرى بدهم اما تکرار این دروغ و سوء استفاده عده‌اى بیمار از این ماجرا در دو سه سال اخیر براى مطرح کردن نام خود باعث شد که این چند جمله را بگویم، ببینید طورى ادعا مى‌کنند که انگار فیلمى یک شبه سر از مراسم أسکار درآورده، مراسمى که نزدیک به شش هزار عضو در رأى گیرى ان شرکت دارند.

گویا مصاحبه‌ای با نشریه آسمان داشتید و در آنجا توضیحاتی را در مورد مصاحبه کذب هاوارد گوردون ارائه کردید.

آن اتفاق زمانی افتاد که من در فستیوالی در صربستان بودم. خیلی اتفاقی زمانی که آقای کاستاریکا در مورد سینمای ایران و بی پیرایگی و شریف بودن آن مشغول صحبت با حضار بود، پیغامی برای من آمد که این مصاحبه منتشر شده. عمیقا متاسف شدم. درست در لحظه‌ای که عده‌ای بیرون از کشور، سینمای ایران را مورد تمجید قرار می‌دادند و در کلامشان نوعی حسرت برای رسیدن به این سینما در کشور خودشان بود، عده‌ای در داخل، مصاحبه‌ای خیالی ترتیب داده بودند که به خیال خودشان، پرده از رازها بردارد. قرار شد واکنشی نشان بدهم. حتی یادم هست به دوست منتقدی که ایمیلی برایم فرستاده بود، خبر دادم که روز بعد مطلب صریحی می فرستم و واکنشی نشان می دهم.

واکنش عصبانی؟

نه اما صریح. و شاید پیگیرى حقوقى، می خواستم به همه آن چیزی که در این چند سال عده ای با نیات مختلف درباره من و فیلم‌هایم حاشیه‌سازی کردند پاسخ بدهم. اما بعد که مصاحبه را خواندم به نظرم بیشتر شوخی مریض گونه‌اى آمد و بی‌ارزش تر از آنکه حتی بتوان پاسخی داد و یا پیگیرى حقوقى کرد، بعد که از آن سفر برگشتم مصاحبه‌ای کوتاه به طنز داشتم که نظرم را گفتم.

نکته جالب اینکه چند سالی است شغل عده‌اى در سینما این شده که براى هر اتفاقى بنشیند و تخیل کنند که براى این اتفاقات چه دلایل پشت پرده‌اى مى‌توان فرض کرد و بعد هم ان فرضیات خودشان را بنویسند و با وجود روزنامه‌ها و سایت‌هاى زرد سریع بازتابش دهند. حسن داستان این جاست که این نظریه هاى تخیلى معمولا درسطح همان بى دانشى و بى أخلاقى نظریه دهنده ها باقى مى ماند و کسى هم جدى شان نمى گیرد.

به نظر می‌رسد زندگی‌تان هم مثل فیلم‌هایتان است، موارد اضافه را بیرون می‌ریزید و جایی برایش ندارید؟

آنقدر درگیر نوشتن و کار هستم که فرصتی برای این حرف و حدیث ها باقی نمی ماند. به شاگردهایی که در کلاس هایم هستند همواره می گویم وارد نشدن شما به حاشیه ها و دعواهای رسانه ای، موجب می شود حاشیه سازان به مقصودشان نرسند و دستشان هم به مرور رو شود.

از شاگردهایتان یادکردید، یک گروه به عنوان شاگرد شما از طرف شما آموزش می‌بینند، اما گروهی هم در ادامه مسیر فیلمسازی شما راه می‌روند و سعی می‌کنند شبیه شما فیلم بسازند، این کارها را دیده‌اید؟

همه آنها را ندیده ام اما درباره شان شنیده ام. شاید مصداقی در مورد تک تک آنها نتوان صحبت کرد. اما کلیت این است که تاثیر گرفتن از یک فیلمساز امری طبیعی است اما تقلید صرف، باعث دلزدگی تماشاگر و دوری اش از آن نوع سینما می شود. اما نکته دوم اینکه نمی توان هر فیلمی را که در آن یک موقعیت دراماتیک وجود داشت و یا بازی های نزدیک به زندگی روزمره، مقلد نامید. من از موقعی که تئاتر کار می کردم و بعد در سریال ها و بعد از آن در فیلم هایم، همیشه با همین سبک و سیاق کار کرده ام و غالبا روابط خانوادگی، بهانه و بستری بوده برای شکل دادن این قصه ها. رفته رفته با تجربه و آزمون و خطا سعی داشته ام به دغدغه هایم آگاه تر شوم و لحن و زبان خودم را پیدا کنم. در این راه حتما از فیلم های تاثیرگذار سینما ناخودآگاه تاثیر گرفته ام. شاید هر فیلمسازی با رجوع به ناخودآگاه خود، و دستیابی به سرمایه بانک عاطفی اش به مرور بتواند به لحن و زبان خود دست پیدا کند.

آن فیلم‌هایی که دوربین روی دستش مانند فیلم‌های شماست و آدم‌هایش مانند فیلم‌های شما حرف می‌زنند و حتی سکانس پلان دیدن یک بخش متاثر از فیلم‌های شما به نظر می‌رسد را هم نباید فیلم مقلد دانست؟ اصلا بعد از «درباره الی...» است که حرف از دورخوانی فیلمنامه مطرح می‌شود.

اگر در این زمینه ها کسی همین روشی را که من و گروهم طی کرده ایم، یعنی تمرین های هدفمند با بازیگران قبل از فیلمبرداری و صرف زمان برای هماهنگ شدن بازی ها، طی کند،موجب خوشحالی من می‌شود. ما در تئاتر ده ماه تمرین می کردیم برای چند اجرا. پس استفاده از این روش ها به کیفیت کارها کمک می کند و اسمش تقلید نیست. مگر آنکه انجام این کارها یک جور پز و ادا باشد.

اگر بازیگران در بعضی فیلم ها سعی می کنند بازی های قابل باور ارائه دهند و عده ای در مقابل می گویند این تحت تاثیر فیلم های من بوده، باز جای نارضایتی نیست. هرچند راحت بازی کردن مقابل دوربین، با راحتی را بازی کردن بسیار متفاوت است.بعضی از بازیگران به نظر می آید همه انرژی خود را صرف نزدیک کردن بازیشان به روزمرگی می کنند و انقدر این روزمرگی به طور اغراق آمیز بر لحن، بیان و رفتار و حس هایشان سایه می اندازد که خود باعث نوعی تصنع می شود. این فرق می کند با یک بازی واقع گرا. بازی های واقع گرا، پیش از فیلم های من در فیلم های بسیاری از فیلمسازان خوب سینمای ایران وجود داشته که به نظرم واژه «به اندازه» بهتر از واقع گراست.

آنچه من در کارهایی که داشته ام بر آن اصرار ورزیدم، پنهان کردن دست کارگردان است. اگر شما در حین تماشای فیلمى متوجه نوع دکوپاژ و شباهت اجراى ان به فیلم ها ى من می شوید یک نقض غرض است. اما اینکه بعضی فیلم ها را به دلیل مضمونشان و اینکه به یک موضوع دراماتیک و معماگونه می پردازند مقلد بنامیم، انصاف نیست

منظور من قطعا داستان نیست و سبک کارگردانی است.

شاید در مواردی اینگونه باشد و در سبک کارگردانی بعضی از فیلم ها، شبیه فیلم های من باشند. اما نباید این موضوع را آنقدر آگراندیسمان کرد که فیلمسازان جوان تر، دچار یک ترس و محافظه کاری برای پرداختن به چنین موضوعات یا کار کردن با این سبک و سیاق، شوند. نمی توان گفت هرکسی که سراغ این شیوه برود، چون فرهادی پیش از آن کار کرده، او بازنده خواهد بود. چه بسا با همین شیوه فیلمسازی بتواند بهتر از فیلم هایی که من ساخته ام، کار کند. این داوری ها نتیجه خوبی ندارد.

چه نتیجه بدی خواهد داشت؟

آدم‌ها را محافظه‌کار می‌کند. بخشی از سینما آزمون و خطاست و در این آزمون و خطاهاست که هر فیلمسازی می‌تواند مسیر خودش را پیدا کند.

از همین جا به سینمای خودتان بازگردیم. شما هم آزمون و خطا می‌کنید؟

بله، اگر از فیلم اولم تا اینجا را نگاه کنید، متوجه دو اتفاق می‌شوید. یکی اینکه زبانی را که بیشتر دوست دارم پیدا کرده ام ، فارغ از اینکه آیا بیرون از من این زبان مورد استقبال قرار می‌گیرد یا نه. دوم اینکه من از یک فیلم به فیلم دیگر تغییر مسیر 180 درجه‌ای نداشته ام، یعنی نمی‌توانیم اول «رقص در غبار» را ببینیم و بعد «درباره الی...» را به عنوان فیلم دوم من و بعد «چهارشنبه‌سوری » و در آخر «شهر زیبا».

این‌ها در یک مسیر مستقیم جلو آمده‌اند و همچنان همان مسیر را که تا الان رفته‌ام پیش خواهم رفت. مطمئن هستم من از نگرانی اینکه بگویند تکرار می‌کنم، وارد یک مسیر دیگر نخواهم شد. یک ناخودآگاه ثابت درون من است که با هر فیلم به بخشی از آن دست پیدا می کنم و آن را خمیر مایه می کنم. هر زمان که قصه ای را شروع می کنم، مثل همین الان که سرگرم نوشتن هستم، تمام تلاشم این است لااقل در مرحله شکل گیری قصه اولیه، فقط و فقط از ناخودآگاهم کمک بگیرم و پس از آن است که تجربه، آگاهی و تکنیک در پروراندن این قصه به کار می آید. من تا همیشه از یک ناخودآگاه و از یک سرمایه ثابت برای فیلم ساختن کمک می گیرم. نمی توانم بابت این نگرانی که مضامین و موضوعات فیلم هایم نزدیکی هایی به هم دارند، دست از ناخودآگاه و این سرمایه بردارم و وارد دنیایی شوم که متعلق به من نیست. در مراحل اولیه نوشتن، حسابگری یک آفت است.

حسابگری در مرحله نوشتن وجود ندارد؟ چون در مرحله ساخت کاملا حسابگرانه پیش می‌روید.

در مرحله بازنویسی، حساب و کتاب های تکنیکی، اصل کارند. قطعا در این مرحله از تجربیاتم استفاده می کنم. حتی از نظرات دیگران. اما پیش از آن، نه. به همین خاطر نمی توانم تصور کنم مثلا بعد از این فیلم بروم و یک فیلم کاملا دور از فیلم های قبلی و در ژانری دیگر کار کنم.

فکر کنم شما اصلا این طور فیلم نمی‌سازید؟

ناخودآگاه شما یک ذخیره غنی اما واحد در طول زندگی‌تان است و وقتی به آن رجوع می‌کنید،‌ با متریالی ثابت روبرو می‌شوید که حالا در فیلم‌های مختلف به واسطه شکل‌های متفاوتی که می‌توانید به این متریال بدهید، به نتایج مختلف می‌رسید

آقای فرهادی شما در ایران تک هستید، اما در خارج یکی از فیلمسازهای پرافتخار هستید. کدام موقعیت را بیشتر می‌پسندید؟ تک بودن در ایران یا رفتن به آنجا و یکی از ستاره‌های سینمای جهان بودن؟

من فیلم ساختن را می پسندم. سینما مسابقه وزنه برداری نیست که تلاش کنید روی سکوی اول بایستید یا دوم. بحث اینکه بخواهید و تصمیم بگیرید در ایران اولین باشید یا بیرون از ایران جزو یکی از اولین ها، انتزاعی است و هیچ فیلمسازی نمی تواند مدعی شود که پیش از ساخت فیلمش چنین تصمیم و انتخابی داشته. آنچه برای من خوشایند است این است که استقبال مردم، منتقدان و کارشناسان سینمایی از این فیلم ها کم و بیش شبیه هم بوده. چه در داخل، چه بیرون از ایران.

پیش از انقلاب هم عده‌ای از فیلمسازان،در این نوع سینما که مرزی بین تماشاگرانش به عنوان خاص و عام نمی کشید و می توانست با هر دو طیف ارتباط برقرار کند و بین آنها یک سلیقه مشترک را پیدا کند، فیلم هایی ساخته‌اند. از جمله نصرت کریمی. من به این فکر می کنم که باید قصه ای بنویسم و یا فیلمی بسازم که وقتی آدم های مختلف با روحیات و شخصیت های متفاوت، آن را نگاه می کنند بتوانند پنجره مخصوص به خود را رو به فیلم بگشایند و از زاویه ای که مورد دغدغه خودشان است به دنیای فیلم، متصل شوند.

اینکه فکر کنم بیرون از ایران چگونه با فیلم رو به رو می شوند و در داخل چگونه و یا منتقدان چه می گویند و فستیوال ها چه واکنشی نشان خواهند داد، نه برای من و نه هیچکس دیگر قابل پیش بینی نیست و غالبا تجربه نشان داده کسانی که بر مبنای این حسابگری ها فیلم ساخته اند، به نیتشان نرسیده اند و در دراز مدت، ناکام مانده اند . در این چند سال، عده ای تلاش کرده اند که آگاهانه و یا از سر فراموشی، فقط به موضوع جوایز و موفقیت های جشنواره ای فیلم های من اشاره کنند و با این حساب، این فیلم ها را فیلم های صرفا جشنواره پسند معرفی کنند. بی آنکه اشاره ای داشته باشند به استقبال مردم از فیلم «چهارشنبه سوری» تا «گذشته» چه در ایران و چه خارج از ایران. «چهارشنبه سوری»، درباره الی، جدایی و گذشته، همگی جزو یکی از پرمخاطب ترین فیلم‌های اکران سال بوده‌اند.

«درباره الی» در دوره بعد از انتخابات 88 و اوج آن وضعیت، تبدیل به یک فیلم پر تماشاگر شد. جدایی همین طور. گذشته که با زیرنویس اکران شد، باز جزو یکی از چند فیلم پرمخاطب سال بود. در فرانسه، جدایی را یک میلیون نفر در اولین اکران دیدند و گذشته نیز نزدیک به یک میلیون تماشاگر داشت. همین طور در کشورهای دیگر. اما اینجا تلاش بر این است تا این بخش ماجرا کاملا پاک شود و با این اتهام که این آثار چون در جشنواره ها مورد توجه قرار گرفته اند، پس مردمی نیستند فاصله اى جعلى بین مردم و این فیلم ها ساخته شود،این همان فیلم هایی است که در بعضی از کشورها، پانصد سینما در حال اکرانشان بوده اند. مگر نمی گفتیم اگر روزی تماشاگر واقعی و غیر فستیوالی در صف سینما ایستاد و بلیت خرید، می توانیم ادعا کنیم که فیلممان بیرون از ایران موفق بوده؟

کیفیت تماشاگران فیلم‌هایتان برایتان مهم است؟

نه نمی‌توان مخاطبان را دسته‌بندی کرد. آیا می‌توان گفت که یک پزشک و متخصص مغز و اعصاب بهتر فیلمى را می‌بیند و مى فهمد تا یک آدم دیپلمه در فلان شهرستان.

نه ولی فکر کنم اسپیلبرگ از یک پزشک بهتر فیلم شما را ببیند.

این خیلی مشخص نیست، گاه شما از یک آدم عادی در مورد فیلمتان چیزی می‌شنوید که اصلا باورتان نمی‌شود کسی توانسته این طور فیلم را ببیند. همه فیلم‌های من غیر از «رقص در غبار» که آن هم به زودی اکران می‌شود در فرانسه اکران شده‌اند. به تازگی که به پاریس رفته بودم با خانم و آقایی مواجه شدم که ،مىگفتند این نکته در فیلم‌های شما برایمان جالب است که آدم‌ها همگى همدیگر را دوست دارند، این در وضعیتی است که با هم جنگ و جدال دارند. این تماشاگر عادی بود که تخصص سینمایى هم نداشت و این بعدی که اشاره کرد، همان بخشی از فیلم‌ها ست که سال‌هاست روی آن اصرار دارم و دقت مى کنم. در هیچ یک از این فیلم‌هاشخصیت منفی ندیده‌ایم.

تاکنون شخصیت منفی، شخصیت بدذات ننوشته‌ام. اتفاقا از این نظر است که فکر می‌کنم این سینما شریف است، اگر چه این آدم‌ها درگیر و گرفتار مسائل زندگی هستند، اما علت گرفتاری‌شان این است که ذاتا نمی‌خواهند آدم‌های بدطینتی باشند و دیگران را نادیده بگیرند.

مستند مربوط به «جدایی...» در جشنواره سینما حقیقت به نمایش درآمد و نبود بخش مربوط به توقیف فیلمبرداری این فیلم که برای نخستین بار در تاریخ سینمای ایران اتفاق افتاد، یک سئوال برای تماشاگران بود. چرا این بخش در آن مستند وجود ندارد؟

بخشى از آن فیلم مستندی که ساخته شد، در مورد همین موضوع بود، اما من اصرار داشتم که این بخش نباشد و علت این بود که فکر کردم این زمان کوتاه در فیلم برای طرح کامل این موضوع پرحاشیه کافی نیست . این داستان توقیف جدایى در حقیقت کمى با انچه که دیگران درباره ان شنیده اند متفاوت است من تا کنون واقعیت ان را جایى بازگو نکرده‌ام چیزى که در این فیلم مستند بود همان چیزى بود که همه شنیده‌اند و من دلم مى خواست اگر در مورد این داستان سخنى گفته مى شود کامل با همه حقایق ان گفته شود، شاید روزگاری اگر فرصتی بود در مورد آن ماجرا حرف بزنم، حرف‌های زیادی در مورد آن موضوع دارم که تا الان نگفته‌ام ، به هر حال این فیلم مستند راجع به مراسم أسکار بود و نه حاشیه هاى سأخت فیلم که در فیلم اولیه به نظرم پررنگ تر از موضوع أصلى شده بود نکته دیگر این است که این فیلم به خارج از کشور می‌رود و در تلویزیون‌ها دیده می‌شود، دوست نداشتم آن بخش را غیرایرانی‌ها ببینند. اگرچه این آقایان ظلم زیادی به سینما کردند، اما مطرح کردن آن با غریبه‌ها خارج از ایران به لحاظ شخصی در من احساس خوبی به وجود نمی‌آورد. باعث یک جور احساس مظلوم نمایى نزد انان و در پى ان غر زدن مى شود که من نیازى به ان ندارم .البته این به معناى نادیده گرفتن سانسور و بگیروببند هاى ان اقایان نیست

شما همه تلاش‌تان را می‌کنید که شبیه برخی از فیلمسازانی که به واسطه حواشی در جشنواره‌های خارجی خبرساز می‌شوند، با این خبرها مطرح نباشید.

البته همه فیلمسازانی که در جشنواره‌های خارجی شرکت می‌کنند اینگونه نیست که متوسل به حاشیه ها شوند، عده کمى اینگونه عمل مى کنند دوم این که این ماجرا فقط مربوط به ایران نیست. اگر خودتان را باور دارید به فیلمتان اعتقاد و اعتماد دارید نیازى به حاشیه سازى و جلب توجه از این روش نیست،اساسا من از قرار گرفتن هر شخصى در موضع مظلوم و قربانى براى جلب همدردى بیزارم.

یکی از اخباری که امسال در مورد شما منتشر شد، داوری احتمالی‌تان در جشنواره فجر بود که البته بعید به نظر می‌رسید. ماجرای آن داوری چه بود؟

برای داوری در جشنواره فجر از من دعوت کردند و من نتوانستم حاضر شوم، یکی به این دلیل که مشغله کاری داشتم و نکته دیگر اینکه تصور کردم حضور من می‌تواند حاشیه‌ساز شود و شایدبهتر است که نباشم. ایده‌آل خود من از ترکیب داوری، ترکیبی از منتقدان و تعدادی از مردم فرهیخته است. ما فیلمسازان خیلی مناسب برای داوری آثار نیستیم. امیدوارم روزی کسی این بدعت را بگذارد. ما فیلم را به صورت عکس رادیولوژی می‌بینیم. وقتی فیلم را می‌بینیم اسکلت‌بندی آن را تماشا می‌کنیم و جنس فیلم دیدنمان با سایر افراد فرق می‌کند ، پشت دوربین را می‌بینیم. . می‌دانم که چاره‌ای نیست، اما به نظر من اگر ترکیب داوران مثلا ٩نفر ند، پنج منتقد باشند و چهار شهروند باهوش و باشعوری که شغلشان سینما نیست.

آقای فرهادی این روزها خیلی درباره بحث امید در سینمای ایران صحبت می‌شود، شما این امید را چطور تعریف می‌کنید و مصداق آن را در فیلم‌های فیلمسازان ایرانی و کارهای خودتان می‌بینید؟

واژه امید یک مفهوم جامد نیست، یک مفهوم سیال است. هر کسی می‌تواند از امید برداشت خود را داشته باشد و علاوه بر آن راه دست‌یابی به آن راه واحدى نیست. امسال در جشنواره فجر فیلم «خانه پدری» را دیدم، فیلمی که برخلاف بعضى نگرش ها از نظر من امیدوارانه بود هرچند که فضایی محزون داشت. در یک نگاه سطحی وقتی پایان فیلمى با حل مشکلی که در فیلم مطرح شده همراه باشد، می‌گویند فیلم امیدوارکننده است، هر چند من گمان مى کنم وقتی معضل و بحرانى موضوع داستان می‌شود و انعکاس آن معضل را درجهان پیرامون شخصیتها می‌بینیم و پس از تماشاى فیلم به آن معضل وبحران فکر می‌کنیم وتا مدت‌ها درگیر آن هستیم و در نتیجه این اندیشیدن به کشف و یافتن زاویه جدید و یا راه حلى بر ان بحران دست پیدا مى کنیم، به امید حقیقى رسیده‌ایم.

در مورد «شهرزیبا» می‌گویند که فیلم ناامیدکننده است، من چنین نظری ندارم. در مورد آن فیلم تصور کنید در پایان فیلم پدر که صاحب حق قصاص است گذشت کند و مسئله ان شخصیتها در ان داستان با این عمل قهرمانانه حل شود. این آیا یک امید است یا یک فریب؟ این یک فریب است چون آن یک پدر نوعى گذشت می‌کرد و مشکل حل می‌شد، اما راه حل ان موضوع یعنى قصاص بچه‌های زیر 18 سال این نیست که از خانواده‌های صاحب حق قصاص بخواهیم گذشت کنند، ریشه مشکل در جای دیگری است. وقتی ذهن تماشاگر را غیر مستقیم به آن ریشه ها متوجه می‌کنید و باعث درگیرى ذهنى او مى شوید دانه‌های امید را می کارید.

امید براى حل ریشه اى و بنیادین معضل .،اتفاقا ترویج امیدهاى سطحى و دم دستى در فیلمها تشویق تماشاگر به انفعال است بخشی از انگ و اتهامى که به این فیلم‌ها زده می‌شود از سوی کسانی است که مسئولیتی در مورد ایجاد آن معضل داشته ودارند و می‌خواهند مسئولیت را از دوش خودشان بردارند. بخش دیگر افرادی که این اتهامها را مطرح می‌کنند نگاه سطحی دارند ، من ابداطرفدار فیلم‌های یاس‌آور نیستم، اما این به معنای آن نیست که هر فیلمی که پایان خوش نداشت بگویم یاس آور است.

با این تعریف لابد باید فیلم جاده فلینى را هم یاس اور پنداشت .یک فیلم یک پیکره است شما نمی‌توانید فقط درباره پایان فیلم قضاوت کنید و به کل پیکره آن تعمیم دهید. من دو فیلم «آشغال‌های دوست‌داشتنی» و «خانه پدری» را دیدم و معتقدم این دو جزو فیلمهاى امید بخش هستند. چون پس از تماشایشان شما را به فکر وامى دارندو این فکر کردن مقدمه امیدوارى ست،امیدها ى دم دستى و عوامفریبانه اتفاقا در طولانى مدت باعث یاسى عمیق و مخرب مى شوند. . .

از غرفه جوایز شما در موزه سینما خبر تازه‌ای هست؟

همه جوایز و چیزهایی که به درد موزه سینما می‌خورد براى ارسال آماده شده و منتظراعلام امادگى موزه که در حال تهیه غرفه اى براى این جوایزاند هستیم.

 

هنرمندان بازدید : 198 پنجشنبه 01 اسفند 1392 نظرات (0)

رضا عطاران برنده سیمرغ بهترین بازیگر مرد از سی و دومین جشنواره فیلم فجر به دیدار

سید محمد خاتمی رفت.

به گزارش هنرمندان به نقل از ایرنا، صفحه فیس بوک موسسه سینمایی فیلمیران اخیرا تصویری را از دیدار رضا عطاران با سید محمد خاتمی رییس جمهوری اسبق کشورمان منتشر کرده است.

جناب خاتمی در این تصویر در حال نگارش مطلبی برای رضا عطاران است.

هنرمندان بازدید : 231 دوشنبه 09 دی 1392 نظرات (0)

"گذشته" اصغر فرهادی هفته پیش از رسیدن به مرحله نهایی جایزه اسکار بازماند. او پیش از اعلام این نتایج مصاحبه‌ای با سایت معتبر هالیوود ریپوتر درباره دیدگاه‌هایش و این فیلم انجام داده که دیشب در این سایت منتشر شد... به گزارش کافه سینما و به نقل از خبرگزاری مهر  و به نقل از هالیوود ریپورتر، هر فیلم جدیدی که اصغر فرهادی کارگردان ایرانی می سازد به نظر می رسد که از فیلم قبلی جوایز و عنوان بیشتری کسب می کند. با این حال فیلم جدید او "گذشته" نمی تواند از موفقیت های فیلم قبلی اش یعنی "جدایی" پیشی بگیرد زیرا آن فیلم در اسکار نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمنامه نویسی نیز شده بود و در نهایت برنده جایزه بهترین فیلم خارجی سال شد.

ا

همانطور که انتظار می رفت، ایران فیلم "گذشته" را بر خلاف اعتراض های موجود به عنوان نماینده رسمی اش در مراسم اسکار امسال انتخاب کرد. این اعتراضات مبنی بر این هستند که این فیلم نمایانگر ایران نیست، چون فیلم در پاریس فیلمبرداری شده و بیشتر بازیگران آن نیز اروپایی هستند. با این حال از نگاه بین‌المللی این انتخابی درست برای ایران بود چون این فیلم نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب شده بود و به عنوان یکی از رقبای اصلی رقابت اسکار نیز مورد توجه قرار گرفته بود.

"گذشته" داستان زندگی احمد با بازی علی مصفا را تعریف می کند که بعد از یک جدایی چهار ساله از ماری با بازی برنیس بژو به پاریس بازگشته تا مراحل طلاقشان را نهایی کند. ماری با وجود حسودی های نامزد کنونی اش سمیر با بازی طاهر رحیم و مشکلات پسرش با بازی الیس آگویس از احمد درخواست می کند تا در خانه او اقامت کند. به خواسته ماری، احمد سعی می کند روابط او و دختر نوجوانش با بازی پالین برلت را سروسامان بخشد، اما در عین حال شروع به درک رازهای تیره ای که خانواده جدید همسر سابقش را در بر گرفته اند می کند و به سمت آن ها کشیده می شود.

طرفداران آثار فرهادی با تمام مشکلات موجود شخصیت های فیلم و سنگینی انتخاب های آنها و نتایج آنها بر کودکانشان احساس آشنایی می کنند. فرهادی مانند فیلم قبلی اش، در "گذشته" نیز بیشتر از آن که نگران آنچه که اشتباه است و اشتباه نیست باشد، بیشتر نگران احساسات متضاد شخصیت های اصلی اش است. دبورا یانگ از هالیوود ریپورتر در نقدش از فیلم "گذشته" نوشت: "خارق العاده ترین نکته فیلمنامه این فیلم این است که آرام آرام و بدون گرفتن طرف هیچ شخصیتی شروع به نمایان کردن انگیزه های تک تک افراد می کند."

فرهادی اخیرا در مصاحبه ای با هالیوود ریپورتر درباره فیلم جدیدش، مراسم اسکار و اینکه چطور هیچ کس نمی تواند از گذشته اش فرار کند، صحبت کرد.

*چطور فیلم "گذشته" را در پاریس ساختید؟

- هیچ وقت فکر نمی‌کردم بیرون از ایران فیلم بسازم. یکی دوبار این شانس را داشتم. درباره اش فکر کردم و تصمیم گرفتم این کار را نکنم اما زمانی که این داستان به ذهنم رسید، متوجه شدم که رهایم نمی کند. حتی یک داستان دیگر نیز داشتم که تقریبا تمام شده بود، اما حال بهانه ای برای کنار گذاشتنش داشتم. چون زمانی که داستان "گذشته"‌ به ذهنم رسید یکی از آن داستان‌هایی بود که تمام فکرم را مشغول کرد.

*چه چیزی درباره این داستان وجود داشت که شما را وادار کرد آن را در پاریس فیلمبرداری کنید؟

-داستان درباره مردی است که به کشوری دیگر سفر می کند و فاصله بین این مرد و خانواده اش مهم است. مهم است که آن ها بسیار از هم دور هستند. دلیل انتخاب پاریس این بود که من در سال های اخیر زیاد به آنجا سفر کرده ام. بیرون از ایران، بزرگترین تماشاچیان من در فرانسه بودند و این من را به آنها نزدیک‌تر کرد. در پاریس احساس غریبه بودن نمی‌کردم. ریتم زندگی در پاریس بسیار به تهران نزدیک است.

*فکر می‌کنید به ساختن فیلم در خارج از ایران ادامه بدهید؟

-من دست خودم را باز گذاشته ام. می خواهم داستان ها برایم تعیین کنند که کجا کار می کنم. ممکن است فردا داستانی داشته باشم که در ایران اتفاق می افتد و بنابراین مطمئنا آن را در ایران خواهم ساخت.

*شما فیلم هایی می سازید که در آن ها شخصیت هایتان با انتخاب هایی غیرممکن روبرو می شوند. آیا کشف این دشواری ها انگیزه شما به عنوان یک داستان سراست؟

-برای من دشواری هایی که مردم در زندگی شان با آن ها مواجه می شوند همیشه یک دغدغه ذهنی بوده است. همانطور که ژان پل سارتر می گوید مردم زمانی تعریف شدنی می شوند که شروع به انتخاب کردن می کنند. زمانی که انتخاب نمی کنند نمی توانید بشناسیدشان. یکی از تراژدی هایی که بعضی مواقع برای مردم به وجود می آید این است که هر سمتی را انتخاب کنند، در هر حال عواقبی وجود خواهد داشت. آیا می توانیم بگوییم کدام انتخاب برای ماری خوب و مساعد است، اگر سمیر را انتخاب کند و یا اگر امیر را انتخاب کند؟

*صحنه ای در فیلم هست که در آن دوست احمد به او پیشنهاد می کند که ارتباطش با گذشته را قطع کند و به زندگی اش ادامه دهد. آیا شما با این نصیحت موافق هستید؟

-می توانم چیزی که به عنوان بیننده این فیلم حس می کنم بگویم و نه به عنوان کارگردان. با این دیدگاه موافق نیستم. چیزی که او می گوید واقعی گرایانه نیست. نمی توانیم واقعا تمام ارتباطمان با گذشته مان را قطع کنیم و اگر این کار را انجام دهیم، در حقیقت به خودمان دروغ می گوییم. گذشته همیشه با ماست، مگر اینکه خودمان انتخاب کنیم که نبینیمش. همین صاحب کافه که احمد را نصیحت می کند، شغل دومش درست کردن قاب های قدیمی است که نشان می دهد خودش نیز با گذشته اش مرتبط است.

*اخیرا گفتید نمی توانستید فیلمی بدون حضور بچه ها بسازید. چرا بچه ها اینهمه در داستان های شما اهمیت دارند؟

-شخصا آرزویم این بود که شبیه یک بچه باشم. بچه ها خیلی صادق هستند؛ آنها به شکلی پیچیده به دنیای نگاه نمی کنند. این بزرگسالان هستند که بچه ها را از صداقتشان و شیوه‌ای که به جهان نگاه می کنند، دور می کنند.

*فیلمبردار شما محمود کلاری گفته است کار کردن با شما ترسناک است زیرا همه چیز خیلی خودانگیخته با تغییرات و تصمیم گیری های دقیقه آخری است. روند شما در کار چگونه است؟

-بستگی دارد روی کدام سکانس دارم کار می کنم. برخی از صحنه ها کاملا در ذهن من شکل می گیرند و برای همین دقیقا می دانم که می خواهم چگونه باشد. اما صحنه هایی وجود دارد که من در ذهنم دارمشان، اما وقتی می خواهیم آنها را بسازیم، چیزی که انتظارش را داشتم در نمی آید و بعد جنگ برای من شروع می شود. بعد من سعی می کنم تا همه چیز را تغییر بدهم تا به یک چیز جدید برسم. وقتی می گویم همه چیز تغییر می کند، درباره فیلمنامه حرف نمی زنم. منظورم از جای افراد یا دوربین یا لحن ادای دیالوگ هاست. شاید آنچه برای دیگران مرموز جلوه می کند این باشد که من توضیح نمی دهم چرا این تغییرات را ایجاد می کنم.  

*آیا این سبک کارگردانی از آنجا ریشه می گیرد که همه چیز در فیلمنامه دقیقا شکل گرفته است؟

-وقتی فیلمنامه می نویسم، آن را کامل می نویسم و جزییات زیادی در آن وجود دارد. وقتی کسی فیلمنامه را می خواند، ممکن است دادش دربیاید که جایی برای خلاقیت بازیگران در آن وجود ندارد اما وقتی زمان فیلمبرداری می رسد، نمی گذارم این حس به آنها منتقل شود. سعی می کنم آنها احساس کنند آزاد هستند. سعی می کنم آنها کار خودشان را بکنند و خودشان به آنچیزی که من در فیلمنامه نوشته بودم برسند.

*تبریک برای نامزدی در گلدن گلوب. چه تجربه‌هایی از "جدایی" با شما به "گذشته" آمد؟

-تجربیات زیادی با آن فیلم وجود داشت. این فیلم موجب شد تا مخاطبان من در سراسر جهان افزایش پیدا کنند. من از آن دست فیلمسازانی هستم که به مخاطب بها می دهند. تجربه دیگری که به دست آوردم این بود که توانستم با مخاطبانم ارتباط برقرار کنم و عقایدشان را بشنوم. مهمتر این که باور کردم که همه مردم سراسر جهان خیلی شبیه هم هستند. بنابراین فیلم شبیه "جدایی" که در تهران اتفاق می افتد و داستانش هم به ایران مربوط است، می تواند با مردم سراسر جهان ارتباط برقرار کند. وقتی فیلمی از سوی اسکار انتخاب می شود به معنی این است که می تواند با مردم زیادی مرتبط باشد که از فرهنگ ایران دور هستند.

کدام فیلمسازان بر شما اثر گذاشتند؟

-آکیرا کوروساوا از ژاپن، از سینمای اروپا اینگمار برگمن و کریستوف کیشلوفکسی و فیلم هایی که بیلی وایلدر ساخته چون او قصه‌گویی است که به عنوان کارگردان الهام بخش من شده است.

ترجمه از مازیار معتمدی

هنرمندان بازدید : 213 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (0)

مجموعه آثار «عباس کیارستمی»، کارگردان ایرانی برنده نخل طلا در پنجاه‌ و چهارمین جشنواره فیلم «کارتاگینا» در کلمبیا نمایش خواهند یافت.

 

جشنواره فیلم "کارتاگینا" که از 13 تا 19 مارس 2014 برگزار خواهد شد، علاوه‌بر نمایش مجموعه آثار عباس کیارستمی، میزبان کلاس کارگردانی این فیلمساز ایرانی نیز خواهد بود.

فیلم‌های «طعم گیلاس»، «باد ما را خواهد برد»، «شیرین»، «10»، «کپی برابر اصل»، «کلوزآپ»، «خانه دوست کجاست؟»، «زندگی ادامه دارد» و «روی درختان زیتون» فیلم‌های کیارستمی هستند که در بخش مرور آثار پنجاه‌وچهارمین دوره جشنواره فیلم «کارتاگینا» به نمایش گذاشته می‌شوند.

به گزارش اسکرین دیلی، تاکنون هیچ یک از فیلم‌های ساخته کیارستمی در کلمبیا اکران نشده‌اند و بخش مرور آثار جشنواره فیلم «کارتگینا» فرصت خوبی برای مخاطبان کلمبیایی است تا با سینمای کیارستمی بیشتر آشنا شوند.

همچنین کیارستمی قرار است از تاریخ 27 ژانویه تا هفتم فوریه 2014 علاوه‌بر برگزاری کارگاه آموزشی برای دانشجویان دانشگاه «سیراکیوز» در آمریکا، در چند مراسم نمایش فیلم‌هایش در دانشگاه همراه با سخنرانی حضور داشته باشد.

کیارستمی که در سال 1997 با فیلم «طعم گیلاس» موفق به کسب جایزه نخل طلای کن شد،‌ در سال 2010 با فیلم «کپی برابر اصل» در جشنواره کن حضور یافت که جایزه بهترین بازیگر زن را برای «ژولیت بینوش» به همراه آورد.

 

هنرمندان بازدید : 203 پنجشنبه 21 آذر 1392 نظرات (0)

فیلمبرداری "خانم" نخستین فیلم بلند سینمایی تینا پاکروان این روزها ادامه دارد و گروه در تلاش اند با پایان فیلمبرداری و مراحل فنی این فیلم را برای حضور در سی و دومین جشنواره فیلم فجر آماده کنند.  پیش از این مهران مدیری به عنوان یکی از بازیگران فیلم "خانم"  نامبرده می شد اما خبرهای رسیده به  حاکی از این است که با منتفی شدن حضور مدیری، امین حیایی جایگزین او شده. حیایی مدتی است کمتر در فیلم های سینمایی بازی کرده و از آخرین فیلم های اکران شده او می توان به رژیم طلایی، خودزنی و قلاده های طلا اشاره کرد. "خانم" یک فیلم سه اپیزودی است و از دیگر بازیگران آن می توان به سیامک انصاری، اندیشه فولادوند ، شقایقی فراهانی و اشکان خطیبی اشاره کرد. 

 

modirihayaee

    هنرمندان بازدید : 225 چهارشنبه 01 آبان 1392 نظرات (0)

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/27.07/178101.jpg

     

    رضا عطاران، شهاب حسینی  که این روزها مشهورترین،‌ پول‌سازترین و البته از پرکارترین ستاره‌های سینمای ایران هستند در گفت‌وگوهایی جداگانه با «زندگی ایده‌آل» از مسیری که برای رسیدن به موفقیت طی کرده‌اند گفته‌اند. در ادامه بخش‌هایی برگزیده از این گفت وگو  و حرف های جالب رضا عطاران را درباره دوران ممنوع الکار بودنش می‌خوانید:

    رضا عطاران: اواخر کار «ساعت خوش» که بودیم، فیلمسازان بزرگی مثل آقای بیضایی، آقای مهرجویی، آقای افخمی و... که حالا همه را دقیق یادم نیست آمدند و با ما برای کارهای سینمایی صحبت کردند. هر کدام از ما قرار بود با یکی از این بزرگان کار کنیم. یعنی صحبت‌ها شد و بازیگران هم انتخاب شدند. مثلا رضا شفیعی‌جم قرار شد در فیلم آقای بیضایی به نام «چه کسی رئیس را کشت» نقش اصلی باشد. واقعا در اوج بودیم و احساس می‌کردیم حالا در قله موفقیت هستیم و دیگر همه‌چیز تمام شده و آینده ما برای همیشه تضمین است.

    گفتند هیچ‌‌‌‌‌وقت بیشتر از 2 یا 3 نفرمان در یک کار نباشیم

    رضا عطاران: در آن شرایط رؤیایی یک دفعه به ما اطلاع دادند که ممنوع‌کار هستیم. آن فیلم‌ها هم ساخته نشدند. علاوه بر آن خود ما هم که دیگر نمی‌توانستیم کار کنیم. بعضی‌ها مثل مهران مدیری و ارژنگ امیر‌فضلی ممنوع‌کاری‌شان تا 3 سال طول کشید. من تا یک سال و نیم ممنوع‌کار بودم و تمام شد. منتهی بعد قرار شد که دیگر هیچ‌‌‌‌‌وقت بیشتر از 2 یا 3 نفرمان در یک کار نباشیم.

    عقب زامیاد مواد غذایی می‌فروختم

    رضا عطاران: تا ممنوع‌کار شدیم زمان برای ازدواج پیدا کردم و 3، 2هفته از ممنوع‌کاری‌ام ازدواج کردم. بعد دیگر پیگیر ماجرای تامین نان و امرار معاش زندگی شدم. بالاخره باید یک جوری زندگی را می‌گذراندیم... خلاصه با آقایی دفتر پخش مواد‌غذایی زدیم. ما یک وانت داشتیم که با آن به سوپرمارکت‌ها می‌رفتیم و می‌پرسیدیم که چه چیزهایی نیاز دارند و می‌گفتیم که ما مثلا می‌توانیم مربا، چیپس، پفک و... را برایتان بیاوریم.یک زامیاد از این آبی‌ها داشتیم.

    البته رضا عطاران بودنم خیلی کمک می‌کرد. آن آقا هم به همین دلیل با من شریک شده بود که استفاده کند. کاری بود که اصلا حسی با آن ارتباط برقرار نمی‌کردم و برایم وحشتناک سخت بود. صبح که از خواب بیدار می‌شدم، دوست داشتم دوباره تا شب بخوابم ولی سر کار نروم. اصلا با آن ارتباط برقرار نکرده بودم تا اینکه خودشان یک دفعه زنگ زدند و گفتند دیگر می‌توانید سر کارتان برگردید. من هم فوری وارد کار شدم. نخستین کارم هم فیلم «کلید ازدواج» بود.

    -------------

    هنرمندان بازدید : 168 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

     

    به گزارش هنرمندان محمدرضا گلزار در تازه ترین مصاحبه اش به بانی فیلم از خودش و برنامه آینده کاری و... می گوید:

    اين گفتگو پس از دو سال نيم امکانش فراهم شده است سئوال اساسي من اين است که پس از ساخت ايران ، غيبت طولاني داشتي، طبيعتا عده اي مي خواهند در مورد غيب شما و حضور نيافتن در آثار سينمايي مطلع شوند .

    البته عمر اين غيبت تقريبا بيشتر از يکسال و چند ما ه نيست . پس از اتمام مجموعه ساخت ايران مدتي آمريکا بودم، سپس رفتم لندن، که در آنجا دوره اي را گذراندم، که سر فرصت راجع به اين دوره صحبت خواهم کرد. بعد از لندن هم مدتي در کشور امارات بودم. حالا هم که بصورت جدي مشغول خواندن فيلمنامه هايي هستم که به من پيشنهاد شده است.

    در آن مقطع در خبرها آمده بود كه قرار است در فيلم مسعود كيميايي بازي كنيد. حتي سر صحنه فيلم «متروپل» هم حاضر شديد؟

    ـ زمانيكه پيشنهاد بازي در متروپل مطرح شد تازه به ايران بازگشته بودم. مشغله كاري زيادي داشتم و در نهايت شرايط به گونه‌اي رقم خورد كه نتوانستم در خدمت آقاي كيميايي باشم. اميدوارم روزي افتخار همكاري با ايشان نيز نصيب من شود.

    از کشورهاي ديگر هم پيشنهاداتي داشتيد ؟

    بله از کشورترکيه و کشورهاي عربي چند پيشنهاد مهم داشتم. دو تا پيشنهاد هم در آمريکا داشتم. ولي به دلايلي اين پيشنهادها را نپذيرفتم...

    در اين مدت فيلم نامه هم نوشتيد، کار جديدي در دست داريد؟

    دارم ... در مدتي که خارج از ايران بودم قصه اي در ذهنم شکل گرفت که به تدريج تکميلش مي کنم ، داستان مردي است که با داشتن يک پسر و دختر از همسرش جدا شده و مجبور به ترک کشور است .... اين مهاجرت و مشکلاتش در خارج از کشور داستان اين فيلم است ....

    تصميم داريد پس از تکميل فيلمنامه خودتان آن را کارگرداني کنيد؟

    نه دوست دارم اين فيلم بازي کنم. راجع به کارگرداني هميشه از من سئوالاتي مي شود، اما کارگرداني دغدغه من نيست، حضور دوباره درسينما براي من خيلي مهم است ، اما ترجيح مي دهم يک کار متفاوت و خوبِ سينمايي را شروع کنم که از آن انرژي بگيرم ... دوست ندارم اين حرف ها جنبه شعاري به خود بگيرد، اما براي من انرژي گرفتن از مردم پس از اکران موفق يک فيلم بسيار مهم است.

    چه ملاکي در انتخاب فيلمنامه هايي که به شما پيشنهاد مي شود براي شما اهميت داشته است ؟

    من اشتباهاتي را در انتخاب هايم داشته ام و آنها را مي پذيرم. سعي مي کنم ريسک در حوزه بازيگري را به حداقل برسانم. براي من نام و جايگاه کارگردان مولفه مهمي در انتخاب کار به شمار مي رود اما رضايت مردم حائز اهميت تر است. در حال حاضر هم اگر هر روز نباشد اما يک روز در ميان فيلمنامه مي‌خوانم، اما متاسفانه با فيلمنامه ها ارتباط برقرار نمي کنم ...

    يعني فيلمنامه اي نظر شما را جلب نکرده؟

    تا اين ساعت نه. متاسفانه الان خيلي از فيلم نامه ها قبل از خواندن قابل پيش‌بيني اند و مردم نيز بيشتر از بيست دقيقه در سينما ديدنشان را تحمل نمي کنند.

    اين ضعف به جريان تهيه کنندگي بستگي دارد ؟

    نمي‌تواند بي ربط باشد. بايد براي فيلمنامه وقت و هزينه کرد. که اين مهم توسط تهيه کننده تسهيل مي شود.

    کارگردانان شناخته شده زيادي و علاقه مند بودند با شما کار کنند. اما اين علاقه مندي در شما وجود دارد که با کارگردانهاي جوان کار کني ؟دليل خاصي دارد ؟

    من با کارگردانان با تجربه اي همچون مرحوم ايرج قادري و آقايان سيروس الوند و فريدون جيراني کار کردم. در جاهايي هم ترجيح دادم با جوانتر ها کار کنم.

    راجع به اينکه مردم کمتر سينما مي روند مي خواهي بشتر صحبت کنيم ؟به عنوان بازيگري که مي تواند عاملي براي جذب مخاطب باشيد دليل رو به افول بودن سينما را چه عواملي مي‌دانيد؟

    دلايل متعددي دارد که همه ما مي دانيم. ببينيد مردم دسترسي به فيلم هاي روز دنيا را دارند، شبکه هاي ماهواره اي هم هست، گراني و مشکلات اقتصادي هم جاي خود ... در مورد سالنهاي سينما هم که سال ها ست کار قابل توجهي نشده است. حالا با اين فيلمنامه ها و فيلمهاي دم دستي و سطحي چه توقعي بايد داشت؟ خيلي از کارگردانهاي بزرگي که هميشه فيلم هاي خوبي را از آنها شاهد بوديم نيز، واقعاً نمي دانم از تلاش خود کاسته اند يا توقعي که ما از آنها داريم را برآورده نمي کنند، يادم هست من در يک دوره اي آثار اين عزيزان را روزي دوبار مي ديدم.

    هميشه عدم حضور شما در برخي آثار سينمايي براي مخاطبان سينما جاي پرسش بوده است ؟

    آثاري در کارنامه ام هست که اي کاش تن به حضور در اين فيلم ها نمي دادم. اما اصولا در ميان همه پيشنهادات فيلمي نبوده که حضور در آن اثر را نپذيرفته باشم و بعدا از عدم حضورم پشيمان باشم.

    حتي در مورد عدم حضورت در «عيار 14» پرويز شهبازي ؟

    آقاي شهبازي جزء بهترينهاست .غير از همکاري رفاقتي نزديک با ايشان دارم . در آن دوره متاسفانه گرفتاريهاي متعددي داشتم و نتوانستم به اين پروژه برسم.

    دغدغه حضور در فيلم هاي نظير آثار پرويز شهبازي را داري ؟

    هيچ بازيگري نيست که نخواهد در چنين آثاري بازي کند، اما دوست دارم در آثاري حضور پيدا کنم که رضايت تماشاگر را نيز همراه داشته باشد.

    حضورت در مراسم گلريزان دهليز در نوع خودش جالب بود ؟ گفتند ما هيچ وقت زنگ نزديم شخصا دعوت کنيم شما داوطلبانه در اين مراسم حضور پيدا کرديد.

    من در همين گفتگو چندين بار از واژه مردم صحبت کردم. اين تعلق خاطر به مردم اصلاً جنبه شعاري ندارد. وظيفه ام حکم مي کرد وارد شوم. جان يک انسان در ميان بود، فرهنگ سازي براي ترغيب مردم به امور خيريه بخشي از وظيفه بازيگران مردمي است. من سالها مشاورهنري سازمان بهزيستي استان تهران بودم اما لزومي نديدم براي انجام امور خير نمايش هاي عجيب و غريب برگزار کنم.

    اما ظاهراً دوست نداريد با حضور در چنين مراسم‌هايي خبرساز شويد؟

    شما از زوايه ديگري به اين موضوع نگاه مي کنيد. طبيعي است رضا گلزار تلاش مي کند وخيلي علاقه مند به اين جريان و فرهنگ سازي است، اما عده اي از زاويه ديگري به اين موضوع نگاه مي کنند. آنها تصور مي کنند من شوء تلويزيوني اجرا مي‌کنم. ترجيح مي دهم تا آنجايي که موثر واقع شوم در اين کمک رساني چراغ خاموش عمل کنم.

    اگر فيلمنامه اي با همين مضمون ديه پيشنهاد شود در آن فيلم حضور پيدا مي کني؟

    اگر فيلم نامه خوبي باشد چرا که متاسفانه وضعيت سينما خيلي بحراني است. عزيزان فيلمنامه نويس متعهد و صاحب نام بايد چنين دغدغه هاي مردمي را دستمايه نگارش فيلمنامه هاي مطلوب قرار دهند.

    با توجه به دغدغه هاي مردمي ،اشتياق مردم را در نظر مي گيريد يا منويات فيلمساز را؟

    همين نظر سنجي مويد نکات بسياري است. نظر سنجي راجع به تعدادي از بازيگراني است که پيش زمينه فعاليتي 15 ساله دارند. به نظرم خروجي يک دهه فعاليت براي مردم اهميت و اعتبار بيشتري دارد. بنا براين من هر موقع مي خواهم کاري را انتخاب کنم ترجيح دادم سليقه مردم مد نظرم باشد و اين مسئوليتم را نيز سنگين تر کرده است.

    چگونه خودت را مماس با سليقه مردم مي کنيد ؟

    ما مردم باهوشي داريم، من خودم را در جايگاه مخاطب سينما قرار مي دهم ،مثلا وقتيکه احساس مي کنم مردم با توفيق اجباري همذات پنداري مي کنند انتخاب و حضور در اين فيلم برايم در اولويت قرار مي گيرد. ماداميکه احساس کني با مخاطب باهوشي طرف هستي مي توانيد 50 درصد موفقيت فيلم را حدس بزني .

    چرا گلزار در نقش منفي و يا ضد قهرمان حاضر نمي شود پيشنهادات متفاوتي هم به شما شده . آيا به نظر و سليقه مردم باز مي گردد ؟

    دقيقاً... خيلي از منتقدان شايد نپذيرند، اما من مستقيم با مردم در ارتباط هستم و مي دانم چه نقش هايي را دوست دارند از من ببيند. دوست دارم نقش هاي متفاوتي را تجربه کنم به شرط اينکه کليت اثر را مردم دوست داشته باشند. اما وقتي نقش خاصي را مردم پس مي زنند چرا بايد چنين کاري را انجام دهم.

    ترجيح مي دهيد در کدام گونه کمدي بيشتر حضور پيدا کنيد؟

    کمدي موقعيت. حضور در چنين کمدي هايي به نوعي ريسک به حساب مي آيد. چون موقيعت کاملا لب مرزي است ؛يا خيلي دوست داشتني مي شود يا خيلي اطواري ؛ ميانه ندارد.کمدي موقعيت را خوب مي شناسم.فيلم هايي مثل کما ،آتش بس ،توفيق اجباري ،شش بش کارهاي کمدي موقعيتي هستند که من مرز و حفظ ايجاد تداوم حسي را به خوبي در آثاري از اين دست درک مي کنم و اجرايش برايم هيجان انگيز است.

    ماني حقيقي بارها در رسانه هاي اعلام کرد اگرآقاي گلزار تمايل نشان دهد حاضر است «پذيرايي ساده» را دوباره با حضور شما بسازد ،چرا حضور در اين فيلم محقق نشد ؟

    من ماني عزيز را خيلي دوست دارم حرفهايي که در مورد بازسازي پذيرايي ساده زده است لطفي است که ايشان به بنده دارند. شايد زمينه همکاري ديگري فراهم شود. خاطرم نيست چه اتفاقي پيش آمد که اين همکاري محقق نشد.

    قرار است ساخت ايران از شبکه IFILM پخش شود ،واقعا اين اتفاق بسيارمهمي است که اين سريال از رسانه ملي پخش مي شود اما تا حالا تمايلي نداشتيد که به مديوم تلويزيون نزديک شويد؟

    اينجوري نيست که دلم نمي خواسته به تلويزيون نزديک شم، چگونگي اش برايم اهميت داشته است. به هرحال خوشحالم اين سريال از آي فيلم پخش مي شود. من سريال ساخت ايران را دوست دارم، يکسري از مردم موفق نشدند که اين سريال را ببينند، گروه علاقه مند ديگري با دقت کمتري ديدند ، چون در شبکه نمايش خانگي به صورت منظم توزيع نشد. در حال حاضر خوشحالم که اين سريال از شبکه IFILM پخش مي شود و مردم مي توانند آن را مرتب ببيند.

    خيلي از سوپراستارها اعتقاد دارند که حضور در تلويزيون به شکوه سينمايي و ارزش هاي يک بازيگر لطمه مي زند .

    من اعتقادم اين است هر کاري را اگر به جا انجام بدهي نه تنها چيزي از تو کم نمي کند بلکه کمک کننده هم خواهد بود. اما سريالي نبوده که من ببينيم و بگويم اي کاش در آن بازي مي کردم .

    حضور در سريال هاي تلويزيوني را با چه شرايطي مي پذيريد ؟

    سريال سازهايي هستند که مختصات اين مديوم را مي شناسند و کارهايشان را دوست دارم اگر پيشنهادي از اين عزيزان داشته باشم راجع آن فکر ميکنم. البته اگر فيلمنامه اش را دوست داشته باشم کار خواهم کرد .

    فكر نمي‌كنم تا به حال فيلم‌هاي شما از تلويزيون پخش شده باشد...

    هيچکدام از فيلمهاي من تا کنون از صدا و سيما پخش نشده است ، اگر هم پخش شده من حضور ذهن ندارم و خاطرم نيست .

    يعني پخش سريال ساخت ايران از Ifilm نخستين انعکاس فعاليت شما به عنوان بازيگر از مديوم تلويزيون است ؟

    البته دوبار حضور تلويزيوني داشتم ، يکبار در لحظه سال تحويل بود و يکبار هم در شب شيشه اي.

    فکر کنم بازخوردهاي خوبي داشت و جزء پر بيينده ترين‌ها بود...

    شب شيشه اي که در آن حضور داشتم پر بيننده ترين برنامه اين مجموعه بود با چهارصد و هشتادو پنج هزار پيامکي که دريافت کرد. طبيعتا پخش سريال ساخت ايران توسط آي فيلم مرا خوشحال مي کند و به قولي آشتي کنان صدا و سيما با گلزار است!

    تفاوت تجربه سريالي که براي شبکه نمايش خانگي بازي كردي با حضور در فيلم هاي سينمايي چيست ؟

    خيلي متفاوت است . تجربه عجيب و غريبي براي من بود. با آقاي لطيفي کار کردن خيلي لذت بخش است . هر کس با او کار کرده اين موضوع را عنوان مي کند .

    راجع به نسل فيلمسازاني که آثارشان بازتاب بين المللي دارد مثل اصغر فرهادي چه نظري داريد ؟

    آقاي فرهادي يادآور لحظات شيرين برافراشته شدن سينماي ايران در سطح جهانند. او تنها کسي است که توانسته چنين افتخار بزرگي براي سينماي ما به ارمغان بياورد. ايشان را خيلي دوست دارم...

    با توجه به اينکه فعاليت موسيقيايي بخشي از دغدغه هاي شما به حساب مي آيد کمي در مورد گروه موسيقي ريزار توضيح دهيد و از دورنماي فعاليت هاي اين گروه موسيقي بگوييد .

    من يک بند(گروه) موسيقي دارم به اسم ريزار؛ مخفف رضا گلزار است و کنسرتي را با حضور مازيار فلاحي ،امير تبري، سهراب پاکزاد و بابک جهانبخش ترتيب دادم. در کنسرت دوم مازيار فلاحي و روزبه نعمت الهي حضور داشتند. نخستين کنسرت ما در اريکه ايرانيان و کنسرت دوم در برج ميلاد برگزار شد ... در حال حاضر تمرينات موسيقي داريم ،در اين بند درام و پرکاشن مي زنم. در اين دو کنسرت هم درام نواختم . در کنسرت بعدي هم اگر قرار باشد براي گروه ريزار خواننده اي را دعوت کنم ممکن است از ميان سه ساز گيتار ، درام(جاز) يا پرکاشن يکي را انتخاب کنم .

    مازيار فلاحي و بابک جهانبخش با بند شما معرفي شدند ؟امکان دارد خواننده اي ديگري را با اين بند معرفي کني ؟

    مازيار و بابک پيش از همکاري با ريزار فعاليت هاي موسيقي داشته اند اما فلاحي اولين و دومين کنسرت خودش را با گروه ريزار اجرا کرده است. مازيار دوست خوبي است ، منم خيلي دوستش دارم. اگر خواننده اي را پيدا کنم و مردم استقبال مي کنند، حتما از آنان دعوت خواهم کرد.

    فعاليت‌هاي ديگري هم داريد؟

    من درکنار فعاليت بازيگري در سينما، موسيقي هم کار مي کنم، در ضمن قصد دارم با در حيطه سينما با همراهي يک گروه اقتصادي كه زير نظر من فعاليت مي‌كنند موسسه فرهنگي براي توليد آثار فرهنگي راه بياندازم. اميدوارم اتفاقات خوبي که در اين کشور در حال افتادن است شامل حال سينما هم بشود.

      هنرمندان بازدید : 113 سه شنبه 01 مرداد 1392 نظرات (0)

       

      http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/22.04/169199.jpg

                                                           

      نیکی کریمی به هیچ معرفی و توضیحی احتیاج ندارد. او به معنی واقعی کلمه ستاره است. ستاره در سینمایی که تعداد ستاره هایش شاید به انگشت های یک دست هم نرسد، بسیاری در بهارها آمدند و در تابستان ها بار دادند و درخشیدند و برای خودشان برو بیایی پیدا کردند. در پاییز کم فروغ و زرد پژمرده شدند و در زمستان طوری یخ زدند و از بین رفتند که بهار بعد دیگر کسی آنها را به یاد هم نمی آورد، اما حساب نیکی کریمی فرق می کند. او در طول بیش از دو دهه فعالیت حرفه ای در اوج بهارها، تابستان ها، پاییزها و زمستان های بسیاری دیده شده است، اما او در این بهار دست به تجربه جدیدی زد؛ تئاتر. به بهانه اولین تجربه تئاتری این ستاره شناخته شده به سراغ او رفتیم و از هر دری صحبت شد و سعی کردیم به راز ماندگاری اش پی ببریم. با ما همراه باشید.

      در راه داشتم به این فکر می کردم که مصاحبه مان را با چه سوالی شروع کنم و راستش نکته ای که بیشتر از هر چیزی ذهن من را به خودش درگیر کرده این است که شما چطور آن هم در فضایی پر از رقابت توانستید بیشتر از دو دهه جزو انگشت شمار ستارگان سینمای ایران باشید و ستاره بمانید؟

      فکر کنم باید در جواب این سوال قبل از هر چیز بگویم لطف دارید.


      صادقانه گفتم و می خواهم بدانم چطور به این جایگاه رسیدید؟

      البته این سوال خیلی کلی است و من هم نمی توانم خیلی چیز عجیب و غریبی درباره آن بگویم جز این که همیشه مراقب هستم، فقط همین. همیشه سعی می کنم حواسم به یکسری چیزها جمع باشد.

      http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/22.04/csscscvfbve.jpg

      فکر می کنید چقدر این نگاه جدی به شغل تان، مثل هر کسی که هر شغل دیگری دارد، به پیشرفت شما کمک کرده؟ و اصلابرداشت من درست و برای شما ماجرا همین قدر جدی است؟

      اصلاغیر از این نباید باشد. برای من خیلی عجیب است اگر کسی نگاه دیگری نسبت به کار داشته باشد. به هر حال کار مهم ترین دغدغه زندگی و مساله ای کاملاحرفه ای و جدی است و آدم باید در آن خیلی دقیق بوده و حواسش به خیلی چیزها باشد. البته یک چیزی که هست سعی می کنم کمتر حاشیه داشته باشم.

      تعریف شما از حاشیه چیست؟

      حاشیه یعنی هر چیزی که تمرکز آدم را به هم بریزد.

      این مستمر کار کردن در حرفه شما یک مقدار پیچیده و سخت است، چون این شما نیستید که به عنوان بازیگر نسبت به حضور در پروژه های مختلف ابراز تمایل می کنید بلکه به شما کار پیشنهاد می شود. گاهی هم ممکن است این پیشنهادها چندان خوب نباشد. چگونه این ماجرا را مدیریت می کنید که وقفه طولانی بین کارهایتان نیفتد؟ مثلامیزان سختگیری و آسان گیری تان را بالاو پایین می کنید؟

      واقعا فقط کمی مدیریت است. من کارنامه ای دارم که به هر حال خیلی از پیشنهادها با نگاه به آن کارنامه و توانایی هایم است. در حقیقت یک کارنامه قابل دفاع خیلی به بازیگر کمک می کند که بتواند خود و کارش را زنده نگه دارد. من خیلی وقت ها سخت می گیرم و سعی می کنم به هر حال یکسری استانداردها را حفظ کنم، اما از آن طرف در مقابل این سختگیری روحیه تجربه گرایی هم دارم و اهل تجربه کردن هستم.
      برای همین مواردی هم بوده و هست که سخت نمی گیرم و سعی می کنم کمی آسان گیر باشم. فکر می کنم ترکیب این دو روحیه نتیجه خوبی می دهد و باعث می شود بازیگر بتواند تناوب کاری اش را حفظ کند.


      شما اوضاع و احوال سینما و اتفاق هایی را که در حیطه کاری تان می افتد، چقدر رصد می کنید؟ آیا نشریات، سایت ها و رسانه های دیگر را در این حوزه دنبال می کنید؟

      همیشه کاملاپیگیری کردم، همیشه.

      این پیگیری مطبوعات و رسانه های دیگر در خط مشی کاری شما و انتخاب هایتان تاثیر می گذارد؟

      نه، دلم می خواست اصلاپیگیری نمی کردم ولی به هر حال برایم مهم است که بدانم چه خبرهایی است و از نظرها و انتقادها و... مطلع باشم.

      منظورم این است مثلادر دوره ای که اوضاع کار خوب نیست این مطالعه و پیگیری به شما این آگاهی را نسبت به شرایط می دهد و روی تصمیم گیری هایتان اثر می گذارد؟

      نه، چون به نظرم نیازی نیست هنرمند از رسانه ها و مطبوعات بخواهد متوجه اوضاع کارش بشود، مثلاهمین دو، سه سال گذشته زمان خوبی برای سینما نبوده و من این آگاهی را بدون رجوع به رسانه ها هم داشتم البته رسانه ها هم می توانند تاثیر مثبت خودشان را داشته باشند و در زمینه آگاهی و اطلاع رسانی کمک کنند.

      شما بجز بازیگری در سینما که شهرت شما به آن است، کارهای هنری و فرهنگی دیگری مثل کارگردانی، فیلمنامه نویسی، ترجمه، عکاسی و... را هم آزمودید. امروز بازی روی صحنه تئاتر هم برای شما یک تجربه است یا آن را بخشی از کار حرفه ای تان به عنوان بازیگر می دانید و تفکیکی بین بازیگری در سینما و مدیوم های دیگر قائل نیستید؟

      فکر نمی کنم این دو همدیگر را رد کنند یا همپوشانی داشته باشند، یعنی هم یک تجربه جدید است و هم به نظر من بازیگری در سینما و تئاتر تفاوت چندانی با هم ندارد و این را هم بخشی از فعالیت حرفه ای خودم می دانم.

      http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/22.04/niki%20karimi.jpg

       

      با این همه تجربیات هنری و فرهنگی مختلف وقتی از شما می پرسند شغل تان چیست، چه جواب می دهید؟

      هنرمند. هنرمند به نظر من کسی است که میل به تجربه هنرهای متفاوت را دارد و در میان هنرمندان شاخص شما کمتر هنرمندی را می بینید که خودش را فقط به یک شاخه هنری محدود کرده باشد و دست به تجربیات دیگری نزده باشد.

      وقتی برای اولین بار با اجرای «شام با دوستان» روی صحنه رفتید و با تماشاچی ها چشم در چشم شدید چه احساسی داشتید؟

      خیلی هیجان انگیز بود. من فکر کردم این حس فقط برای من است که اولین تجربه حضورم در تئاتر است. بعد متوجه شدم این طور نیست و واقعا همه گروه همین قدر هیجان زده هستند و این حس طبیعی و رایج برای شروع هر اجراست. برای من البته خیلی حس متفاوت و جالبی بود؛ یک جورهایی مثل همان اولین روزی می ماند که جلوی دوربین بازی کردم.

      اضطراب نداشتید یا تپقی بزنید یا هول کنید چیزی را اشتباه بگویید؛ اتفاق نیفتاد؟

      نه. حالااین را من نباید بگویم، اما خانم کیخایی، کارگردان این نمایش در گفت وگوی تلویزیونی که چند شب پیش داشتند به همین مساله جواب دادند و گفتند تجربه، تجربه است؛ بنابراین فرقی نمی کند در سینما بازی کنید یا تلویزیون و تئاتر. این تجربه کمک می کند در هر کدام از این مدیوم ها که حاضر شوید فکر نمی کنید بار اول است دارید این کار را انجام می دهید. البته تپق و اشتباه و این چیزها هم بخشی از کار است. همه ما آدم هستیم و ممکن است در کارمان اشتباهی هم بکنیم. در همین کار من دیدم گاهی بچه ها اشتباهاتی می کنند یا چیزهای خیلی واضحی را فراموش می کنند و متوجه شدم در تئاتر این مساله کاملاطبیعی و عادی است. البته هر چقدر هم اجرا جلوتر می رود به طور مشخص روان تر می شود. بعضی همکاران حتی آن شب های اول نزدیکانشان را برای تماشای کار دعوت نمی کنند و می گذارند کمی بگذرد تا اجرا پخته تر و روان تر بشود.

      معمولاوقتی ستاره های سینما به تئاتر می آیند با موجی از قضاوت و نقد مواجه می شوند. شما خودتان را برای این واکنش ها آماده کرده بودید؟

      بله، آماده کرده بودم و کلاهم بعد از این همه سال این چیزها دیگر برای من عادی شده است. قضاوت ها، انرژی های منفی، شایعات و... اینقدر دیگر برای من عادی شده اند که اصلابه آنها فکر نمی کنم.

      تا آنجا که به یاد می آورم شما ظاهرا خیلی هم اهل تماشای تئاتر در ایران نبودید و به قول معروف تئاتر برو نیستید. با این اوصاف چطور به آیدا کیخایی و پیشنهادش اعتماد کردید؟ ایشان را از قبل می شناختید؟

      اصلاایشان را از نزدیک نمی شناختم. سال گذشته نمایش «سی و سه درصد نیل سایمون» را با بازی ایشان دیدم. خیلی نمایش خوبی بود و خوشم آمد. خانم کیخایی و گروه شان را از آنجا شناختم. خوشحالم که این حس مثبت دو طرفه بوده و ایشان هم به من و کارم همین حس مثبت و علاقه را داشتند. همان زمان که سی و سه درصد... را دیدم چون برایم خیلی جالب بود درباره این گروه تحقیق کردم و متوجه شدم گروه حرفه ای و باسابقه ای هستند و کارهای مدرن انجام می دهند. برای همین وقتی خانم کیخایی با من تماس گرفتند و پیشنهاد همکاری دادند با شناختی که داشتم، قبول کردم.


      http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/22.04/Niki_Karimi_7_.jpg

       

      نکته ای از نظر فنی و تکنیکی بوده که شما بگویید من در بیش از دو دهه فعالیتم نمی دانستم و با این تجربه تئاتری یاد گرفتم؟

      نه، جز این که خب متوجه شدم در این مدیوم چه کار باید بکنم و گر نه این که بگویم نکته بارز و مهم جدیدی را یاد گرفته باشم نبوده. فقط یک تجربه جدیدی در کار همیشگی ام بوده است.

      نحوه برقراری ارتباط با کارگردان و بازیگران و دیگر عوامل چطور بود. با سینما برایتان فرقی می کند؟

      نه، هیچ فرقی نمی کند. من یک آدم با تجربه هستم، 20 سال است دارم بازی می کنم و کلی فیلم بازی کردم، بنابراین می دانم باید با آدم ها چطور برخورد کنم و سینما و تئاتر برایم فرقی نمی کند.

      این تجربه شما را به این سمت برده که بخواهید همان طور که بازیگری تئاتر را تجربه کردید کارگردانی آن را هم تجربه کنید؟

      نه، فکر نمی کنم.

      شخصیت «کارن» چطور شکل گرفت؟

      به هر حال همه ما تجاربی از زندگی خود و اطرافیان و جامعه ای که در آن زندگی می کنیم بدست می آوریم. من سعی کردم از این تجربیات برای رسیدن به این نقش استفاده کنم. البته متن بیشترین کمک را به من کرد، چون بشدت زیبا نوشته شده بود و جزئیات شخصیتی «کارن» در آن کاملامشخص بود.

      مهم ترین هدفی که شما امروز و در شرایط فعلی در کارتان به دنبال آن هستید و برای عملی کردنش تلاش می کنید، چیست؟

      من سال پیش پروانه ساخت فیلم جدیدم با عنوان «بلور» را از ارشاد گرفتم. امروز مهم ترین هدفم ساخت این فیلم است. امیدوارم واقعا با تغییرات پیش آمده فضایی ایجاد بشود که همه سینماگران بتوانند راحت فیلم بسازند. یعنی شرایطی باشد که برای فیلم هایی مثل فیلم های من مجبور نباشیم حتما اینقدر بگردیم تا یک تهیه کننده و سرمایه گذار در بخش خصوصی پیدا کنیم. دیگر حمایت دولتی شامل حال فیلم هایی مثل فیلم های من هم بشود. همین طور امیدوارم فضا بازتر شده و از این حجم وسیع ممیزی کاسته شود. واقعا الان فقط همین مسائل برایم مهم هستند. هدف من امروز این است که بتوانم راحت تر فیلم بسازم.

      پس یعنی امروز بیشتر دغدغه ساختن را دارید تا بازی کردن؟

      بله و با هم ارتباط مستقیم دارند. وقتی اینقدر آزادی وجود داشته باشد که فیلمنامه های خوب نوشته شود و کار رونق پیدا کند، می توانم راحت تر فیلم بسازم و انتخاب های بهتری برای بازی دارم.

      honarmandan1


      هنرمندان بازدید : 124 شنبه 01 تیر 1392 نظرات (0)

      http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/28.3/aslani-tanabande-300x225.jpg

       

      داوود میرباقری کارگردان سینما و تلویزیون مدتی است پیش تولید سریال جدید خود را آغاز کرده است.

      این سریال برخلاف چند سریال پیشین این کارگردان همچون «مختارنامه»، «معصومیت از دست رفته» و «امام علی» (ع) مضمونی اجتماعی دارد که در یک ملودرام خانوادگی روایت می‌شود.

      نام این سریال هنوز قطعی نشده و تهیه‌کنندگی آن را مسعود پاکدل و مهران برومند برعهده دارند. این سریال محصول موسسه رسانه‌های‌ تصویری است و احتمالا قرار است از شبکه خانگی توزیع شود.

      تاکنون حضور فرهاد اصلانی، محسن تنابنده، طناز طباطبایی، احمد مهرانفر، حمیدرضا آذرنگ و علیرضا جعفری در این مجموعه قطعی شده است.

      با تکمیل عوامل و بازیگران طی چند روز آینده این سریال در تهران کلید می‌خورد.

      داوود میرباقری یکی از موفق‌ترین مجموعه‌سازان این سال‌های تلویزیون است. او کارگردانی مجموعه‌های «رعنا»، «گرگ‌ها» و فیلم‌های «آدم برفی»، «ساحره» و «مسافر ری» را در کارنامه دارد.

      -----------

      هنرمندان بازدید : 113 سه شنبه 07 خرداد 1392 نظرات (0)

      cannes-caffecinema.jpg

      مراسم اختتامیه کن برگزار شد و اصغر فرهادی که الان ویترین سینمای ماست نتوانست جایزه اصلی رو مال خود کند اما فیلم او یعنی گذشته دست خالی نموند و موفق به کسب جایزه بهترین بازیگر زن برای برنیس بژو شد.


      داوران این دوره تصمیم گرفتند تا جوایز رو بین فیلم های خوب چشنواره پخش کنند و باید گفت همه فیلم های خوب با جایزه برگشتند.


      در پایین برنده های این دوره رو بطور خلاصه میبینید:


      نخل طلا: «آبی گرم‌ترین رنگ است» به کارگردانی عبداللطیف کشیشه (محصول فرانسه)


      جایزه ویژه هیئت داوران(فیلم):«درون لوئین دیویس» که با استقبال پرشور منتقدان روبه‌رو شده بود، جایزه ویژه هیئت داوران را دریافت کرد و برادران کوئن هم دست خالی از مراسم برنگشتند.


      بهترین کارگردان:امات اسکلانته، کارگردان اهل اسپانیا، برای کارگردانی فیلم «هلی»


      جایزه ویژه هیئت داوران(کارگردان): Kore-Eda Hirokazu، کارگردان ژاپنی، برای ساخت فیلم «مثل پدر، مثل پسر» جایزه هیئت داوران را دریافت کرد.


      بهترین فیلمنامه: جیا ژانگ برای نگارش فیلمنامه فیلم TIAN ZHU DING (نشانی از گناه)


      بهترین بازیگر زن: برنیس بژو،‌ بازیگری که سال گذشته برای بازی در فیلم «آرتیست» نامزد جایزه اسکار بود، امسال با بازی در فیلم جدید اصغر فرهادی، «گذشته»، موفق شد جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کن را به ویترین افتخارات خود اضافه کند.


      بهترین بازیگر مرد: بروس درن برای بازی در فیلم نبراسکا (آلکساندر پاین) جایزه بهترین بازیگر مرد را دریافت کرد.


      جایزه بهترین فیلم اول: فیلم ILO ILO (به کارگردانی آنتونی چن، محصول سنگاپور) رسید.


      بهترین فیلم کوتاه: فیلم «امن» به کارگردانی مونگ بیونگ-گان رسید.

      فیلم هایی مثل پشت چلچراغ و ونوس در پوست خز و فقط خدا میبخشد شکست خوردگان بزرگ جشنواره امسال بودند.
      برندگان اصلی امسال: ابی گرمترین رنگ در رتبه اول اهمیت و درون اوین دیویس در رتبه دوم اهمیت قرار دارند.
      باید دید ایا جایزه معنوی جشنواره که به گذشته داده شد برای این فیلم در مراجع معتبری چون imdb ثبت می شود یا خیر؟
      در اخر:تبریک میگوییم که فیلم گذشته یک جایزه برد و قطعا وقتی اسم فیلم این فیلم بیاید،  اسم فرهادی و اسم ایران نیز در ادمه می آید.در حال حاضر نیز فیلم گذشته در همه دنیا به اسم مشترک ایران-فرانسه شناخته میشود

      هنرمندان بازدید : 206 دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

      اصغر فرهادی کارنامه‌ای پرافتخار دارد. سه فیلم آخر او در ابعاد جهانی توانستند مطرح شوند. جشنواره برلین در سال 2009 برای اولین بار به فیلم «درباره الی» روی خوش نشان داد. فیلم در فرانسه اکران و با استقبال فراوان روبه‌رو شد. به قول خودش برای فراموش کردن و قدم به جلو گذاشتن بود که او سراغ ساخت فیلم بعدی «جدایی نادر از سیمین» رفت؛ فیلمی که ماجراهایش فراوان بود؛ متانت و خونسردی «فرهادی» توانست این مخمصه را پایان بخشد. فیلم ساخته شد. جشنواره‌های متعدد رفت و جایزه‌های مختلفی را برای سینمای ایران دریافت کرد. اگر قبل‌تر تنها یوزپلنگ طلایی بود و نخل طلا، اینک کلکسیون جوایز سینمای ایران متنوع شد. 70 جایزه جهانی از سزار تا اسکار و به این ترتیب بود که «اصغر فرهادی» در ساعت 5:45 روز هشتم اسفند سال 90 مشهور‌ترین جایزه جهان را برای سینمای ایران دریافت کرد. ساخت فیلم با تهیه‌کننده خارجی برای مردی که دریافت‌کننده اسکار است کاری آسان به نظر می‌رسید. او یکی، دوماه بعد بود که جایزه اروپا را برای طرح فیلم «گذشته» که آن روزها نامی نداشت دریافت کرد؛ او حمایتی‌ صدمیلیون‌یورویی را برای فیلمش دریافت کرد. به این ترتیب بسیاری منتظر شدند تا ببینند این بار ساخته فرانسوی «فرهادی» چه سرنوشتی دارد؛ فیلمی که این روزها در کاتالوگ کن به عنوان اثری ایتالیایی- فرانسوی معرفی شده است. این فیلم جمعه سه نمایش خود را درسالن لومیر خواهد داشت و روزشنبه هم یک نمایش در سواسانتیم دارد.

      بین فیلم «جدایی» و «گذشته» موضوع فیلم دیگری مطرح بود. چه اتفاقی افتاد؟
      در واقع من بعد از «درباره الی» و در زمان اقامتم در برلین سناریوی دیگری نوشتم. بعد «جدایی» را کارگردانی کردم و همکار فرانسوی‌ام الکساندر ماله – گی از من خواست این سناریو را هم پیگیری کنم. او این سناریو را دوست داشت و علنا برای تولید این فیلم چه در آلمان و چه در فرانسه علاقه نشان داد. بعد از سفرهای متعدد شهر پاریس را انتخاب و این پروژه را آغاز کردم. یک روز در کافه‌ای نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم که ناگهان گفتم داستان دیگری به سرم زده است. من فقط خلاصه‌ای از داستان را داشتم و همین‌طور که تعریف می‌کردم متوجه شدم که چیزهایی در حال شکل گرفتن است و داستان دیگری هم دارم. آهسته آهسته ما برنامه‌هایمان را روی این داستان تغییر دادیم. کار را بسط دادم و خیلی سریع به اولین داده‌ها رسیدم. این طور شد که «گذشته» شکل گرفت و پاریس هم نقش خاص خودش را گرفت: وقتی قرار باشد فیلمی بسازیم که مربوط به«گذشته» باشد باید به شهری مثل پاریس رجوع کرد که تداعی‌کننده گذشته است. نمی‌توانستم این داستان را هر جایی بسازم.
      با این حال پاریس تاریخی در فیلم چندان نمود خارجی ندارد...
      خیلی مواظب بودم تا از ابعاد تاریخی معماری پاریس سوءاستفاده نکنم و فیلمی توریستی نسازم. خیلی سریع تصمیم گرفتم خانه شخصیت‌های اصلی داستان که بخش زیادی از فیلم در آنجا می‌گذرد در حومه شهر باشد. پاریس وجود دارد ولی با ملاحظه خاص... معماری پاریس مرا شگفت‌زده می‌کند ولی من در این فیلم از این معماری گذشتم تا به چیز دیگری برسم.
      نوشتن این داستان چطوری بود و ساخت این داستان چطور پیش رفت؟
      در واقع داستان‌های من همیشه به شیوه غیرخطی نوشته می‌شوند. نقطه شروع و نقطه‌ای برای رسیدن به جایی خاص ندارد. همیشه داستان‌هایی دارم که فرم مجزایی دارند و در نهایت در نقطه‌ای مشترک همگرا می‌شوند. در این فیلم، داستان مردی را دارم که به شهر دیگری می‌رود تا به پرونده طلاقش رسیدگی کند چون بعد از جدایی از همسرش چند سال جدا زندگی کرده است. و مردی که زنش به کما رفته و باید به تنهایی به فرزندش رسیدگی کند. این ماجراها موازی با یکدیگر پیش می‌روند تا سرانجام در شرایطی واحد به یکدیگر برسند. نوشتن من حسی است ولی به محض این‌که خلاصه‌ای داشته باشم شروع می‌کنم از خودم سوال‌هایی درباره داستان می‌پرسم؛ داستانی که چیزهای زیادی درباره‌اش نمی‌دانم. از آنجا که می‌دانم این مرد آمده تا طلاق بگیرد از خودم می‌پرسم: «چرا چهار سال پیش رفت؟» و اگر او به خانه این زن برود: «چه اتفاقی می‌افتد؟» سوالات زیادی است که از این نوشته کم به ذهن متبادر می‌شود و جواب‌هایش هم کل داستان را می‌سازد.
      مشاهده زندگی فرانسوی چطور این سناریو را تغذیه کرده است؟
      خودم را در معرض سوالات زیادی قرار دادم: اگر این داستان در ایران اتفاق می‌افتاد چه تغییری می‌کرد؟ در فیلم‌هایم شخصیت‌ها اغلب به شیوه‌ای غیرمستقیم خود را مطرح می‌کنند. این نگرشی رایج در فرهنگ من است که اغلب از آن استفاده می‌کنم. متوجه شدم که این نگرش در فرانسه خیلی کمتر است. فرانسوی‌ها غالبا به شیوه مستقیم خودشان را مطرح می‌کنند. بنابراین باید بازی شخصیت‌های فرانسوی‌ام را با این پارامتر جدید سازگار می‌کردم. این پروسه‌ای حساس و زمان‌بر بود.
      با این حال این شخصیت ایرانی داستان است که بقیه را به حرف زدن وا می‌دارد...
      در واقع او نقش یک کاتالیزور را ایفا می‌کند؛ فردی که دیگران را در معرض مقررات خاصی از گفتار قرار می‌دهد و موارد ناگفته زیادی را موجب می‌شود که مدت‌های زیادی کسی به آن اشاره نکرده است. ولی فکر می‌کنم این موارد اتفاقی است و او اختیاری ندارد. این یک خط مشی واقعی برای من است، خیلی حواسم بوده که شخصیت‌هایم با توجه به پرچم و ملیتشان مشخص نشوند. در شرایط بحرانی تفاوت‌ها محو می‌شوند.
      یکی از شخصیت‌های داستانتان گفته، دیدن فردی در کما به شما ایده این داستان را داده است.
      ماجرا این طوری نبود. رفته بودم تا افرادی را که در کما هستند ببینم، برای این‌که فیلم را آماده کنم. برای من موضوع «کما» همیشه معلق ماندن با تردید بین دو مورد است: زنده‌ایم یا مرده؟ به شخصی که در کماست به چشم آدم زنده نگاه می‌شود یا مرده؟ و سراسر این فیلم بر پایه این مفهوم تردید و مفهوم معلق ماندن بین دو شرایط بنا نهاده شده است. شخصیت‌ها همیشه با معما روبه‌رو هستند. آن‌ها سر دوراهی قرار گرفته‌اند. اگر یک‌بار دیگر «جدایی» را ببینیم، شرایطی که شخصیت داستان در آن‌ گیر افتاده رایج است ولی در عین حال پیچیده است: او باید بین وجود پدر و دخترش یکی را انتخاب کند. در «گذشته» سوال کمی متفاوت است: آیا باید به اعتمادی که در گذشته وجود داشته اولویت بدهیم یا این‌که بی‌خیال آن شویم و به سوی آینده برویم؟
      این معماها پیچیدگی زندگی امروزه را افزایش داده است؟
      بدون تردید. به نظرم گرایش داریم این طور باور کنیم که آینده مبهم است دلیلش هم این است که ناشناخته است. با این حال به نظرم گذشته تیره‌تر و مبهم‌تر است. این روزها آثاری از گذشته‌مان داریم و ظاهرا باید بیشتر از هر زمان دیگری به ما نزدیک باشند. اما به رغم عکس‌ها و ای‌میل‌ها گذشته هنوز هم مبهم و تاریک است. زندگی امروز شاید بخواهد رو به جلو برود و گذشته را نادیده بگیرد اما سایه آن همچنان سنگینی می‌کند و ما را به عقب می‌برد. به نظرم در اروپا مثل همه جای دنیا تلاش می‌شود تا رو به آینده حرکت شود ولی وزن اتفاقات گذشته همچنان روی ما سنگینی می‌کند.
      چطور شد که برنیس بژو را انتخاب کردید؟
      اولین باری که برنیس را دیدم در ماجرای سفری به آمریکا بود. آمده بود آنجا تا در ترویج فیلم «آرتیست» مشارکت داشته باشد. همان جا همین حس به من دست داد که انسان خونگرم و روراستی است. برنیس جزو آن آدم‌هایی است که خیلی سریع می‌توان با او ارتباط برقرار کرد و گفت‌وگو کرد. بازی‌اش در فیلم آرتیست قانعم کرد که استعداد زیادی در بازیگری دارد. کلا برای من هنرپیشه باید دو ویژگی داشته باشد تا من بتوانم راحت با او کار کنم: اول این‌که استعداد داشته باشد و دوم هم این‌که روی صحنه انرژی مثبتی داشته باشد.
      او گفته روز اول تست شما در صورتش دنبال چیزی می‌گشتید. چه چیزی؟
      تردید؛ چیزی که در صورت ماری هست. این مورد در صورت برنیس، زنی که تردید نداشت، کم بود. ولی او خیلی سریع در تمرین‌های اولیه به من نشان داد که قابلیت بازی کردن چنین نقشی را دارد.
      شخصیت ماری همانی است که شرایطی را تداعی می‌کند که مسائل باید پیش بروند...
      روی هم رفته شخصیتی است که می‌خواهد مصمم رو به جلو برود و نمی‌گذارد گذشته آشفته‌اش کند. ولی برای آن‌هایی که می‌خواهند بدانند او می‌تواند یا نه...
      شخصیت‌های مرد داستان بیشتر درگیر گذشته هستند تا او. آخرین باری که ماری را در فیلم می‌بینیم به سمت ما، سمت دوربین می‌آید، احمد هم پشت سرش قرار دارد. به احمد می‌گوید: «نمی‌خواهم به عقب برگردم» و او پشت به گذشته می‌کند، به دوربین و بالطبع به ما بینندگان. او به این ترتیب از تماشاگران هم پیشی می‌گیرد. چنین روحیه‌ای است که باعث می‌شود بگوییم او شخصیتی است که بیشترین پیشروی را دارد. حالا باید بروید و ببینید چرا در فیلم‌های من همیشه زن‌ها چنین شخصیتی دارند. مثل فیلم «جدایی»...
      قابلیت‌های طاهر رحیم چیست؟
      من «یک پیامبر» را در ایران دیدم و خیلی زود فهمیدم که او مثل بقیه هنرپیشه‌ها نیست و قابلیت‌های خارق‌العاده‌ای دارد که می‌تواند نقش‌های بسیار پیچیده را بازی کند. بنابراین تصمیم گرفتم با او کار کنم. یکی از ویژگی‌های طاهر که به وضوح برای من در کار با او مشخص شد جنبه کودکی‌اش است. او به شیوه‌ای کاملا ملموس شور و هیجان و البته واکنش‌های دوران کودکی‌اش را درون خودش نگه داشته است.
      چطور شد که علی مصفا را انتخاب کردید؟
      علی ویژگی خاصی به عنوان هنرپیشه و انسان دارد: خویشتنداری که در صورت و وجودش هست خیلی زود به آدم این حس را می‌دهد که دنیای درون غنی‌ای دارد و کم اجازه می‌دهد چیزی به بیرون بروز کند. او فردی است که دیگران را جذب خودش می‌کند. دوست داریم چیزهای بیشتری درباره او بدانیم. این خویشتنداری «احمد» با انتخاب «علی مصفا»، بیشتر شده بود. در واقع برای ما داشتن هنرپیشه حرفه‌ای ایرانی که بتواند فرانسه صحبت کند مهم بود و این مورد انتخاب ما را خیلی محدود کرد. وقتی من «علی» را آوردم به سختی باور داشتم که بتواند به زبان فرانسه با تمرین در چند هفته مسلط شود. ولی او شگفت‌انگیز بود. همه افرادی که شاهد بهبود زبان فرانسه‌اش از زمان آمدنش به پاریس تا روز اول فیلمبرداری بودند او و کارش را تحسین کردند.
      در نسخه‌ای از این سناریو شخصیت اصلی قرار بود با سینما سر و کار داشته باشد و دیالوگ بقیه پرسوناژها را بگوید...
      در یکی از مراحل نخست سناریو در نظر گرفته بودم که او با سینما در ارتباط باشد ولی آهسته‌آهسته متوجه شدم که دوست ندارم او شغلی داشته باشد؛ می‌خواستم چیزهای کمی درباره این مرد دانسته شود. مردی که کنجکاوی درباره‌اش زیاد است و همه دوست دارند چیزهای بیشتری درباره‌اش بدانند و بفهمند که از کجا آمده است ولی در نهایت هیچ فرصتی دست نمی‌دهد که به صورت دقیق خودش را معرفی کند. حتی زمانی که او تلاش می‌کند غیبت و بازگشتش به ایران را توجیه کند، شخصی که در صحنه با اوست اجازه چنین کاری نمی‌دهد. شاید فیلم بازی کند، مستند بسازد یا عکس بگیرد... کسی نمی‌داند و اجازه می‌دهد هر حدسی درباره‌اش زده شود. فکر می‌کنم روی هم رفته شغل او آن دسته از شغل‌هایی است که نمی‌توان دور از خانه زیاد انجام داد و این یکی از دلایلش برای رفتن از فرانسه است.
      کار با پائولین جوان که نقشش یکی از نقش‌های محوری این داستان است چطور بود؟
      من قبل از انتخاب پائولین دختران همسن و سال زیادی با او دیدم. او را در صحنه‌ای آزمایشی از فیلم انتخاب کردم: خیلی سریع مرا قانع کرد که توانایی لازم برای بازی کردن این نقش را دارد. کلید موفقیت او انگیزه‌اش بود. مثل احمد، لوسی هم شخصیتی درون‌گرا دارد. در زندگی هم پائولین بزرگ رازی درون خود دارد...
      فرانسوا تروفو می‌گوید در سینما بچه‌ها بلد نیستند دروغ بگویند: آن‌ها فقط واقعیت را متفاوت با هنرپیشه‌های بزرگسال بیان می‌کنند. شما هم چنین حسی دارید؟
      من به این نتیجه رسیده‌ام که نمی‌توانم فیلمی بسازم که در آن بچه‌ای نباشد. با این حال کار کردن با آن‌ها دشوار است. ولی به نظرم حضور آن‌ها باعث می‌شود تا هیجان و احساس به فیلم راه پیدا کند. در واقع در همه فیلم‌های من بچه‌ها اگر زیر فشار بزرگ‌تر‌ها نباشند دروغ نمی‌گویند.
      آیا کودکان هم‌زمان شاهد و قربانیان بزرگسالان در فیلم هستند؟
      کودکی در این فیلم هست که کسی نمی‌بیند؛ کودکی که در شکم ماری است. قبل از این‌که به دنیا بیاید سرنوشتش با دیگری مشخص شده است. از خودم می‌پرسم وقتی این کودک به دنیا بیاید دیگران چه چیزی درباره گذشته دارند که به او بگویند مثل اتفاقاتی که قبل از تولدش رخ داده است.
      تفاوت فیلمبرداری در ایران با فرانسه در چیست؟
      برای من تفاوت زیادی ندارد؛ من همان‌طور کار کردم که در ایران کار کردم. در فرانسه البته امکانات بیشتری وجود دارد و سینما به عنوان یک صنعت در نظر گرفته می‌شود. در ایران سینما ربط به خلاقیت فردی دارد در حالی که اینجا خلاقیت بیشتر گروهی است.
      فیلم «جدایی» با دوربین روی دست ساخته شد در حالی که در این فیلم دوربین بیشتر ثابت است. چه چیزی باعث شده تا این سبک تغییر کند؟
      وقتی داستان شکل گرفت، رفتم دکوراسیون را دیدم، فهمیدم که این داستان باید ثبات بیشتری داشته باشد، دوربین باید بیشتر ثابت باشد. جدایی فیلمی بود که همه داستان اینجا می‌گذشت و تحت نظر بینندگان بود. در «گذشته» ما فقط بازگشت اتفاقات گذشته و تاثیرش بر درون شخصیت‌ها را می‌بینیم. از آنجایی که این فیلم بیشتر درونی است دوربین باید کمتر حرکت کند.
      شما آدم اخلاق‌گرایی هستید؟
      از خودم نمی‌پرسم که اخلاق‌گرا هستم یا نه ولی منکر این نمی‌شوم که اهداف اخلاقی در این فیلم وجود ندارد. البته رویکردهای دیگری هم در این فیلم وجود دارد؛ ما می‌توانیم زوایای جامعه‌شناختی و روانی این فیلم را ببینیم. ولی واضح است که بسیاری از شرایط می‌تواند از دید اخلاق بررسی شود.

      روزنامه بهار

      هنرمندان بازدید : 129 چهارشنبه 11 بهمن 1391 نظرات (0)

      آن شب سرد زمستانی هرگز از خاطرم نمی‌رود. شبی که با «خسرو شکیبایی» از کافه‌ای محقر در مقابل سینما عصرجدید آغاز شد و در ادامه به دیداری شتابزده با «داریوش مهرجویی» به هنگام ورود به سینما گره خورد. همان‌جا بود که در آن ازدحام تماشاگران جشنواره، مهرجویی خطاب به شکیبایی گفت: «می‌توانم روی تو حساب کنم؟» و خسرو با همان صدای بم و مردانه گفت: «حتما.» و ازدحام ما را با خود برد و شب با «سفر به سرزمین رمبو» ادامه یافت و با بدرقه یک همراه ـ رفیعه هزاره شاعر و نقاش ـ به پایان رسید. خسرو شکیبایی با آن رنوی سبزرنگ خاطره تازه‌ای از پرسه در نیمه شب زمستانی باقی گذاشت.

      آن شب نمی‌دانستم که قرار است چند ماه بعد اتفاق بزرگی در زندگی «خسرو شکیبایی» رخ دهد. در زندگی خسرو که نه، در زندگی بسیاری از جوانانی که قرار بود عشق‌ها و شکست‌هایشان را در سیمای یک «کاراکتر» ببینند اتفاق بزرگی در راه بود.

      هامون از راه رسید. غوغایی در سینما درافتاد. نسلی سرگشته بارها و بارها به دیدار او رفتند و در سالنی تاریک به تماشای او نشستند. «خسرو شکیبایی» در قامت «حمید هامون» اسطوره شد، آنچنان که سازنده آن پیش از خلق آن اسطوره شده بود.

      «داریوش مهرجویی» بار دیگر و این‌بار پس از مدت‌ها سکوت، به سینماها بازگشته بود. هامون فیلمی تاثیرگذار و شگفت از کار درآمده بود. همان قصه شوربختی‌ها و دربه‌دری‌های روشنفکران دیروز و امروز جامعه. همان دغدغه‌های همیشگی نسل‌هایی که با کتاب و قلم به تلاطم می‌افتند و موج از پس موج بالا و پایین می‌روند. مهرجویی تصویری ظریف از این شوربختی روشنفکران را بازتابانده بود.

      کمتر کسی است که تاریخ سینمای ایران را خوانده باشد و نام مهرجویی را به کرات در آن ندیده باشد. او مدرن‌ترین فیلمساز کلاسیک ایران یا شاید کلاسیک‌ترین فیلمساز مدرن سینمای ایران است. او به جرات تا پیش از یکی، دو دهه اخیر شناخته‌شده‌ترین فیلمساز ایران در سطح جهان است.

      او فیلمسازی را از دهه 40 آغاز کرد و در طول بیش از 40 و چند سال بی‌وقفه فیلم ساخت.

      فیلم «گاو» مهرجویی به همراه فیلم‌های «آرامش در حضور دیگران» از ناصر تقوایی و «قیصر» از مسعود کیمیایی نقطه آغاز موج نوی سینمای ایران بوده است. او را در مجامع جهانی «دانشمند سینمای ایران» خطاب می‌کنند او فلسفه خوانده است. ادبیات را می‌شناسد. رمان می‌نویسد. نقاشی می‌کند و پیانو و سنتور را درحد کمال می‌نوازد. او به انگلیسی و فرانسه تسلط کامل دارد و چند اثر مهم نیز تاکنون ترجمه کرده است.

      در کارنامه 40 و چند ساله او ـ در حالی که از 70سالگی یکی، دو سالی است عبور کرده است ـ بیش از 20 فیلم سینمایی جلوه‌گری می‌کند. اغلب آثار او در زمره آثار پرفروش بوده‌اند. او از معدود فیلمسازانی است که هم مخاطب خاص و هم مخاطب عام با آثارش ارتباط برقرار می‌کنند. از همین‌رو است که توانسته به این شکل گسترده در میان علاقه‌مندان به سینما هوادار پیدا کند.

      مدت‌ها بود که از آخرین دیدارم با مهرجویی می‌گذشت علاقه‌مند بودم در دیداری صمیمی با او دغدغه‌هایش را جویا شوم. از اینکه دیگر همچون گذشته فیلم‌هایش جریان‌ساز نمی‌شوند نگران بودم؛ نگران از اینکه نکند او نیز چون دیگر مولفان صاحب‌نام سینما، سرخورده شده باشد. در یک روز بهمن، در حالی که غبار و دود فضای شهر را انباشته بود در خانه‌اش در نقطه‌ای از شمال تهران، به دیدارش رفتم. با اینکه درگیر آخرین کارهای فیلم تازه‌اش بود، محفلی دو نفره و خصوصی فراهم آورد تا بتوانیم در آرامش گفت‌وگو کنیم.

      کنار شومینه روی دو صندلی چوبین نشستیم. چای نوشیدیم و گفت‌وگو کردیم.

      حرف‌های داریوش مهرجویی گاه نجوا بود و گاه فریاد و من که شنونده بودم با او در این فراز و فرود به گذشته رفتم و تاریخ سینما را ورق زدم:

      ‌شما رفتید دانشگاه UCLA که سینما بخوانید یا فلسفه؟

      من برای تحصیل در رشته سینما به UCLA رفتم. البته باید توضیح بدهم که دو دانشگاه معتبر در لس‌آنجلس کالیفرنیا هست که در هر دو سینما تدریس می‌شود. یکی همین UCLA است. دیگری USC است. همیشه هم بین این دو دانشگاه رقابت بوده است. از میان این دو دانشگاه من UCLA را انتخاب کردم. ابتدا من Theatre Arts که در آن سینما هم تدریس می‌شود را انتخاب کردم. مدت کوتاهی این رشته را تجربه کردم. راستش چیزی دستگیرم نشد. سیستم تحصیل در آمریکا این‌گونه است که باید 120 واحد بگذرانید در این رشته یا رشته‌های مشابه و فقط تعداد 30 تا 35 واحد اختصاص به رشته اصلی دارد که شما می‌خواهید در آن تخصص بگیرید. بقیه واحدها، مربوط می‌شود به علوم انسانی که طبعا باید پاس شود. با توجه به این موضوع، می‌شد در کنار رشته مورد علاقه‌ام سینما، واحدهایی را بردارم که می‌توانست به کارم بیایند. به همین خاطر تلاش کردم انتخاب‌های صحیحی انجام دهم. یکی از آنها، کلاسی بود که با «ژان رنوار» فیلمساز بزرگ فرانسوی سازنده فیلم‌های مطرح «قاعده بازی» و «توهم بزرگ» برداشتم کلاس دوست‌داشتنی و البته تاثیرگذار. «ژان رنوار» کار کردن با بازیگران را تدریس می‌کرد. به نوعی شیوه‌ای از کارگردانی بازیگران. درس‌های دیگر مثل کارگردانی، فیلمنامه‌نویسی و واحدهایی که کاملا مرتبط با رشته تخصصی‌ام می‌شد را هم برداشتم چون اینها را حتما باید می‌گذراندم. در همان اوایل با خودم فکر کردم باید چهار سال در این دانشگاه تحصیل کنم. لااقل درسی بخوانم که بتوانم از آن بهره ببرم. درسی که مرا اقناع کند. سینما صرفا کافی نبود. باید درسی می‌خواندم که روح مرا سیراب می‌کرد. به همین خاطر تصمیم گرفتم رشته تخصصی‌ام را تغییر دهم. فلسفه شد تخصص‌ام (major) و سینما گرایشم (miner). به این ترتیب هم فلسفه خواندم و هم سینما.

      ‌می‌خواهید بگویید بن‌مایه فیلم‌هایتان فلسفی است؟

      بنیان هر اثر هنری بزرگ را که بنگرید، می‌بینید فلسفی است. از آثار هومر و اشیل تا اوریپید، شکسپیر و متاخرینی نظیر سارتر و کامو همه به نحوی زیر تاثیر فلسفه آثارشان را خلق کرده‌اند. زمانی یک اثر ماندگار و تاثیرگذار می‌شود که دارای یک عمق فلسفی باشد. بهترین نمونه آن در سینما، آثار «اینگمار برگمن» است. «مُهر هفتم»، «توت‌فرنگی‌های وحشی» و «فریاد و نجوا»ی برگمن نمونه‌های درخشانی از این آثارند. در رمان‌های بزرگ از نویسندگان بزرگ هم می‌توان همین تاثیر را یافت. آثار تولستوی و داستایوفسکی، همه متاثر از فلسفه‌اند. دانته هم، به همین نحو، به عبارتی می‌توان گفت که فلسفه موجب انبساط ذهن می‌شود. با آن می‌توان ژرف‌تر به مسایل و نکات پرداخت. یک نکته را باید در اینجا بگویم و آن اینکه در زمان تحصیلم در دانشگاه، آنچه که به ما بیشتر درس داده می‌شد «پوزیتیویسم» و «فلسفه علم» و این نوع درس‌ها بود. اما به دلیل علاقه‌ام به ادبیات ترجیح دادم از کلاس‌های مرتبط با ادبیات استفاده کنم. در این کلاس‌ها بود که چند رمان بزرگ توسط استادمان مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. رمان‌هایی نظیر «سرخ و سیاه»، «استاندال»، «برادران کارامازوف»، «داستایوفسکی»، «بابا گوریو»، «بالزاک» و دیگر آثاری از این دست. این کلاس‌ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. استادمان هم، «پروفسور مایرهوف» بسیار به کاری که می‌کرد تسلط داشت. او هم ادبیات را می‌شناخت و هم فلسفه را. با آن لهجه غلیظ آلمانی، انگلیسی حرف می‌زد و اینها همه مرا دلبسته آن درس و آن کلاس کرد. طبیعی است که این آموزه‌ها با انسان همراه می‌شوند و می‌آیند تا امروز و مدام در آثار او بازتاب می‌یابند. بی‌تردید فلسفه در همه آثار من تاثیر داشته است. آنچنان که ادبیات هم بوده است.

      ‌در زمان دانشجویی، مجله‌ای منتشر می‌کردید؛ لابد با گرایش ادبیات و فلسفه؟

      مجله‌ای بود با نام «Pars Review» که برای نخستین بار نویسندگان و شاعران معاصر ایران را در آن سوی مرزها معرفی می‌کرد. در آن مجله چند داستان از نویسندگانی همچون، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی» «نادر ابراهیمی» به انگلیسی برگردانده شده بود. و چند شعر از شاعرانی همچون «احمد شاملو»، «فروغ فرخزاد» و «نیما یوشیج». در کنار اینها، خودم هم مطلبی راجع به «بوف کور» صادق هدایت نوشته بودم که مورد توجه بسیاری قرار گرفت. همین مقاله من بعدها در مجموعه‌ای که درباره «صادق هدایت» منتشر شد. در کنار مقالاتی از افراد صاحب‌نام آمد که این مجموعه هم منبعی شد برای علاقه‌مندان به صادق هدایت که به آن رجوع کنند.

      آنهایی که نامشان در مجله برده شده بود طبیعی بود که علاقه داشته باشند یک نسخه از آن را داشته باشند. من برای همه آنها، یک نسخه مجله فرستادم. در این میان جلال آل‌احمد چند نسخه درخواست کرد. آوازه مجله به گوش او رسیده بود. در آستانه سفر به آمریکا برای حضور در کنفرانسی درباره ادبیات ایران بود که خبر مجله به گوشش رسید. بلافاصله برای من نامه نوشت و از من خواست تا برایش چند نسخه مجله بفرستم. گویا برای آن کنفرانس به کارش می‌آمد. من هم فرستادم. فکر کنم 40 یا 50 نسخه‌ای فرستادم. حالا خاطرم نیست. به شیکاگو رفت یا به نیویورک. در دانشگاه یکی از این دو شهر کنفرانس داشت که گویا مطالب مجله خیلی به کارش آمد. برای نخستین‌بار آثار نویسندگان و شاعران بزرگ معاصر ایران، از طریق این مجله به زبان انگلیسی در دسترس مخاطبان غیرفارسی‌زبان قرار گرفته بود و این خودش یک اتفاق بود و آل‌احمد از این اتفاق حسن‌ استفاده را کرد و کنفرانس‌اش را پربار کرد. بعد از بازگشت به ایران، برای من نامه‌ای نوشت و از این بابت تشکر کرد.

      داریوش مهرجویی (سمت چپ) در کنار مهرداد حجتی، عكس: مهدي حسني، شرق

      در زمان تحصیل، تا آستانه فیلم ساختن هم پیش رفتید؛ فیلمی هم ساخته شد؟

      سال آخر دانشگاه، تهیه‌کننده‌ای از هالیوود نزد من آمد و تقاضا کرد برایش، بر اساس داستان «شیرین و فرهاد» فیلمنامه‌ای بنویسم. گمان می‌کنم از کمپانی «یونیورسال پیکچرز» آمده بود. کارتش را نشان داد. خودش را معرفی کرد و بعد تقاضا کرد برایش فیلمنامه بنویسم. من شیفته این داستان بودم. چهار ماه وقت گذاشتم تا فیلمنامه را نوشتم. خیلی خوشش آمد. قرار شد که به صورت یک محصول مشترک، با همکاری آن کمپانی و ایران ساخته شود. یک نسخه از این فیلمنامه به ایران فرستاده شد. آن زمان «پهلبد» وزیر فرهنگ و هنر بود. فیلمنامه را خواند و با ساخت آن در ایران مخالفت کرد. به تعبیر او بین خسروشاه و شاه وقت «پهلوی» مشابهت‌هایی می‌یافت که برایش خوشایند نبود. هرچند که من سعی کرده بودم ظرافت‌های همان داستان اساطیری را رعایت کنم و با نگاهی به شرایط معاصر نکاتی را هم به آن اضافه کنم. شاید به همین‌خاطر بود که او نپسندید و مانع ساخت آن در ایران شد. هرچه بود شاه از نظر آقایان نباید با کسی مقایسه می‌شد. حتی با خسروپرویز!

      بعد از این ماجرا، یکی از دوستانم «مصطفی عالمیان» پیشنهاد کرد که با یک شرکت فیلمسازی در ایران تماس بگیریم و به آنها پیشنهاد اشتراک بدهیم. او با مالک «کاروان فیلم» آشنا بود. آنها فیلمنامه را خواندند و موافقت کردند و این همزمان شد با نوشتن پایان‌نامه‌ام که داشتم روی آن کار می‌کردم. خبر خوبی بود. اینکه اقامت من در آمریکا با یک پیشنهاد فیلمسازی که قرار بود محصول مشترک بین دو کشور باشد داشت پایان می‌یافت. اما اولویت با پایان‌نامه‌ام بود. موضوع آن «مفتش بزرگ و روشنفکران رذل داستایوفسکی» بود. این پایان‌نامه بعدها دگرگون شد و با تغییراتی که در آن دادم منتشر شد.

      حالا شرایط مهیا بود برای بازگشت به ایران. باروبندیل را بستم و آماده بازگشت شدم. به همراه مصطفی عالمیان با اتومبیل از این سوی آمریکا به آن سوی آمریکا سفر کردم. سفر فوق‌العاده جالبی بود. از نیویورک هم بلافاصله به‌سوی ایران پرواز کردیم. واقعا هم قصد داشتم این پروژه را جلوی دوربین ببرم. در ایران، به همراه مصطفی عالمیان راهی لاله‌زار شدیم تا در «کاروان فیلم» موضوع ساخت فیلم را نهایی کنیم. طبق آدرسی که داشتیم سر از یک پاساژ کثیف درآوردیم با پله‌های به مراتب کثیف‌تر که قرار بود ما را به دفتر «کاروان فیلم» برساند. «کاروان فیلم» بیشتر به یک دخمه شباهت داشت تا یک شرکت فیلمسازی معتبر! تهیه‌کننده آمریکایی قصد داشت با بازیگران مطرحی همچون آلن ‌دلون و نظایر آن، با یک پروداکشن بزرگ فیلم را تولید کند. حالا ما آمده بودیم شریک ایرانی فیلم را برای نهایی شدن قرارداد ملاقات کنیم. حیرت‌زده شدیم. فکرش را بکنید آلن ‌دلون بخواهد از پله‌های همچون پاساژی بالا برود و در چنین دفتری قرارداد امضا کند! خود به خود موضوع منتفی بود. دیگر ادامه‌اش به صلاح نبود. ما هم کار را تمام‌شده تلقی کردیم و پی آن را نگرفتیم.

      ‌بعد از آن رفتید سراغ نخستین فیلم. یعنی «الماس 33» اما چرا الماس33؟ چرا نخستین فیلم شما «گاو» نشد؟

      فیلمنامه‌های متعددی نظیر «گاو» داشتم که به هر تهیه‌کننده‌ای ارایه می‌کردم رد می‌شد. آن زمان، دوران «گنج قارون» بود. فیلم‌هایی که در آن خواندن و رقصیدن رواج داشت. در چنین شرایطی تلاش برای ساخت یک فیلم متفاوت خیلی عجیب به نظر می‌رسید اما با این حال من در تلاش بودم که روزی «رضا فاضلی» به من پیشنهاد ساخت یک فیلم داد. او یک فیلمنامه در دست داشت. قرار بود من آن را کارگردانی کنم. شاید هم این فرصتی بود که بتوانم با نخستین اثرم، خودم را در سینمای ایران تثبیت کنم. چون هنوز کسی اثری از من روی پرده سینما ندیده بود و این اولین فرصت بود. می‌شد با این اثر توانایی‌هایم را بروز دهم.

      فیلمنامه «الماس 33» سه تهیه‌کننده داشت. قرار شد روی فیلمنامه کار کنیم، پذیرفتم و تصمیم گرفتم طنز «ابسورد» به آن اضافه کنم. طنزی که می‌توانست لحن فیلم را دلنشین کند. ماجرای فیلم، داستان یک راننده تاکسی بود که در ایستگاه فرودگاه با یک دختر خارجی روبه‌رو می‌شود. بلافاصله درام شکل می‌گیرد. تعقیب‌ و گریز دو گروه در فیلم «کشمکش» بر سر یک میکروفیلم و صحنه‌هایی پر از حادثه که فیلم را پرکشش و جذاب می‌کرد. برای نقش آن دختر خارجی، من از دوست دختری که در آمریکا داشتم دعوت کردم که به ایران بیاید تا این نقش را بازی کند و خانم «نانسی کواک» به ایران آمد. با همه حرف‌هایی که پیش از تولید به من گفته شد این تصور را داشتم که فیلم به شکل حرفه‌ای تولید خواهد شد و من هیچ مشکلی ضمن کار نخواهم داشت اما در زمان فیلمبرداری رفته‌رفته کمبودها بروز کرد و من بی‌آنکه حتی یک دستیار داشته باشم کار را با همه کمبودهایش به پایان رساندم. مصطفی عالمیان نمی‌دانم چرا اصرار داشت فیلم برای پرده عریض فیلمبرداری شود. سینما اسکوپ و رنگی. آن موقع در ایران فیلم رنگی ساخته نمی‌شد. او اصرار داشت فیلم رنگی باشد. او پروژه را خیلی شاخ و برگ داد.

      البته پیش از اینکه پروژه «الماس 33» را شروع کنم از من خواستند تا یک فیلم پنج‌‌دقیقه‌ای 35 میلیمتری برایشان بسازم تا آنها توانایی‌های مرا ببینند. گفتم من پیش از این هرگز فیلم نساخته بودم و نمونه‌ای در دست نداشتم تا آنها آن را ببینند. به اتفاق مصطفی عالمیان یک فیلم پنج‌دقیقه‌ای پر از تعقیب‌ و گریز و هیجان در قطع 35 و سیاه و سفید ساختم که برق از چشم‌هایشان پرید. خیلی خوش‌شان آمد. معلوم شد این‌کاره هستم. حتی یک قطعه دراماتیک هم در فیلم آورده بودم که می‌توانست وجه دیگر توانایی‌ام را به آنها نشان دهد.

      در آن روزهایی که «الماس 33» را فیلمبرداری می‌کردیم مدام شب‌ها کابوس می‌دیدم که مبادا صحنه‌ای را که فیلمبرداری کرده‌ایم خراب از آب درآید. نکند به جای کلوز‌آپ، صحنه را وایدانگل گرفته باشم؟ یا به جای وایدانگل به اشتباه فیلمبردار لنز دیگری گذاشته باشد و کار خراب شده باشد. با این کابوس‌های شب و روزها را سر کردم تا بالاخره نتیجه کار را دیدم. بسیار بیشتر از آنچه تصورش را می‌کردم کار راضی‌کننده از آب درآمده بود.

      ‌واقعا از نتیجه کار راضی بودید؟

      من راضی نبودم. چون در میانه کار سروکله یک پخش‌کننده هندی پیدا شد و نظر تهیه‌کنندگان تغییر کرد و اصرار کردند زمان فیلم طولانی شود. من مخالف بودم نمی‌توانستم با این نظر کنار بیایم. اما فشار روی من زیاد بود. صحنه‌های تعقیب‌ و ‌گریز و زدوخوردها را مایل بودند اضافه کنند. از نظر آنها، این صحنه‌ها برای تماشاگر جذابیت داشت و بالاخره هم حرف، حرف آنها شد و زمان فیلم طولانی شد. پخش‌کننده هندی اصرار داشت فیلم از 90‌دقیقه به 150‌دقیقه برسد، یعنی دو ساعت‌و‌نیم، هر چند که در نهایت با همه اضافه کردن‌ها، فیلم دو ساعت و 10 دقیقه بیشتر نشد و به دو ساعت‌ونیم نرسید. استدلالش این بود که برای نمایش در خارج از کشور فیلم طولانی‌تر باشد بهتر است. او گفت: برای نمایش در داخل کشور می‌توانید نسخه‌ای 90 دقیقه‌ای مونتاژ کنید.

      وقتی فیلم کاملا آماده شد من تقاضا کردم اجازه دهند نسخه‌ای 90 دقیقه‌ای از فیلم برای اکران آماده کنم. خیلی مصمم بودم تا آمدم دست به فیلم بزنم گفتند اصلا لازم نیست همین‌طور فیلم خیلی خوب است. احتیاجی به اصلاح ندارد. اصلا به آن دست نزنید. بعد هم فیلم را به همان شکل اکران کردند.

      ‌چند ساله بودی؟

      26‌ساله بودم.

      ‌بدون هیچ تجربه‌ای به یکباره رفتید پشت دور‌بین 35میلیمتری و فیلم رنگی اسکوپ ساختید؟ آن هم با یک سیاهی‌لشکر 150 ‌نفره؟

      برای خود من هم تجربه عجیبی بود. اینکه بخواهم در نخستین گام، همه این تجربه‌ها را با هم کسب کنم. هم فیلم اکشن و پرحادثه بسازم، هم پرده‌عریض کار کنم و هم فیلمی پرخرج. اما حاصل کار نشان داد که از پس همه آنها برآمده‌ام. لااقل از نظر تهیه‌کننده‌ها که خیلی راضی‌کننده بود.

      ‌به ظاهر قدری عجیب می‌آید اما با توضیحی که پیش‌تر دادید به نظر طبیعی می‌رسید که بعد از چنین تجربه‌ای بروید سراغ فیلم دلخواه خودتان یعنی «گاو». آن هم برگرفته از اثر درخشان یک نویسنده تاثیرگذار یعنی «دکتر غلامحسین ساعدی» با نام مستعار «گوهر مراد».

      وقتی فیلم «الماس 33» اکران شد با استقبال روبه‌رو شد. به اصطلاح «گرفت» ولی نه به آن شدتی که لازم بود. به‌خصوص از نظر اهل فن که خبرهای سینما را دنبال می‌کردند. گرچه به نظر «مهدی میثاقیه» اجزایش خوب بود اما ترکیبش خوب نشده بود. راست می‌گفت چون فیلم بیخودی کش آمده بود و زمانش طولانی شده بود. در آن روزها من با بسیاری از نویسندگان و شاعران رفت‌وآمد داشتم. این آشنایی به این خاطر بود که در آمریکا من برخی از آثار آنها را ترجمه و منتشر کرده بودم و از این طریق با آنها در ارتباط بودم. گاه با فروغ فرخزاد این طرف و آن‌طرف می‌رفتیم و با برخی از آنها از نزدیک گفت‌وگو می‌کردم. احمد شاملو، غلامحسین ساعدی و دیگران.

      آن موقع که من در آمریکا بودم مادرم کتاب‌های ساعدی را خریده بود و برای من فرستاده بود و من از همان‌جا با آثار ساعدی آشنا بودم و همیشه دلم می‌خواست یکی از همین داستان‌ها را جلوی دوربین ببرم.

      تا اینکه یک روز ساعدی خودش به من پیشنهاد داد که بیا یکی از همین داستان‌ها را بساز. فضای کار به گونه‌ای بود که می‌شد یک مستند ساخت و در ابتدا هم‌چنین به نظر می‌رسید که کار به سمت مستند برود. ساعدی کتاب را به من داد و گفت این را بخوان و نظرت را راجع به ساخت یک فیلم از آن به من بگو. کتاب «عزاداران بَیَل» تازه منتشر شده بود من خواندم. دیدم ظرفیتی بیشتر از یک فیلم مستند را دارد. کاملا می‌شد از تلفیق رخدادها و ماجراهای داستان‌های مختلف کتاب، یک داستان خوب و محکم پدید آورد که از طرح اولیه به مراتب بهتر بود.

      گمان می‌کنم به اتفاق ساعدی 10 روزی وقت صرف نوشتن فیلمنامه کردیم. (شب‌ها در مطبش در خیابان دلگشا روی فیلمنامه کار می‌کردیم؛ یادش گرامی) بعد از تایپ آن را به وزارت فرهنگ و هنر فرستادیم. برای گرفتن پروانه ساخت چند روز بعد پاسخ دادند. نظر آنها این بود که روستای مورد اشاره در این فیلمنامه کدام روستای ایران است؟ آیا روستایی را در نظر دارید؟

      گفتیم به زودی اطلاع می‌دهیم. ساعدی گفت من یک روستا در حوالی تبریز سراغ دارم که بسیار مناسب فیلم است. مردم آن، در سوراخ‌هایی درون کوه زندگی می‌کنند. به تبریز رفتیم دوست ساعدی، «صمد بهرنگی» از ما استقبال کرد. او به‌عنوان راهنما، ما را به همان روستا برد. عجیب بود واقعا. مردم در سوراخ‌های کنده شده در دیواره کوه زندگی می‌کردند. ساعدی تند و تند چند عکس گرفت. من هم مجاب شدم که این روستا مناسب است. توافق کردیم و به تهران بازگشتیم. عکس‌ها را به فرهنگ و هنر دادیم. نپذیرفتند. گفتند بروید روستایی دیگر پیدا کنید. راه افتادیم از این سو به آن سو تا بالاخره در یکی از سفرهایی که من به همراه مدیر تولید فیلم رفته بودم همین روستای فیلم را در اطراف قزوین پیدا کردم که البته آن موقع این شکلی نبود. عکس گرفتم و به فرهنگ و هنر دادم. باز هم ایراد گرفتند. آنها معتقد بودند خیلی ویرانه است. آخر آن روزها مدام شاه صحبت از عبور از دروازه تمدن بزرگ می‌کرد و اینکه ایران در آستانه این دروازه است به همین خاطر اجازه نمی‌دادند مکانی ناآباد به مردم نشان داده شود. گفتند بروید قدری در و دیوار آنجا را رنگ کنید. شکل‌اش را سامان دهید بعد بیایید ببینیم چه کار باید بکنیم. ما هم رفتیم. چند دیوار آنجا را رنگ کردیم یک حوض بزرگ وسط میدان آنجا ساختیم و برای کاربرد خود فیلم، اتاق مش‌اسلام را هم ساختیم یعنی آنچه که حالا در فیلم می‌بینید، تغییراتی است که ما در این روستا داده‌ایم. به این ترتیب موافقت شد تا فیلم «گاو» ساخته شود.

      دقایق زیادی از حضور من در خانه مهرجویی می‌گذشت. مدت‌ها بود که از جایمان تکان نخورده‌ بودیم. از من خواست وقفه‌ای بدهم. او برخاست به سوی آشپزخانه رفت برای خود یک قهوه ریخت. من هم اجازه خواستم تا برای خود چای بریزم. چای چندان تازه‌دم نبود اما چسبید. باز هم صندلی چوبین و شومینه و صدایی که تاریخ را بازگو می‌کرد. صدای یک اسطوره که از کودکی برای ما مدام خاطره ساخته بود. در حیاط چند کلاغ روی درختان بی‌برگ می‌خواندند. آن‌سوتر صدای غرش یک بولدوزر می‌آمد که زمین را می‌شکافت تا برجی از آهن و پولاد در آن شکل بگیرد.

      غبار از پنجره روبه حیاط به درون آمده بود و فضا را انباشته بود:

      پرسیدم:

      ‌در آن زمان خیلی عجیب به نظر می‌رسید که فیلمسازی بخواهد در اولین گام مهمش و با اولین اثر مهمش، از بازیگرانی که برای تماشاگران حرفه‌ای سینما ناشناخته بودند و فقط تجربه صحنه داشتند استفاده کند. به زعم کارشناسان سینما، افرادی که چهره نبودند و فقط تماشاگران حرفه‌ای تئاتر آنها را می‌شناختند. عزت‌الله انتظامی، علی نصیریان، جعفر والی، پرویز فنی‌زاده، عصمت صفوی و مهین شهابی. و البته نخستین تجربه سینمایی محمود دولت‌آبادی!

      زمانی که در آمریکا درس می‌خواندم همه نگاهم متوجه سینمای اروپا بود. آن نوع سینما را خیلی می‌پسندیدم. سینمای دهه 60 اروپا که در آن بزرگانی ظهور کرده بودند. «اینگمار برگمن»، «لوییس بونوئل»، «آلن رنه»، «میکل آنجلو آنتونیونی»، «لوکینو ویسکونتی»، «فدریکو فلینی» و کارگردان‌هایی از این دست، مدام فیلم می‌ساختند و سینمای جهان را متوجه اروپا کرده بودند. من هم همسو با شیفتگان سینما، توجهم به آنها جلب شده بود. به این نوع از سینما علاقه پیدا کردم و از همان موقع دوست داشتم که با همین سبک و سیاق فیلم بسازم. می‌توانم بگویم آن نوع از سینما مرا حیرت‌زده می‌کرد و آرزو می‌کردم بتوانم فیلمی در همان حد و اندازه آنها بسازم وقتی توانستم فیلم گاو را بسازم تا حدودی توانسته بودم به آن آرزو جامه عمل بپوشانم. هرچند که در همان ابتدای کار، دستگاه دولتی وقت، فیلم را توقیف کرد و به مدت یک سال و نیم آن را در توقیف نگاه داشت.

      ‌لابد به همان بهانه «سیاه‌نمایی»؟

      بله. همین بهانه «سیاه‌نمایی» سبب شد فیلم را به مدت یک سال و نیم در توقیف نگاه دارند. مثلا یکی از بهانه‌ها این بود که مگر ممکن است یک روستا فقط یک گاو داشته باشد؟ و بهانه‌های مشابه آن.

      البته روزنامه‌ها و مجلات درباره فیلم زیاد می‌نوشتند و همین سبب شده بود فیلم پیش از نمایش عمومی شهرت کسب کند. در این زمان بود که دست به نگارش نامه‌ای خطاب به وزیر فرهنگ و هنر ـ پهلبد - زدم. در آن پیشنهاد دادم که فیلم را برای صاحبنظران، روشنفکران و نویسندگان به نمایش بگذارند و در صورت پسند آنها اجازه نمایش عمومی آن را بدهند. پذیرفت، به من گفتند خودت فهرست میهمانان را تهیه کن من هم فهرست بلندبالایی از نویسندگان و روشنفکران تهیه کردم و برای وزارت فرهنگ و هنر فرستادم. جلال آل‌احمد، احمد شاملو، سیمین دانشور، منوچهر انور، فروغ فرخزاد، رضا براهنی و همین‌طور الی آخر. یک شب در سالن سینمایی خود وزارتخانه در بهارستان، همه جمع شدند و فیلم «گاو» برای آنها به نمایش درآمد. اتفاق خوبی بود. لااقل اینچنین «گاو» بعد از مدت‌ها از قوطی بیرون می‌آمد و هوایی می‌خورد! خیلی‌ها پسندیدند و البته تعدادی هم نپسندیدند. مثل جلال آل‌احمد که به فیلم ایرادهایی گرفت. برای آنها توضیح دادم که دیگر کاری نمی‌شود کرد. فیلم مدت‌هاست قطع نگاتیو شده و تغییر در آن غیرممکن است. با همه این احوال با اینکه «جو» در مجموع به نفع فیلم بود، باز هم آقایان اجازه ندادند اکران شود و برای مدت دیگری باز هم در توقیف ماند. «گاو» به درون قوطی بازگشت، در آن بسته شد و به انبار تاریک وزارتخانه برگردانده شد.

      ‌اما فیلم در «جشن هنر» شیراز روی پرده رفت.

      بله، ماجرا از این قرار بود که «رضا قطبی» مدیرعامل رادیو و تلویزیون ملی فیلم را برای نمایش در «جشن ‌هنر» انتخاب کرد. او از من دعوت کرد که در آنجا حضور پیدا کنم. همان سالی بود که «گروتوفسکی» و «پیتر بروک» هر دو به ایران آمده بودند و در «جشن هنر» کار به روی صحنه می‌بردند. قرار شد «گاو» هم در آنجا نمایش داده شود. فیلم نمایش داده شد. منتقدان و صاحبنظرانی هم که از اروپا آمده بودند فیلم را تحسین کردند اما پس از آن، باز هم فیلم به پستو بازگردانده شد و سرنوشت سیاه و غمبار خود را ادامه داد.

      تا اینکه یکی از دوستان فرانسوی‌ام‌ که برای مدتی به ایران آمده بود به من پیشنهاد داد که اجازه دهم فیلم را با خودش به اروپا ببرد و به یکی، دو جشنواره جهانی ارایه دهد. پذیرفتم. فیلم را در چمدانش جاسازی کردیم. با کلی اضطراب و التهاب به اتفاق عزت‌الله انتظامی بازیگر نقش اول فیلم به فرودگاه مهرآباد رفتیم تا دوست فرانسوی شجاعم را راهی کنیم. آن لحظات و دقایقی که چمدان بارگیری می‌شد هیجان به اوج رسیده بود. بالاخره چمدان بدون بازرسی راهی شد. «گاو» سوار بر هواپیما از مرزها عبور کرد و سر از جشنواره‌های بین‌المللی درآورد! اولین جشنواره‌ای که در آن «گاو» به نمایش درآمد «جشنواره ونیز» بود. از بخت ‌بد من و فیلم، آن سال جوایز جشنواره را به دلیل بالا گرفتن مخالفت‌های کمونیست‌ها به سرکردگی پیرپائولو پازولینی برداشته بودند و در رقابت با همین جشنواره جشنواره دیگری هم راه انداخته بودند که فیلم‌های حاضر در آن متفاوت از فیلم‌های جشنواره ونیز بود. فیلم گاو، مورد توجه قرار گرفت و جایزه ویژه منتقدان را به دست آورد.

      این نخستین جایزه بین‌المللی در تاریخ سینمای ایران است. بعد از ونیز فیلم گردش جهانی خودش را شروع کرد و از جشنواره‌های متعدد سر در آورد. به دنبال این اتفاق‌ها، نشریات خارجی راجع به فیلم نوشتند. فیلم آوازه جهانی پیدا کرد تا جایی که وزیر خارجه پس از بازگشت به کشور به نزد شاه رفته بود و گفته بود تبلیغی که این فیلم توانسته در ظرف همین مدت کوتاه برای کشور بکند، دستگاه دیپلماسی عریض و طویل ما نتوانسته در طول این چند سال بکند. صلاح نیست فیلم به این موفقی در داخل کشور اکران نشود. فیلم اکران شد البته در یک سالن سینما. سینما کاپری ـ بهمن فعلی ـ و بعد هم به شهرستان‌ها رفت. در همین یک سالن سینما یعنی سینما کاپری کلی استقبال شد. به خصوص دانشجوها و علاقه‌مندان به هنر. عمده بیننده‌های فیلم از قشر تحصیلکرده بودند.

      ‌همکاری شما با دکتر غلامحسین ساعدی تا فیلم «دایره مینا» ادامه پیدا کرد. بعد از سال 57 که ساعدی رفت فرانسه. در آنجا تلاشی برای همکاری مجدد نکردید؟

      چرا، من هم به فرانسه رفتم. روی چند طرح با هم کار کردیم. فیلمنامه‌هایی هم نوشتیم اما طرح‌ها از بس بزرگ بودند به آسانی تهیه‌کننده پیدا نمی‌کردند. دو، سه سالی با هم بودیم و مدام در حال کار بودیم. تهیه‌کننده‌ای اتریشی هم پیدا شد که علاقه‌مند به همکاری با ما بود حتی مبلغی هم به عنوان پیش‌قسط به ما پرداخت که کار را شروع کنیم. به زوریخ رفتیم. اما کار شکل نگرفت و پروژه متوقف ماند.

      ‌کاری دیگر چه؟ پیشنهاد دیگری نشد؟

      آن موقع فیلم «دایره مینا» در سینما نمایش داده شده بود و از تلویزیون فرانسه هم پخش شده بود به من پیشنهاد دادند بیا یک فیلم feature بساز. با «دیل بارسکی»، که سال‌ها داشت با «کلود شابرول» کار می‌کرد. او آمد با من کار کرد. کار تا آنجا پیش رفت که دیگر فیلمنامه نوشته شد و در مرحله‌ای بود که بازیگران را انتخاب کنیم که به یکباره دست از کار کشیدم. کار را متوقف کردم. از پایان فیلم خوشم نمی‌آمد. پروژه را خواباندم.

      می‌خواهم بگویم چنین اکازیون‌هایی در خارج از کشور برای من وجود داشت که بتوانم در آنجا کار کنم. اما وقتی آنچه را که می‌خواهی بسازی از دلت برنخیزد، تبدیل به ادا می‌شود من دوست نداشتم که چنین چیزی را بسازم که خودم به آن هیچ علاقه‌ای ندارم. مشکلات مردم فرانسه چه اهمیتی دارد که من بخواهم راجع به آن فیلم بسازم. آنها خودشان در این‌باره بارها فیلم ساخته‌اند. دلیلی نمی‌دیدم که من هم بخواهم در این‌باره فیلم بسازم. به همین دلایل بود که تصمیم گرفتم به ایران بازگردم. البته اینجا هم همان مشکلات وجود دارد. هرچند که ممکن است مشکل سرمایه وجود نداشته باشد اما مشکل نظارت و این‌جور مسایل هست. مشکل همین توقیف‌های عبثی است که مدام برای فیلم‌ها رخ می‌دهد. یعنی این عدم امنیتی برای فیلمسازهاست و نمی‌دانی که چه موقع این شرایط برای شما امن خواهد شد. یک نوع بلاتکلیفی. فیلمنامه را خوانده‌اند و مهر تایید زده‌اند. فیلم را پس از ساخت دیده‌اند و مهر تایید زده‌اند. آقای معاون امضا کرده‌اند. آقای وزیر امضا کرده‌اند. همه و همه تایید کرده‌اند. درست در شرایطی که همه چیز درست پیش‌رفته است، به یکباره می‌زنند زیر همه آنچه که پیش‌تر تایید کرده‌اند. یک‌دفعه می‌گویند: نباشد. چند فیلم به شما نشان بدهم که به این سرنوشت دچار شده‌اند. همین امسال، چند فیلم از همین جوان‌ها را اعلام کردند که نمایش ممنوع هستند. این بدبخت‌ها رفته‌اند فیلم ساخته‌اند، همه آن مراحل را هم برای تایید پشت ‌سر گذاشته‌اند پس چرا اجازه نمی‌دهید که فیلم‌شان اکران شود؟ چرا از همان ابتدا به آنها نگفتید که فیلم‌ نساز. باید بدانند که ما همه از یک خانواده‌ایم و این تقسیم‌بندی مشکلی را حل نمی‌کند. ما همه همکار هستیم. در این همکاری باید اجازه دهند تا از کارمان لذت ببریم و این لذت را بین همه تقسیم کنیم وزارت ارشاد وظیفه‌اش نظارت و ارشاد است، نه اینکه خودش بیاید فیلم تولید بکند، دولت که نمی‌تواند از امکانات متعلق به ملت استفاده کند، همه امتیازات را به خودش بدهد، بعد وارد رقابت با بخش خصوصی هم بشود. امسال شنیده‌ام 70 تا 80 درصد فیلم‌های تولید شده دولتی‌اند. بعد آن فیلم‌هایی که نه می‌فروشد نه بیننده دارند و نه کسی از روی پرده رفتن آن آگاه می‌شود.

      گویا داشت فریاد می‌زد در درونش غوغایی به‌پا خاسته بود. بنیانگذار موج نوی سینمای ایران از بسیاری مسایل رنجیده بود. فریاد مهرجویی را با صدای آرام می‌شنیدم. این غوغای درون بود که فریاد واژه‌ها را به‌دنبال داشت.

      ‌در همان زمان اقامت در فرانسه، فیلمی 16‌میلیمتری ساختید به نام «سفر به سرزمین رمبو» مستند داستانی است. چه بر سر فیلم آمد؟ جز یک سانس نمایش در جشنواره فیلم فجر دیگر فیلم جایی نمایش داده نشد؟

      کپی خوبی از این فیلم در دست نداریم. هر قدر هم می‌گوییم که فرانسه یک کپی خوب از فیلم در اختیار ما بگذارند، تاثیری نداشته است و فیلم کماکان از دسترس ما دور مانده است. خیلی دلم می‌خواهد بتوانم با زیرنویس مناسب و یک کپی مناسب این فیلم را برای علاقه‌مندان به نمایش بگذارم. تاکنون که موفق نشده‌ام.

      ‌سرنوشت فیلم «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» چه شد؟ فیلمی که شما براساس آن کتاب‌داستان کودکان «حیاط ‌پشتی مدرسه آفاق» ساختید. من سر صحنه فیلمبرداری آن در مدرسه انوشیروان دادگر پشت دبیرستان البرز آمده بودم.

      از آن فیلم هم خیلی ایراد گرفتند. حتی به کراوات آن معاون هم اشکال گرفته بودند.

      ‌مگر تاکید نشده بود که ماجرای فیلم پیش از انقلاب رخ می‌دهد؟

      چرا تاکید شده بود. اما برنتابیدند. آقای مهندس مهدی حجت آمد کنار من نشست و گفت اینجا، اینجا و اینجا را از فیلم در بیاور تا اجازه دهیم فیلم را نمایش دهید. با همه این حذفیات باز هم فیلم در توقیف ماند تا اینکه پس از 9 سال، یک کپی درب و داغان از فیلم را به نمایش درآوردند که دیگر فیلم من نبود.

      یادم هست در گرما‌گرم فیلمبرداری همین فیلم بودیم که یک روز غرش یک هواپیمای جنگی را در آسمان شنیدیم. شاید هم چند هواپیما. خیلی پر هیبت و ترسناک بود. همان شب شنیدیم که جنگ شروع شده است. عراق به ایران حمله کرده بود. آن هواپیماها هم آمده بودند فرودگاه تهران را بمباران کرده ‌بودند. آن روز آن هواپیماهای عراقی تمامی طول خیابان انقلاب و آزادی را با فاصله کمی از سطح زمین پرواز کرده ‌بودند. همه مردم هم مثل من از این اتفاق یکه خورده بودند.

      ‌در فاصله سال‌هایی، شما در سینمای ایران حضور ندارید. در فاصله سال‌های 1356 تا 1359.

      در این سال‌ها خیلی‌های دیگر هم نیستند. چون هنوز سینمای پس از 57 شکل نگرفته. خیلی‌ها بلاتکلیفند من هم مثل خیلی‌های دیگر.

      ‌داریوش مهرجویی بسیار جدی، چرا به یک‌باره فیلم کمدی می‌سازد؟ که اتفاقا بسیار هم موفق و پرفروش از کار درمی‌آید. منظورم اجاره‌نشین‌هاست.

      خیلی دلم می‌خواست از آن فضای قبلی فیلم‌هایم فاصله بگیرم و فضای تازه و متفاوتی را تجربه کنم از آن فضای حاشیه‌نشینی و روستایی بیایم بیرون و راجع به طبقه متوسط شهری فیلم بسازم. همان طبقه‌ای که انقلاب کرده‌ بود. فیلمی درباره آپارتمان‌نشینی و آدم‌های ساکن در آن. مدتی که در پاریس بودم روی آن کار کردم. بعد هم که به ایران آمدم به کار کردن روی آن ادامه دادم. بعد از تکمیل، آن را به وزارت ارشاد دادم. کلی به آن ایراد گرفتند. بلافاصله آن را به بنیاد فارابی فرستادم. آقای سیدمحمد بهشتی فیلمنامه را نجات داد. گفت بیا آخر فیلمنامه را عوض کن. همه‌چیز درست می‌شود.

      ‌مگر در نسخه اولیه فیلمنامه، فیلم چطور تمام می‌شد؟

      پس از فروریختن ساختمان، همه ساکنان آن توسط خود ساختمان به بیرون ریخته می‌شدند. در واقع با تهوع ساختمان ساکنان بیرون ریخته می‌شدند که بعد ما آمدیم یک پایان دیگر به فیلم اضافه کردیم که شما آن را دیده‌اید. فیلم پس از اتمام کار، به هنگام اکران، مشکل پیدا کرد. در واقع‌ گیر کرد. در این‌ مورد هم باز آقای بهشتی، وساطت کرد و فیلم به نمایش درآمد. در زمان اکران فیلم بود که «مخملباف» در نامه‌ای خطاب به آقای بهشتی نوشت که من می‌خواهم یک نارنجک به خودم ببندم، بروم مهرجویی را بغل کنم. ضامن آن را بکشم تا او را با خودم منفجر کنم. آن زمان افراد «دگماتیک» به این شکل در برابر فیلم موضع می‌گرفتند. ایرادهایشان هم خیلی عجیب‌وغریب و دور از باور بود. با وجود همه این مخالفت‌ها فیلم در اکران ماند و با استقبال بسیار خوبی هم از سوی تماشاگران رو‌به‌رو شد. از نظر تماشاگران فیلم، صرفا یک فیلم کمدی شاد اجتماعی بود که آنها را می‌خنداند.

      ‌فیلم «هامون» زاییده تخیل شماست. چرا در تیتراژ نوشته‌اید برداشتی آزاد از زندگی «کی‌یرکه‌گور»؟

      در واقع همین‌طور است که می‌گویید. فیلم زاییده ذهن من است اما آنچه سبب شد در تیتراژ بنویسم زندگی «کی‌یر‌که‌گور» به این خاطر بود که همین شاید سبب شود مخاطبان فیلم بروند زندگی و البته آثار این فیلسوف را بخوانند به‌خصوص کتاب معروف او «ترس‌و‌لرز» را. «کی‌یر‌که‌گور» عاشق «رجینا» بود میانه این‌دو به‌هم می‌خورد. این دو از هم جدا می‌شوند در همین زمان است که کتاب «ترس‌ولرز» را می‌نویسد. چون دچار بحران می‌شود و زیر تاثیر این بحران کتاب را می‌نویسد.

      در زمان اکران فیلم، افرادی که زندگی آن شکلی - نظیر حمید هامون و مهشید- داشتند اغلب در واکنش به فیلم اذعان می‌کردند که فیلم به زندگی آنها شباهت دارد. به‌خصوص افراد هنرمند یا روشنفکری که زندگی‌هایشان پس از مدتی به سوی فروپاشی می‌رود. بسیاری از همین افراد به من می‌گفتند که ما پس از دیدن فیلم رفته‌ایم سراغ «ترس‌ولرز» و آن را خوانده‌ایم.

      یک‌روز هم «رضا براهنی» به من گفت که تو داستان این فیلم را از زندگی من برداشته‌ای. بعد هم، ‌همین موضوع را رسانه‌ای کرد و نوشت. در آن نوشته کلی به من بدوبیراه گفت. او نوشت: شادروان داریوش مهرجویی!!

      رضا براهنی و همسرش با ما رفت‌وآمد داشتند، روزی همسرش به خانه ما آمده بود. همسرم فیلمنامه را به او داده بود که بخواند. براهنی هم خوانده بود و بلافاصله واکنش نشان داده بود. بسیار آشفته و بی‌قرار که این چه کاری است که کرده‌ای. چرا زندگی من را نوشته‌ای و از این حرف‌ها. که توضیح دادم.

      این نکته را هم بگویم. که فیلم هامون را هم با «ترس‌ولرز» ساختم. چون وقتی فیلمنامه را به هر تهیه‌کننده‌ای می‌دادم به من می‌گفت این فیلم فروش نمی‌کند و پی آن را نگیر. وقتی که کاملا از پیدا کردن سرمایه‌گذار ناامید شدم، ناچار شدم، خودم فیلم را تهیه کنم. این نخستین‌بار بود که تهیه‌کنندگی هم می‌کردم. همان سال‌هایی بود که بنیاد فارابی 20 میلیون‌تومان وام می‌داد و باقی آن را باید خودت جور می‌کردی. واقعا هم نمی‌دانستم که فیلم در زمان اکران موفق می‌شود یا نه. با این حال خیلی دوست داشتم ایده‌ام را بسازم که البته بالاخره ساختم.

      ‌خسرو شکیبایی را چطور پیدا کردید؟

      رفته بودم تئاتر تا کار هایده حائری را ببینم. روی صحنه با یک بازیگر که صورتش را به رنگ سفید گریم کرده بودند روبه‌رو شدم که صدای مردانه و بمش و همچنین بازی خیره‌کننده‌اش مرا مجذوب کرد. البته چهره او زیر آن گریم پنهان بود. به همین خاطر آن روز نتوانستم چهره او را ببینم اما بازی و صدای گیرای او مرا جذب کرده بود. یک روز او را به دفترم دعوت کردم تا از نزدیک او را ببینم و با هم حرف بزنیم. آنچه را که می‌خواستم پیدا کرده بودم.

      او خود «حمید هامون» بود. کسی که من مدت‌ها دنبالش گشته بودم و نیافته بودم. حالا پیش رویم ایستاده بود. او خسرو شکیبایی بود.

      ‌چرا پس از آن همه فیلم پرفروغ، به ویژه آن سه‌گانه موفق پس از هامون (بانو، سارا و لیلا) به سراغ موضوعی رفتید که چندان در آن به توفیق نرسیدید؟ منظورم همین فیلم «آسمان محبوب» است؟

      برای دور شدن از فضای غمبار پس از ماجراهای سنتوری بعد از آسیبی که از توقیف فیلم «سنتوری» به من وارد شد که من را دچار بحران روحی کرد، در وانفسای توقیف فیلم، به یک‌باره DVD قاچاق فیلم به بازار می‌آید. بعد هم وکیلم به من خیانت می‌کند.

      ‌چه خیانتی؟

      ‌وکیلم که دوست 40 ساله خانوادگی‌ من بود به من گفت به من 60 میلیون‌تومان بده تا مشکل اکران فیلم را حل کنم. چند ماه این موضوع طول کشید. ابتدا رفت دیوان عدالت اداری. بعد از چند ماه اتلاف وقت، آنها گفتند از ابتدا باید می‌رفتید دادگستری. در این فاصله‌ هم مرتب از من ریز مخارج فیلم را می‌خواست و من هم تا آنجا که می‌توانستم و مقدور بود ریز همه مخارج را برای او می‌فرستادم. از وزارت ارشاد هم مدام تماس می‌گرفتند و سراغ فیلم را می‌گرفتند. من هم که رشته کار را به دست وکیل سپرده بودم از او می‌خواستم که کار را سرعت دهد تا زودتر به نتیجه برسد. در یکی از همین گفت‌وگوها به او گفتم که دارد وقت از دست می‌رود و کار هم به نتیجه نرسیده است. بهتر نیست که روش مناسب‌تری برای پیگیری اتخاذ کنید؟ که به ناگاه صدایش بالا رفت و آن روی او هویدا شد. با همان پرخاش رو به من گفت: ‌می‌خواهی آدم‌هایم را صدا کنم تا بیایند و تو را بزنند و حالت را جا بیاورند تا نتوانی از این به بعد با من این‌طوری حرف بزنی. اصلا تو که هستی که بخواهی از من سوال کنی یا به من بگویی چه باید بکنم؟ من نمی‌دانم چرا به یکباره این‌طوری شد؟! مثل دیوانه‌ها حرف می‌زد. حرف که نه، مدام پرخاش و بددهنی می‌کرد.

      فردای آن روز چاره‌ای جز عزل او نداشتم. او هم چک من و شریکم را به اجرا گذاشت. به این وسیله حکم ممنوع‌الخروجی من و شریکم را هم گرفت. موبایل من را مسدود کردند. حساب بانکی‌ام را هم مسدود کردند و من را به خاک سیاه نشاندند. فرامرز فرازمند هم که سرمایه‌گذار فیلم بود. او هم به خاک‌سیاه نشست. کلی بدهی برایش باقی مانده بود. فیلم در بازار قاچاق ویدیو دست به‌دست می‌گشت و از عمر او می‌کاست تا اینکه خبر رسید که او دق‌مرگ شده است و تنها و غمگین در کنج خانه‌اش مرده است.

      ‌فیلمی که جایزه بهترین بازیگری نقش اول مرد را در جشنواره فیلم فجر می‌گیرد کاندیدای چند جایزه سیمرغ می‌شود و از نظر تماشاگران بهترین فیلم جشنواره شناخته و در همان یکی، دو شبی که نشان داده می‌شود با استقبال کم‌نظیری هم روبه‌رو می‌شود چرا توقیف می‌شود؟

      این همان پارادوکس یا تناقضات ذهنی مدیران سینمایی ما را نشان می‌دهد. برخی از این آقایان از قدرت‌شان سوءاستفاده می‌کنند. فیلمی که به دفعات توسط گروه‌های مختلف بازبینی شده است و از زیر نظر آنها به سلامت عبور کرده است تا رسیده است به هیات انتخاب و بعد داوری جشنواره فجر و در این مرحله هم با واکنش بسیار خوبی روبه‌رو شده است تا جایی که به آن جایزه هم می‌دهند و آن‌قدر مرا امیدوار می‌کنند که بلافاصله با خوشحالی دست در کار امور پیش از اکران فیلم می‌شویم به ناگاه خبر می‌آورند که اجازه نمایش ندارد. دقیقا همان شبی که دارند سردر سینما را بالا می‌برند، آقای وزیر ارشاد در مشهد اعلام می‌کنند که فعلا صلاح نیست فیلم نمایش داده شود. سه ماه بعد هم که DVD قاچاق فیلم بیرون آمد و به کلی فیلم و همه سرمایه‌ای که پای آن ریخته شده بود به باد رفت.

      ‌می‌گویند فعلا صلاح نیست نمایش داده شود نمی‌گویند توقیف.

      دقیقا. این همان بلایی است که سر «بانو» آوردند. گفتند به‌دلیل نجات فیلم بهتر است که آن را نمایش ندهیم. بعد هم «بانو» را به مدت 9 سال توقیف کردند و گفتند به خاطر نجاتش این کار را کردیم!

      ‌از فیلم «الموت» چه خبر؟

      این فیلم را به آقای «عبدالله گیویان» یکی از مسوولان تلویزیون در دفتر کارش تحویل دادم تا پس از بازبینی نظرش را بدهد اما فیلم مفقود شد. آقای گیویان به انگلستان رفت و افراد دیگری به آن دفتر آمدند. هر چه هم که پیگیری کردیم نتیجه نداد. فیلم با نوار صدایش به کلی غیب شد. این همان فیلمی است که در آن افراد مشهوری نظیر عزت‌الله انتظامی، ژاله کاظمی، بهمن فرسی و داریوش آشوری و خیلی‌های دیگر حضور دارند. در این فیلم من «حسن صباح» را نشان می‌دهم. «ناصرخسرو» را هم همین‌طور. فیلمی است که با سه دوربین فیلمبرداری شده است و از نظر من بسیار بااهمیت است. بعد از اینکه گیویان رفت دیگر دست ما به هیچ جا بند نبود و البته کسی هم پاسخگو نبود.

      ‌ چرا در این موردها شما سکوت کرده‌اید و حرفی نمی‌زنید؟ از بیرون این‌طور به نظر می‌رسد که مهرجویی در آسودگی کامل در حال فیلمسازی است و هیچ مشکلی هم فراروی او نیست.

      اما شما می‌دانید که این‌طور نیست. یا لااقل الان متوجه شدید که وضع به این‌گونه نیست. ما در سینما نیاز به همدلی و تفاهم داریم. با قدری نرم‌خویی می‌توان بسیاری از این مشکلات را حل کرد که متاسفانه برخی آقایان از این کار پرهیز دارند.

      ‌در حال حاضر وضع سینمای ایران را چگونه می‌بینید؟

      الان متاسفانه فشار و تسلط دولت بر سینما زیاد شده است. پیش‌تر شاید روزنه‌ای پیدا می‌شد اما در حال حاضر همه روزنه‌ها را بسته‌اند. خیلی «بیخود و بی‌جهت» سخت می‌گیرند و پروژه‌ها را یکی پس از دیگری رد می‌کنند. من شانس آوردم که در این وانفسا پس از رد شدن چند طرح، توانستم این پروژه ‌آخر را بسازم. اغلب فیلمسازان با همین مشکلات روبه‌رو هستند. البته جز عده‌ای خاص. چرا باید دولت اینقدر روی سینما فشار بیاورد و خودش را بخواهد کاملا بر آن مسلط کند؟

      ‌تبعات تعطیلی خانه سینما را چگونه می‌بینید؟

      این هم یکی از همان کارهای عجیبی است که سر زده است.

      هر دو احساس می‌کنیم به نقطه‌ای از گفت‌وگو رسیده‌ایم که باید آن را خاتمه دهیم. نقطه‌ای که می‌تواند سرآغاز گفت‌وگویی تازه باشد. گفت‌وگویی که به نظر می‌رسد جای آن در فضای فعلی سینما خالی است. فنجان قهوه‌اش روی لبه شومینه داغ مانده است اما فنجان چای من سرد شده است. کلاغ‌ها همچنان در هوای سرد و غبارآلود حیاط سروصدا می‌کنند که من با انبوهی کتاب امضا شده از مهرجویی جدا می‌شوم.

      خیابانی شلوغ و پر ازدحام و شهری غبارگرفته و خاکستری.

      من با خاطره آن شب زمستانی در کنار «خسرو شکیبایی» در اتوبان طولانی می‌رانم.

      روزنامه شرق

      هنرمندان بازدید : 121 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (0)

       

      « گذشته» در ماه جولای نمایش آن در فرانسه آغاز می شود و بدین ترتیب حدود یک ماه دیرتر این فیلم اکران خواهد شد.

      به گزارش  از بانی فیلم،جشنواره کن که از پانزدهم ماه مه برگزار میشود و تا چند روز دیگر نام رئیس هیئت داوران خود را اعلام خواهد کرد امسال با همکاری وزارت فرهنگ و هنر دو کشور فرانسه و هند تدارک وسیعی برای ستایش از سینمای هند در جشنواره دیده است.یک هیئت بزرگی از سینمای هند در کن حضور خواهند یافت تا صدمین سالگرد سینمای این کشور را در معتبرترین رویداد سینمای جهان جشن بگیرند.

      سینمای هند سومین سینمائی است که بعد از مصر درسال 2011 و برزیل درسال 2012 ازآن به عنوان «کشور مهمان» به کن دعوت می شود. جزئیات بیشتر این حادثه مهم در روزهای آینده از سوی دفتر کن در اختیار مطبوعات قرار می گیرد.

      همچنین دیروز اعلام شد که قراراست «یک شهرک سینمائی» در شهر کن ساخته شود که توانائی جذب کمپانی های بزرگ سینمائی را داشته باشد. برای همین منظور اطلاعیه ای از سوی شهردار کن در مطبوعات اروپائی منتشر شده تا سرمایه داران علاقمند به این پروژه را به خود جلب کند. زمینی به مساحت 24 هزار متر مربع در غرب شهر کن برای ساخت این شهرک سینمائی در نظر گرفته شده است.

      جدا از استودیوهای فیلمبرداری سالن های سینما و محلی برای نمایشگاه های گوناگون -کتابخانه بزرگ سینمائی وغبره در نظر گرفته شده است. همچنین شهرداری علاقمند است مکانی برای اقامت هنرمندان در این شهرک در نظر گرفته شود. در حال حاضر از معماران بزرگی دعوت شده تا به کن بروند و این پروژه عظیم را مورد بررسی قرار دهند ودر نهایت طرح یک از آنها پذیرفته می شود و کار ساختن شهرک سینمائی آغاز خواهد شد.

      تعویق اکران فیلم اصغر فرهادی

      قبلا هفته نامه معتبر (فیلم فرانسه) که جدول اکران فیلمها را منتشرمی کند و اطلاعات خود را ازدفتر کمپانی های پخش فیلم و تهیه کننده گان می گیرد اعلام کرده بود که فیلم «گذشته» ساخته فیمسازمعتبر ایرانی اصغر فرهادی در 15 ماه مه اکران خواهد شد.

      اما دیروز یک سایت دیگر سینمائی فرانسه که برنامه های آینده فیلمهای آماده پخش را اعلام می‌کند خبر داد که « گذشته» در ماه جولای نمایش آن در فرانسه آغاز می شود و بدین ترتیب حدود یک ماه دیرتر این فیلم اکران خواهد شد.



      هنرمندان بازدید : 151 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)

      امسال هفتمین دوره جشنواره رم از روز نهم نوامبر در این شهر تاریخی آغاز شد و امسال هفتمین دوره‌اش را برگزار می‌کرد. جشنواره رم تنها پانزده فیلم را برای بخش مسابقه خود انتخاب می‌کند و سعی دارد با گزینش فیلم‌هایی که برای اولین بار در جهان در این جشنواره به نمایش در می‌آیند همچون کن و ونیز و برلین بر اهمیت و اعتبار این بخش بیافزاید. ریاست هیئت داوران جشنواره امسال را جف نیکولز، فیلمساز و فیلمنامه نویس برعهده داشت و لیلا حاتمی بازیگر ایرانی یکی از اعضای هیات داوری بخش اصلی مسابقه و بابک کریمی تدوینگر ایرانی مقیم رم نیز عضو هیات داوری بخش چشم انداز ایتالیا است.

      * عکس‌ حضور لیلا حاتمی در این فستیوال را اینجا ببینید:

      هنرمندان بازدید : 747 شنبه 20 آبان 1391 نظرات (0)

       
       
                                                                     

       

      بینوایان نام تازه ترین فیلم نامه ایست که اشکان شاپوری آنرا مقابل دوربین می برد.

       

      اشکان شاپوری

       

      طبق گفته روابط عمومی این پروژه، بینوایان داستان آخرین روز زندگی  پیرزنی بادکنک فروش را روایت می کند.همانطور که  پیداست باید منتظر یک فیلم غمگین و شاعرانه از دنیای اشکان شاپوری باشیم.این شاعر مطرح قصد دارد مثل فیلم قبلی اش "قصه ی هر شب مادربزرگم" که سال گذشته مقابل دوربین رفت  از بازیگران تئاتر و شناخته نشده در فیلم تازه اش استفاده کند.

      بینوایان داستان یک روز از زندگی خانواده ای که در پایین شهر زندگی می کنند را به تصویر خواهد کشید.

      اشکان شاپوری این روزها سرگرم انتخاب بازیگران و عوامل اصلی فیلم اش می باشد.

      تا به امروز حضور:نازنین انتظامی(مجری طرح)،ریحانه جباری نیک (دستیار اول و برنامه ریز)،حسن ناطقی(مدیر تولید)،لیلا جودی (روابط عمومی).شاهین مقدم راد (مدیر تدارکات).ایرج نوروزی (صدابردار).علی رضوانی(تصویر بردار) در این فیلم قطعی شده است.

      اشکان شاپوری که خود نویسندگی و تهیه کنندگی فیلم جدیدش بینوایان را برعهده دارد قصد دارد بعد از ساخت این فیلم یک داستان ملودرام عاشقانه را جلوی دوربین ببرد.

      فرخ لقا حق روستا که شصت و پنج سال سن دارد قرار است نقش اصلی فیلم تازه ی اشکان شاپوری یعنی پیرزن بادکنک فروش را بازی کند.فرخ لقا حق روستا در سال 1386 اولین همکاری اش را در فیلم با تو با اشکان شاپوری آغاز کرد و در سال 1389 در فیلم قبلی اشکان شاپوری یعنی قصه ی هر شب مادربزرگم که فیلم نامه اش از روی وصیت مادربزرگ اشکان شاپوری  ساخته شد  نقش اصلی را ایفا کرد در کنار فرخ لقا حق روستا حضور ریحانه مدیری.حسن ناطقی و شهره رحیم زاده در این فیلم قطعی شده است.

      هنرمندان بازدید : 130 پنجشنبه 18 آبان 1391 نظرات (0)

      جانی دپ سالها بدلیل جذابیت ظاهری و توانایی فوق العاده اش در بازیگری، در مرکز توجه افکار عمومی قرار داشت. اما همچنانکه در" دزدان دریایی كاراییب: روی امواج غریب" در این هفته سالن های سینما را مورد هجوم خود قرار داده، متعجب خواهید شد که رازهایی را در مورد "جک اسپارو"ی واقعی نمی دانستید.

      JohnnyDepp-015-CaffeCinema

      با کمی کند و کاو، به 10 حقیقت ناشناخته در مورد این بازیگر پی بردیم. گنجینه ای که جانی دپ را در چشمان ما باارزش تر می نماید!

      1.او هرگز برنده اسکار نشد.

      این امر شما را به این فکر می اندازد که با وجود فیلم هایی جادوویی و به یاد ماندنی نظیر ادوارد دست قیچی و Blow، چگونه جانی دپ تا کنون جایزه آکادمی را نبرده است؟ وی سه بار نامزد دریافت جایزه بهترین هنرپیشه (برای فیلم های سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت، در جستجوی سرزمین خیالی، دزدان دریایی کارائیب: نفرین مروارید سیاه) شد اما هرگز تندیس را به خانه نبرد. ممکنه سال بعدی، سال او باشه؟

      2.او برای یکسری تبلیغات H&M مدل شد.

      قبل از 1999، پیش از اینکه H&M به عنوان یک فروشگاه زنجیره ای عظیم شناخته و محبوب گردد، جانی برای این برند سوئدی در یکسری تبلیغات اروپایی به عنوان مدل ظاهر می شد.

      3.او در موزیک ویدئو های چندی ظاهر شد.

      جانی حداقل در پنج موزیک ویدئوی سایر هنرمندان از جمله ویدئوی جانی کش برای موزیک God's Gonna Cut You Down، ویدئوی تام پتی و قلب شکنان برای موزیک Into the Great Wide Open، و ویدئوی لمون هدز برای موزیک It's A Shame About Ray ظاهر شد. وی در مورد موسیقی می گوید: "می دونید! هیچ چیزی، هیچ چیز دیگری بجز موزیک وجود ندارد. هیچ چیزی که ما را لمس کنه، آه، اینچنین عمیق. موزیک می تونه احساسات بسیاری را برامون باز کنه که ما نمی دونستیم آنها را داریم."

      4.او کارگردان موزیک ویدئوی دوست‌اش، ونسا پارادیس بود.

      جانی دپ از سال 2001 از کار موسیقی ونسا با کارگردانی موزیک ویدئویش حمایت می کند. این مدل فرانسوی که خوانندگی و بازیگری نیز انجام می دهد، سه تا از آهنگ هایش را از جمله Pourtant، Que fait la vie? و La Incendie به جانی سپرد.

      5.به شکلات آلرژی دارد.

      بله! جانی از کودکی نمی توانست از این چیزها بخورد. حقیقتی جالب. او همچنین از دلقک ها، عنکبوت ها و روح ها دوری می جست: بزرگترین ترسهای زندگی وی.

      6.اارتباطی نزدیک با مارلون براندوی فقید و داشت.

      به عنوان دلیلی بر علاقه براندو به جانی دپ، براندو وی را بزرگترین بازیگر نسل می نامید. واضح است که جانی نیز دوستش را تحسین می نمود و بهترین کار مارلون براندو را نقش کوتاه وی در روزی روزگاری در مکزیکو می دانست.

      7.او با 4 نفر نامزد شد.

      بعضی ها دوست دارند نامزدی هاشون را بهم بزنند! یا شاید او آدمی است که از ریسمان سیاه و سفید می ترسد. جانی به انگشت شریلین فین، کیت موس، جنیفر گری و وینونا رایدر حلقه نامزدی نشاند و بعد با همه آنها بهم زد.

      8.می‌تواند فرانسوی حرف بزند.

      برغم ترس وی از ازدواج، قلب او آشکارا توسط زنی ربوده شده است. در حقیقت، جانی فرانسوی را فقط برای این آموخت که بتواند با والدین پارادیس صحبت کند. رمانتیک است! او در مورد ونسا گفته است: " من تقریباً همان لحظه ای که چشمم به او افتاد عاشقش شدم. آن زمانی بود که من گم شده بودم. او با مهربانی باورنکردنی و درک بالایش، همه چیز را برای من تغییر داد."

      9.او دارای قلبی بزرگ است.

      جانی تمام پولی که برای تخیلات دکتر پارناسوس بدست آورده بود به نوزاد دختر آخرین بازیگر نقش مکملش هیت لجر بخشید. پس از اینکه سایر بازیگران نقش مکمل، جود لا و کولین فارل از این ایده اطلاع یافتند، از او تقلید نمودند. همچنین او دارای یک آبگیر در اراضی خصوصی اش در باهاماست که به احترام دوستش جایگاه هیت نامیده می شود.

      10.کودکانش دنیایش هستند.

      جانی خجالت زده نیست که بگوید تولد دختر و پسرش "به او دنیا را داده است". او یک تاتو بر بازویش برای پسرش جک دارد، و در خصوص دخترش لی لی رز می گوید: " من این فرشته ناب، زیبا و شگفت انگیز را در صبح بیدار می شود می بینم و هیچ چیزی نمی تواند آن را متأثر کند. او تنها دلیل برای بیدار شدن در صبحگاهان، تنها دلیل برای نفس کشیدن است. هر چیز دیگری به غیر او بی ارزش است.

      منبع :سيمرغ

      هنرمندان بازدید : 109 پنجشنبه 18 آبان 1391 نظرات (0)
      امیر یگانه ترانه سرا و آهنگساز پر کار این روز‌ها، اثر جدیدی تولید نموده و آن را برای انتشار در اختیار سایت «موسیقی ما» قرار داده است. یگانه که در سال ۸۷ با آلبوم «بی‌تو تنهام» به صورت رسمی وارد عرصهٔ موسیقی شد و بعد‌ها با انتشار قطعاتی چون «این حس قشنگ» و «من با تو هستم» موقعیت خود را تثبیت نمود، در حال تولید دومین آلبوم رسمی‌اش است.

      ترانه سرایی و آهنگسازی قطعهٔ «رویا» را خود امیر یگانه به عهده داشته و سیاوش صدری نیز آن را تنظیم نموده است. این اثر را از موسیقی ما دانلود و گوش کنید.




       
      هنرمندان بازدید : 120 سه شنبه 09 آبان 1391 نظرات (0)

      فیلمنامه فیلم «تتل و راز صندوقچه» به بطور مشترک توسط وحید گلستان و منصور غلامی به تحریر درآمده است.

      مهران احمدی با گریمی متفاوت در فیلم سینمایی «تتل و راز صندوقچه» به کارگردانی وحید گلستان ، تهیه کنندگی سعید هاشمی نقش آفرینی خواهد کرد.

       مهران احمدی که در این فیلم نقش «گرگ خان» را ایفا خواهد کرد، پیش‌تر در فیلم‌های چون «آدم»، «هیچ»، «خواب‌های دنباله‌دار»، «سیزده پنجاه و نه»، «آلزایمر» و «بغض» نقش آفرینی کرده و هچنین توانسته سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از بخش «جلوه گاه شرق» را در بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «آلزایمر» به خود اختصاص دهد.

      فیلمبرداری این فیلم که دکورهای آن در منطقه چالدره (از توابع تنکابن) به پایان رسیده است طبق برنامه ریزی صورت گرفته اواسط آبان ماه آغاز می‌شود.

      این فیلم که در ژانر کودک و با فضای فانتزی است در شهرهای تهران، تنکابن ، رامسر و چابهار فیلم‌برداری خواهد شد.

      موضوع این فیلم درباره بزغاله‌ای است که با اشتباه خود موجب بروز یک سری مشکلات برای خود و دیگران می‌شود و تنها کسی که می‌تواند این مشکلات را برطرف کند خودش می‌باشد.

      گفتنی است فیلم سینمایی «تتل و راز صندوقچه» که به صورت رئال و انیمیشن تولید می‌شود اولین همکاری مشترک بنیاد سینمایی فارابی و وزارت آموزش و پرورش پس از پیروزی انقلاب اسلامی محسوب می گردد.

      اسامی برخی از عوامل فیلم که تا کنون حضور آنها قطعی شده است عبارتند از: کارگردان: وحید گلستان- مدیر فیلمبرداری: مرتضی غفوری - طراح گریم: نوید فرح مرزی - مدیر تولید: امیر پوربهشتی- برنامه ریز و دستیار اول کارگردان: پیام حنفی- نویسنده: وحید گلستان و منصور غلامی - مجری طرح: یدالله کریمی- طراح صحنه و دکور: مجید علی‌سلام، طراح لباس: ونوس ابوذری، مدیر تدارکات: جواد قاسمی، مدیرامور مالی: حسن سعیدی، مدیر بازرگانی و تبلیغات: ایمان نیک‌دل، جانشین تولید: مجتبی‌ حاج‌علی، مدیر صحنه: قاسم قاسمی، دستیار دوم کارگردان: کوروش اشرف احمدی، طراح آکساسوار: پویان ابوذری، دستیاران صحنه: امیر حاج‌حسینی و فرید مهتابی، دستیاران تدارکات: مهدی روزبهانی و محمد حیدرقلی، امور دفتری: آزاده بیننده، مشارکت: وزارت آمورزش و پرورش و بنیاد سینمایی فارابی- تهیه‌کننده: سعید هاشمی.

       

       

       

      هنرمندان بازدید : 133 شنبه 06 آبان 1391 نظرات (1)

      تورج اصلانی با دو فیلم سینمایی «بغض» و «فصل کرگدن» به نمایندگی از کشورهای ایران و ترکیه نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمبرداری بیستمین دوره جشنواره تخصصی فیلمبرداران سینما در جشنواره بین‌المللی «پلوس کمرایمیج» لهستان شد.

      به گزارش ایسنا، «تورج اصلانی» فیلمبردار تجربه‌گرای سینمای ایران بعد از بدست آوردن جایزه بهترین فیلمبرداری بخش اصلی شصتمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم «سن س
      باستین» اسپانیا و کاندید شدن برای بهترین فیلمبرداری ششمین دوره مراسم اهدای جوایز اسکرین «آسیا پسیفیک» (APSA) با فیلم سینمایی «فصل کرگدن» که ماه آینده در استرالیا برگزار می‌شود، هم اکنون کاندید با فیلم سینمایی «فصل کرگدن» و فیلم سینمایی «بغض» نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمبرداری بیستمین دوره جشنواره تخصصی فیلمبرداران سینما در جشنواره بین‌المللی «پلوس کمرایمیج» PLUS CAMERIMAGE لهستان شده است.

      اصلانی برای بدست آوردن جایزه «قورباغه طلایی» این جشنواره با 12 فیلمبردار باتجربه و سرشناس سینمای جهان به رقابت خواهد پرداخت.

      فهرست اسامی نامزدهای این جشنواره تخصصی اعلام شده است و در این بین اسم «تورج اصلانی» با دو فیلم به نمایندگی از کشورهای ایران، ترکیه و اقلیم کردستان عراق در میان نامزدهای بهترین فیلمبرداری به چشم می‌خورد، اسامی دیگر نامزدهای این جشنواره عبارتند از: «بن ریچاردسون» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «جانواران وحشی در جنوب» از آمریکا، «رودریگو پریتو» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «آرگو» از آمریکا، «یوس بلینگر» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «لورنس به هر حال» محصول مشترک کانادا و فرانسه، «نیکولاس بولدو» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «جادوگر» از کانادا، «لول کراولی» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «پارک هاید در هادسون» از انگلستان، «میهای مالایمار جونیور» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «استاد» از آمریکا، «جولیان آپزتگیوا» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «وحشی‌ها» از آرژانتین، «یوس کیپ» و «کارولین چامپیتر» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «موتور مقدس» از فرانسه، «راب هاردی» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «شکسته» از انگلستان، «پیوتر شلیسکوسکی» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «دوچرخه پدرم» از لهستان، «آرکاداز تومایک» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «تعقیب جنایتکاران» از لهستان و «سان یونگ لی» برای فیلمبرداری فیلم سینمایی «بیمارستان عیسی» از کره جنوبی.

      جشنواره بین‌المللی «پلوس کمرایمیج» که معتبرترین و تنها جشنواره تخصصی هنر فیلمبرداری در دنیا به شمار می‌رود؛ هر ساله با حضور فیلمبردان مطرح و باتجربه سراسر دنیا در شهر لودز در کشور لهستان برگزار می‌شود و مسئولان این جشنواره براساس نوع فیلمبرداری، بهترین فیلم را انتخاب می‌کنند و به سه فیلمبردار برتر جوایز «قورباغه طلایی»، «قورباغه نقره‌ای» و «قورباغه برنزی»؛ معتبرترین جایزه فیلمبرداری جهان را اهدا خواهند کرد.

      بیستمین دوره این جشنواره با حضور فیلم‌هایی از کشورهای مختلف جهان در چندین بخش از جمله؛ بخش اصلی فیلم‌های سینمایی، بخش ویدئویی، بخش مستند، بخش موسیقی، بخش تبلیغاتی و بخش دانشجویی در روزهای 4 تا 11 آذرماه سال جاری (24 نوامبر تا 1 دسامبر 2012) در شهر لودز در کشور لهستان برگزار می‌شود که در بخش اصلی تنها 14 فیلم بلند داستانی از فیلمبرداران سراسر جهان با همدیگر به رقابت می‌پردازند.

      اصلانی سال 2009 با فیلم مستند «چه سرسبز بود دره ما» به کارگردانی فرشته جغتایی کاندید بخش مستند هفدهمین دوره جشنواره بین‌المللی «پلوس کمریمیج» بود.

      to-boghz

      هنرمندان بازدید : 386 شنبه 06 آبان 1391 نظرات (0)

       

       

      • بازخورد آلبوم چطور بوده؟

      خودم هنوز آلبوم را جایی نشنیده ام. خیلی از دوستان گفته اند که همه جا کارها شنیده می شود، اما من فقط به گوش خودم اطمینان دارم! همه می گویند که بهتر از آلبوم قبلی بوده و همین برایم کافی است.

      • در یکی دو سال اخیر حاشیه های زیادی داشتید. آنقدری که سر این آلبوم اذیت شدید، جواب گرفتید؟

      خود این آلبوم حاشیه نداشت، بلکه «من» حاشیه داشتم. بعضی ها دلشان نمی خواست این آلبوم نتیجه بدهد. یکی از چیزهایی که الان خوشحالم می کند این است که بالاخره از شر این آلبوم خلاص شدم! خیالم راحت شد.

      سال 87، در مصاحبه ای از من پرسیده شد که «فکر می کنی تا کِی می توانی کار کنی؟» دقیقاً یادم هست در پاسخ گفتم: تا 3 آلبوم تضمین می دهم؛ آلبومی که درخور شأن باشد و بتوان آن را شنید. الان خوشحالم و خدا را شکر می کنم که توانستم پای حرفی که زدم بایستم.

      • به حرفتان در آن مصاحبه اشاره کردید؛ اینکه گفته بودید تا سه آلبوم تضمین می دهم. آخرین قطعه آلبوم جدیدتان هم «بیت آخر» نام دارد. این دلهره در میان هوادارانتان ایجاد شده که شاید «حباب» آخرین آلبوم محسن یگانه باشد...

      خودم در این آلبوم «بیت آخر» را خیلی دوست دارم. به نظرم همه چیزش خوب است. شاید «بیت آخر» آخرین قطعه ای باشد که در قالب آلبوم از من منتشر شده است. نمی خواهم طرفداران را ناراحت کنم. هرچند در حال حاضر خسته ام و ممکن است گفتن این حرف عجولانه باشد، ولی شاید دیگر آلبومی منتشر نکنم. برای انجام یک کار، باید لزومش احساس شود و این خیلی مهم است. فعلاً لزومی نمی بینم. اگر بخواهم کار بکنم شاید در قالب ریمیکس باشد.

      • قطعاً هوادارانت نسبت به این تصمیم جبهه می گیرند چرا که برایشان چندان جالب نخواهد بود. فکر می کنید بتوانید در مقابل آنها مقاومت کنید؟

      بحث مقاومت نیست. طرفدارانم در این چند سال آنقدر به من لطف کرده اند که بار مسئولیتم سنگین شد. من هم تمام توانم را گذاشتم،نه پول، نه جایگاه و نه هیچ چیز دیگری به جز موفقیت آلبوم برایم مهم نبود.

      من علاقه های دیگری هم دارم. مثلاً اگر درس می خواندم، الان حداقل یک مدرک مهندسی گرفته بودم، ولی می خواستم چه کار کنم؟! یک استعدادی داشتم، حوصله هم داشتم، اینها با هم تلفیق شد، هواداران هم مرا هُل دادند و به اینجا رسیدم. می خواستم ادای دین کنم و فکر می کنم این کار را انجام دادم. دیگر بعد از این نباید از من توقعی داشته باشند. پیشنهاد می کنم دیگر توقع آلبوم از من نداشته باشند. اما قطعاً تک آهنگ منتشر خواهم کرد. کارهایی در زمینه موسیقی الکترونیک انجام داده ام، چند تک آهنگ عجیب و غریب هم دارم که همه را غافلگیر خواهد کرد.

      من در زندگی فقط همین الان می توانم 27 ساله باشم و این انرژی و توانایی را داشته باشم و ممکن است بالا رفتن سن و سالم، انرژی و کارم را تحت الشعاع قرار دهد و من از این می ترسم. باید بنشینم و فکر کنم ببینم چه باید کرد. هنوز هیچ چیز قطعی نیست. شاید هم همین فردا به فکر تولید یک آلبوم جدید افتادم.

      • در مورد تراک «حباب» توضیح بدهید. قطعه ای که هنوز نیامده حاشیه ساز شده! برداشت های متفاوتی از آن شده و برخی آن را به یک خواننده ی خاص نسبت می دهند.

      نباید اینقدر حاشیه سازی کرد. این همه کار اجتماعی انجام شده، با هیچ کسی اینطور برخورد نشده است. شاید تنها چیزی که در این آلبوم توانسته اند به آن «گیر» بدهند همین بوده است! اصلاً هر کسی که این قطعه او را ناراحت کند، خود «حباب» است. هر کسی که حباب باشد این قطعه را به خود خواهد گرفت، کسی که از نشان دادن واقعیت به مردم ترس داشته باشد.

      در جایی از فیلم سوپراستار دیالوگی با این مضمون گفته می شود که «شما خودتان را می کشید که معروف شوید، و وقتی که معروف می شوید، عینک دودی میزنید که شناخته نشوید!» خوب، چرا اینطور است؟ واقعاً جوابی برایش وجود ندارد... خیلی ها اینطوری اند و این مشکل را دارند و مردم نمی توانند به آنها نزدیک شوند. خود تو با هنرمندان زیادی رابطه داشته ای، مطمئناً تفاوت بین چیزی که از قبل در ذهن تصور کرده بودی و چیزی که با آن روبرو شدی، آنقدری زیاد هست که تو را به فکر این فرو ببرد که اینها واقعاً حبابند.

      ما همه آدمیم که به اینجا رسیده ایم. مردم ما را به اینجا رسانده اند. حالا بگوییم "به ما نزدیک نشوید... پیف پیف دیگر از این به بعد همه چیز بو میدهد..."؟ شاید این ادبیات من چیپ و لمپن باشد، اما واقعیت قضیه آنقدر چیپ هست که اینجوری درباره اش حرف بزنم.

      • فکر می کنید ترانه ی «حباب» در مورد خودتان صدق نمی کند؟ چقدر سعی کردید که اینطور نباشید.

      بهتر است دور و بری های من این را جواب بدهند. محسن یگانه ی نفسهای بی هدف را در نظر بگیرند. از آن موقع اخلاقیات من فرقی کرده؟ به نطر خودم خیر... شاید جاهایی مجبور شده ام جدی تر برخورد کنم، اما به خدا این لازمه ی کار بوده است. ولی من همان آدمم. البته تغییراتی هم کرده ام، مثلاً اعتماد به نفسم بالاتر رفته... همین که من این مسئله را اینقدر راحت بیان می کنم را باید به فال نیک گرفت.

      • اینکه این ترانه را برای خواننده ی خاصی اجرا کرده باشید را تکذیب می کنید؟

      بله. فکر می کنم یک دسیسه ای هست و برخی می خواهند جو را بهم بریزند. در یکی دو سال اخیر، خیلی ها دوست داشتند من را یک آدم حاشیه دار جلوه دهند. به همین خاطر برایم حاشیه درست می شد. یک سوال دارم. به نظر شما همین مسئله ی حاشیه ای که الان به وجود آمده را من به وجود آورده ام؟

      • این طبیعی است که برای مخاطب سوال به وجود بیاید. بالاخره برداشتهایی که از یک اثر می شود متفاوت است.

      بهتر است که اشتباه برداشت نکنند. هر کسی که ترانه ی این قطعه به او بربخورد، باید در رفتارش تجدیدنظری داشته باشد؛ حتی خود من که این شعر را گفته ام اگر ایرادی در این زمینه پیدا کنم حتماً باید آن را برطرف نمایم. خدا را شکر همیشه سعی کرده ام که این اتفاق نیفتد.

      • این آلبوم قطعات زیادی داشت و مدت زمان هر یک از آنها نیز نسبتاً زیاد بود. فکر نمی کنید این مسئله مخاطب را خسته کند؟

      من از روزی که شروع به کار کردم، یک سری طرفدار خاص پیدا کرده ام که هرچه دارم از صدقه سری آنهاست. بعد از آلبوم رگ خواب وضعیت کمی عوض شد، فکر نمی کردم کارهایم اینقدر همه گیر شود و یک سری مخاطب پاپ و فان هم داشته باشم. این وضعیتم را کمی سخت کرد. خیلی خوب بود اما برایم گران تمام شد. مجبور شدم برای کار بعدی این را در نظر بگیرم که هم مخاطب خاصم را از دست ندهم و هم مخاطبی که به عنوان فان و سرگرمی کار من را گوش می کند را راضی کنم. دامنه ی مخاطبانم وسیع تر شد. در این چند سال ژانرهای مختلف را تجربه کردم که بعضی ها دوست داشتند و بعضی ها دوست نداشتند. به خاطر این مسائل برای انتخاب آهنگ کار سختی پیش رو داشتم و نمی توانستم هیچ کدام را حذف کنم. چرا که هیچ یک را بدون فکر و دلیل نساخته بودم.

      نمی توانستم به آهنگها لطمه بزنم و تایمشان را کم کنم. اگر این کار را می کردم، این سوال پیش می آمد که چرا مدت زمان آهنگها کم است. اگر یک آهنگ پنج دقیقه ای را نصف کنیم، می شود دو دقیقه و نیم که این تایم نرمال نیست و صرفاً برای یک کار تفریحی یا تیتراژ است.

      برای اینکه قطعات خسته کننده نشود، کارهای زیادی انجام دادم. مثل استفاده از تنظیم کننده های مختلف و نوازندگان زیاد که البته کار خیلی سخت تر شد. باید روی صدا دقت زیادی می کردیم، از دوستان و همکاران من که در این کار هستند بپرسید آیا تا به حال برای 14 قطعه، «40 گیگابایت» پروژه ی وکال داده اند؟! من این کار را کرده ام و اگر بخواهند نشان می دهم. روی خواندن هم دقت زیادی داشته ام. سعی کردم زیاد از افکت استفاده نکنم.

      • حدوداً طی یک روز، بیش از 5000 نظر درباره آلبوم حباب در سایت «موسیقی ما» به ثبت رسیده، چه نظری دارید؟

      ظاهراً تا به حال سابقه نداشته... خوشحالم، الان حسابی خوشحالم! خنده از لبانم نمی رود. 5000 تا واقعاً خیلی زیاد است. دمشان گرم! هر کسی هر چیزی نوشته دستش درد نکند. چه کسانی که تعریف کرده اند و چه آنهایی که انتقاد کرده اند.

      بعضی ها می گویند کلاً آلبومش به درد نمی خورد. یا اینکه می گویند چرا فلان آهنگ فلان مشکل را دارد... بعد که می روم بررسی می کنم و روی آن آهنگ دقت می کنم می بینم گویا اصلاً آهنگ را نشنیده است! اینها از روی غرض ورزی است. اما انتقادی که به جا باشد، از روی محبت و لطف است و من از آن خیلی استقبال می کنم.

      • نکته ی خاصی هست که بخواهید مطرح کنید؟

      عکاس آلبوم (بهنام دریانی) گیر داد که من اخم کنم. به خدا من اینقدر اخمو نیستم!

      • از طراحی کاور راضی بودید؟

      بله، دوست داشتم. این را در نظر بگیرید که این اولین کاوری بوده که بهنام دریانی طراحی کرده. از روی رفیق بازی کار را به او نسپردم، واقعاً کارهایش را دوست داشتم. اینها ثمره ی 4 صبح است.

      • ظاهراً بیشتر کارهای این آلبوم در نیمه های شب انجام شده!

      وقتی ساعت 4 بعدازظهر از خواب بیدار شوی، طبیعتاً باید خیلی دیر بخوابی. این را یادگاری بنویس آنهایی که آلبوم را گوش می کنند بدانند صبح ها وقتی همه در حال رفتن به محل کارشان بودند، من تازه در ترافیک در حال برگشت به خانه بودم تا بخوابم. این آلبوم با چنین شرایطی تولید شد.

      هنرمندان بازدید : 144 پنجشنبه 04 آبان 1391 نظرات (0)

      قطعه «آخرین نفس» جدید‌ترین کار مازیار فلاحی است که برای تیتراژ سری جدید سریال قلب یخی تولید شده است.ترانهٔ این اثر را امین بامشاد و مازیار فلاحی سروده و امیر توسلی آن را تنظیم کرده و ملودیِ این قطعه را نیز مازیار فلاحی ساخته است.در ادامه متن ترانه این آهنگ را بخوانید و این قطعه زیبا را اینجا گوش و دانلود کنید..

       

       
                      
           
       

      تعداد صفحات : 17

      اطلاعات کاربری
    • فراموشی رمز عبور؟
    • آمار سایت
    • کل مطالب : 402
    • کل نظرات : 1
    • افراد آنلاین : 1
    • تعداد اعضا : 1693
    • آی پی امروز : 28
    • آی پی دیروز : 20
    • بازدید امروز : 35
    • باردید دیروز : 37
    • گوگل امروز : 0
    • گوگل دیروز : 0
    • بازدید هفته : 35
    • بازدید ماه : 523
    • بازدید سال : 523
    • بازدید کلی : 174,446