loading...
کلبه شعر
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
دویست وشیشم 0 14 roia
تک پر بازدید : 9 شنبه 20 آبان 1391 نظرات (2)

دوستان عزیز خوش امدید به وب سایت من.

امیدوارم لحضات خوشی را در این وبسایت سپری کنید

مدیر سایت:مجید آقاجانی

تک پر بازدید : 7 سه شنبه 30 آبان 1391 نظرات (1)

 

«خر بيچاره»:شخص زودباور                   

هميشه  زير دست  ماد ها :«نر»

كسي كز دست نادان مي كشد آه              

 و در رنج است دايم :«شخص اگاه» «گدا»:

چيزي كه مي باشد فراوان              

همه جا بالاخص در شهر تهران

«تنزل كرده »:اخلاق عمومي                  

طلاق  و  فقر :« آمارش  نجومي »

كسي كه زور او ورد زبان است             

و پول زور گيرد« پاركبان=»است

تلاش بيخودي « فرياد كردن   »             

ته  سرمايه داري  :«باد كردن !»

«تكبر»: معني افتاده بودن                     

«  اسارت»:  آخر  آزاده  بودن 

پراز مشكل :«جوانهاي زمانه  »                

حماقت  :« ازدواج  عاشقانه!»

«معلم» : انكه از او نمره خواهند              

به اين حرفم همه مردم گواهند

«خريّت»:نيست غيراز كله شقي                

«جهالت» :  مانع راه ترقّي

به آن چيزي كه اخر مي رسي :«گور »      

تورا چيزي كه اخر مي خورد :«مور »

نشان درس خواندن :«كوچه گردي »        

و آن چيزي كه بي معني است :«مردي»

«صداقت»:سادگي!«پاكي»:رذيلت !               

رياكاري  و  شيادي  :«فضيلت !»    

تک پر بازدید : 5 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (0)

اشتهارش به 'منوچهرى' انتساب وى است به منوچهر بن شمس‌المعالى قابوس زيارى
(۴۰۳-۴۲۳هـ) امير گرگان و طبرستان که شاعر اوايل دوران سخنورى را در خدمت
او گذرانيد، و گويا بعد از منوچهر يا در اواخر ايام حيات او از گرگان برى
که به تازگى در تصرف دولت غزنوى درآمده بود، شتافت و نخستين کسى از
وابستگان دولت غزنوى را که در اين شهر مدح گفت 'خواجه طاهر دبير' حاکم رى
از جانب سلطان مسعود بود که در سال ۴۲۴هـ از اين خدمت برکنار شد و جاى او
را به 'ابوسهل حمدوى' سپردند.
اقامت منوچهرى از تاريخ مذکور در رى
ادامه داشت تا در سال ۴۲۶ سلطان مسعود به قصد گرگان و طبرستان از نيشابور
به آنجا لشکر کشيد و منوچهرى را به خدمت خود خواند و از رى به سارى رفت و
در آنجا به اردوى سلطان غزنوى پيوست و به زودى دستگاه و مرتبتى يافت چنانکه
محسود اقران شد و اين معنى از بعض قصائد او به صراحت برمى‌آيد. باقى عمر
کوتاه شاعر در دربار غزنه سپرى شد تا به سال ۴۳۲هـ درگذشت و او در اين مدت
غير از سلطان مسعود چند تن از رجال معروف دربار وى خاصه عنصري، على‌بن
عبيدالله معروف به 'على دايه' سپهسالار سلطان مسعود، خواجه احمد بن
عبدالصمد وزير سلطان و عده‌ئى ديگر را در قصائد و مسمطات خود مدح گفت.
از
اشعار منوچهرى اطلاعات وافر وى از ادب عربى، خاصه از شعراء عرب و آثار
آنها، به‌خوبى آشکار است، و او نخستين کسى است که محفوظات ادبى را در اشعار
خود راه داده و علاوه بر استقبال از قصائد مشهور تازى، اشارات مکرر به
اسامى شاعرانى مشهور و آثار معروف آنها و تضمين ابياتى از آنان نموده است.
اطلاعات او از ادب فارسى و شاعران معروف پارسى‌گوى پيش ازو هم قابل‌توجه
است.
علت عمدهٔ ايراد اسامى شاعران تازه‌گوى يا ذکر قصائد مشهور آنان
و اشاره به اطلاعات ادبى در اشعار خود آن است که منوچهرى به اظهار علم در
شعر اصرار داشت و گويا مى‌خواست ازين طريق جوانى خود را در برابر شاعران
سالخوردهٔ دربار غزنه جبران کند. اين عادت شاعر به اظهار علم باعث استعمال
لغات و اصطلاحات مهجور عربى در شعر او شده و گاه آن را به خشونت و درشتى
مقرون ساخته است ليکن بايد اذعان داشت که حتى آن اشعار که با چنين ترکيباتى
به وجود آمده نيز جذابيت و شکوه خاصى دارد تا چه رسد به ساير اشعار او که
غالباً عذب و استوار است.
در شعر اين شاعر استاد نوعى موسيقى و آهنگى
خاص وجود دارد چنانکه هنگام خواندن اشعار او گوئى خواننده با آهنگى از
موسيقى سرگرم است. اين موسيقى خوشايند و روانى و سادگى فکر و صراحت منوچهرى
در سخن و جوانى و شادابى روح شاعر شعر او را بى‌اندازه طربناک و دل‌انگيز
ساخته است. وى در ايران تشبيهات و ترکيبات تشبيهى و استعارى مهارتى عجيب
دارد، در استعمال بعضى از ترکيبات ابداعى بى‌پروا است و براى قبول افکار و
مضامين شاعران عرب مانند عبور از بوادي، وصف شتر، ندبه بر اطلال و دمن، ذکر
عرائس شعر عربى و امثال اينها حدى نمى‌شناسد. مهارت وى در وصف شايستهٔ
تحسين است و او مناظر مختلف طبيعت را از بيابان و کوه و جنگل و گلزار و
مرغزار و آسمان و ابر و باران تا موجودات گوناگون ديگر براى توصيف در قصائد
خود برگزيده و از عهدهٔ توصيف و تجسيم آنها به بهترين وجه برآمده است.
منوچهرى
با ايجاد توسعه‌اى در صنعت تسميط نوع تازه‌اى از شعر به‌نام مسمط ساخته و
در اين نوع شعر هم همواره به‌عنوان استاد شاخص شناخته شده است. بهترين
موضوعى که در مسمطات او ملاحظه مى‌شود وصف انگور و شراب است که منوچهرى
خواسته است تا در آنها قصائد خمريهٔ شاعران تازه‌گوى را جواب گفته باشد.
وصف طبيعت و مناظر مختلف آن نيز از موضوعات دلچسب اين مسمط‌ها است.

تک پر بازدید : 4 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (0)

یه داستان غمگین و اشک آور  

هوا به کلی فرق کرده بود، هرچند بهار شده بود ولی سردییه زمستون هنوز از تنش در نیومده بود .

احساس میکرد که قراره این روز به ظاهر گرم و روشن بهاری از اینی هم که هست هم سردتر و تاریکتر بشه .

ولی بهتر از همه میدونست که کاری نمیتونه بکنه .

اون به بیرون از شهر اومده بود تا شاید بتونه در خلوت مردانه اش با دل خود کنار آید .

دلی که راوییه خیلی از خوشبختی های زودگزر میتونست باشه .

صدایی که باد با خودش می آورد ،اگرچه سنگین، ولی برای دل پسرک خوش بود.

صدای نی چوپانی که در خلوت خودش میزد . صدای آواز چوپانی که ...

خلوت بی تو معنا نداره ...

اینجا بدونه نازنینم صفا نداره ...

اون روز فردایه دیروزی بود که به انتظار روزی بهتر سپری شده بود.

پسرک خوب میدونست کل تلاشش هم فقط میتونه مثل پرپر زدن مرغ قبل از سر بریدن باشه .

رشته افکارش به خاطر به یاد آوردن آخرین تماس تلفنییه عزیزش به هم ریخت .

کسی که رفتن او بود باعث شده بود این دنیای زیبایه اهورایی رو پسرک تاریک و ظلمانی ببینه .

-- الو سلام داداش

-- سلام عزیزم

.

.

.

-- راستی اینم بگم من دیگه دارم میرم برای همیشه میخوام برم . میخوام ...

-- خوشبخت بشی آجینیه « آبجی » عزیزم .

خنده هایی که زورکی شده بود اشکهایی که یواشکی ریخته شده بودند.

پسرک دوست داشت داد بزنه . میخواست به گوش همه و همه برسونه که اون دختر غریبه ای که داداشی صداش میزنه ، نمیخواد داداشیه او باشه .

او میخواست فریادی رو بزنه که به گوش همه برسونه اون آجینیش نیست ، اون عزیزتر از جانشه ، اون زندگیشه ، اون عشقشه ، اون ...

ولی دختره دیگه رفته بود . اون همه ی اینها رو دونسته بود و رفته بود .

پسرک دست از تلاش کشیده بود و ادامه میداد با وجود اینکه از آخر قصه خوب خبر داشت ولی همچنان ادامه میداد.

کمبودی را در وجودش احساس میکرد که از سرنوشتی تاریک خبر میداد .

کمبودی که به خاطر سرشت ناپاکی بود که یارانش ، همراهانه وجودش از آن رشته شده بودند .

کمبودی مثل کمبود یه احساس ...

احساس برای خود زنذگی کردن ، همه ی زندگیش را برای کسی گذاشته بود که دیگه ...

کم کم داشت شب میشد ،شبی که به خاطر وجود ظلمت زودتر راهش رو پیدا کرده بود .

پسرک در آن شب تاریک به نور تنها شمع خیالیش بسنده کرده بود، به تنها پشت گرمییش که اون هم پوشالی بود .

ولی بازم تا اینجا کشنده بودش هر چند خیالی یا پوشالی.

اون تنها خاطراتی بود که از یگانه کسش جا مانده بود .که برای او تا اینجا کشیده شده بود .

ولی آخرش چی؟

پسرک در حالی که یه گوشه در آن صحرای سرد نشسته بود و زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد.

اون تنها کسی بود که بعد آن شکست سنگین باز هم حاضر نمیشد یه لحظه درباره ی عزیزش بد فکر کنه.

برای تنها عزیزش زمزمه میکرد و میسوخت ...

ای به داد من رسیده ، تو روزهای خود شکستن

ای چراغ مهربونی ، تو شبهای وحشت من

ای تبلور حقیقت ، تویه لحظه های تقدیر

تو شب رو از من گرفتی ، تو من رو دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی

برای من که غریبم تو رفیقی ، جون پناهی

یاور همیشه مومن ، تو برو سفر سلامت

غم من نخور که دوریت ، برای من شده عادت

ناجییه عاطفه ی من ، شعرم از تو جون گرفته

رگ خشک بودن من ، از تن تو خون گرفته ...

احساس کرد که تاریکی کم کم داره بر وجودش سایه می افکنه.

پسرکی که به چیزی غیر از عشق اعتقاد نداشت ، داشت برای عشقش پرپر میشد .

چشمهایی که به ماه هستی به تنها ماه بی کسییه همه خیره مانده بود.

اشک هایی که روی گونه های سرد در آن هوای به ظاهر گرم از سرمای بی برکته بی کسی یخ کرده ...

خونی که در دستهای سرد و بی احساسش به خاطر وجود خاره گلی که در دستاش فشرده بود، از دور پیدا بود.

و گل شب بو دیگه ، دیگه شبها بو نمیداد .

چون اون مرده بود ...

اما اون که مرده از عشق تا قیامت هر لحظه زنده ست ...


مرگ عاشق عین بودن، اوج پرواز یک پرنده ست ..

این داستان دست نوشته خودمه خواستید نظر بدید ممنون میشم

این بار واقعا کسی هستش که به تک تک فاتحه های شما نیاز داشته باشد . اگر نظر هم نمیدید حتما یه فتحه بفرستید

تک پر بازدید : 5 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (0)

قسمتي از حيدر باباي شهريار كه به تازگي پيدا شده


حيدر بابا ، عمو قلي گرم ِ كاره      شهري شده موجب افتخاره

مثل زنش فاطي كه شد ستاره      ابرو هاشو تازگي ور مي داره

                 من نمي دونم  زنه يا شوهره

                ابروي نازكش كه دل مي بره

زمين هاشو فروخته قنبر علي        پژو خريده مثل مشدي ولي

با رفقاي مست و پامــنــقـــلي       مدام مي رن يلًــلي و تلًـــلي 

                 بعضي روزا گير پليس مي افتن

                بعضي روزا گاز ميدن و در ميرن

حيدر بابا فاصله ها زياده          جيب يكي تنگه ، يكي گشاده

يكي لنگه براي شامي ساده      اون يكي مسته از غذا و باده

            يكي داره مي تركه اين روزا

           اون يكي ول مي پلكه اين روزا

حيدر بابا دولت  شعور آورده         علمو واسه كـــَرا و كور آورده

واسه ي ما علمو چه جور آورده     تو ده ِ  ما   پيام   نور    آورده

            به جاي رفتن ِ مكًه ، مدينه

           درس مي خونه حالا ننه سكينه

ته كشيده گرچه محبتامون       فوق ليسانس مون شدن فراوون

تو خونه شون با خوشحالي و جون جون    فلسفه مي خونه رباب بي دندون

               زنا ميخوان يه روزي استاد بشن

              از زير يوغ مردا آزاد بشن

حيدر بابا به هيچ كسي نگويي       صحت گفتار منو نجويي

اينو مي گفت به بنده يك عمويي     به بچه ها نمره ميدن كيلويي

             هركي قبوليش زير صد در صده

             آدم بي ســواد و خيـــلي  بده !

 

تک پر بازدید : 7 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (0)

اي كان نبات و معدن شيريني !

زيبايي و سخت در خور تحسيني

 

مانتوي خودت اينهمه كوتاه مكن

تا من نشوم شهره به كوته بيني !!

تک پر بازدید : 11 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (0)

 

            «احوال پرسي!»

حال من خوب است

گرچه اوضاعم پريشانيست

سهم من هرچند ويرانيست

گرچه لاي چرخ من چوب است!

حال من خوب است!

         

                        «خريد!»

درمغاز ه ساعت نزديك هفت

عشوه گر آمد ،پس از يك ساعتي

ناز و لاس و گپ زدن

زير قيمت مانتو را پوشيد و رفت!

                  

                           «كمبود!»

هردو اهل خواندن شعريم و بيكاريم

هردو اهل فكر

هردو غم داريم

در چنين وضعي كه مردم عاشق پولند

عشق بازي با كتاب و با قلم داريم

هردومان يك تخته كم داريم!!

               

تک پر بازدید : 6 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (1)

اين قيمت اجناس چه محشر شد ه است !

آقاي فقير سخت لاغر شد ه است !

 

هرچيز كه شنبه مي خريم اي مردم !

در آخر هفته د ه برابر شد ه است !!!!

تک پر بازدید : 6 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (0)

طنزپرداز عزب شوخي مكن !

باعجم ياباعرب شوخي مكن !ؤ

 

بود سوراخي اگر توي حلب !

بي خيالش با حلب شوخي مكن !

 

بته ي بي ريشه ،بي اصل و نسب

گفته :با اصل و نسب شوخي مكن !

 

از براي ازدياد جمعيت

احتياطا نيمه شب شوخي مكن !

 

مطمئن باش آبرويت مي رود

با جناب« زن جلب» شوخي مكن !

 

گفت استادي به يك شاگرد خود:

«اي پسربازاز عقب شوخي مكن» !!!

 

گر تو خنديدي به ريش «مش حسن »

باسبيل «مش رجب » شوخي مكن !

 

 

جاي شوخي هست در زير لحاف !

هركجا دوراز ادب شوخي مكن !

 

هر كه بي منطق به حالت كرده جيش !

باجنابش بي سبب شوخي مكن !

 

شوخي ات اي دوست جدي مي شود!

بالب و اطراف لب شوخي مكن !

 

«بي شعور » و «كره خر »در شهرتان

هركه دارد اين لقب شوخي مكن !!

 

مرگ چون شيري است وحشتناك و زشت

با دم شير اي عجب شوخي مكن !

 

باهمه هرچند اي طنازشوخ !

هست شوخي مستحب ،شوخي مكن !!!

تک پر بازدید : 5 شنبه 27 آبان 1391 نظرات (0)

سارای کوچک من در باغ بی انارم

بنشین که من برایت شعری نگفته دارم

در قحطسالی عشق از من نرنج دختر

وقتی سبد سبد هیچ  دست تو می سپارم

یادش بخیر سارا بعد از کلاس اول

نه میوه ای به جا ماند، نه سینی انارم

چیزی نمانده جز مرگ در ذهن خشک پاییز

عمری مرا ورق زدتقویم بی بهارم

بوی لجن گرفته این لحظه های راکد

از بس که گند می زد مرداب روزگارم

بابا، انار، باران...  مشقی که خط خطی شد

این خاطرات خوش را در خاک می گذارم

بنشین عروس اول ، بانوی کودکی هام

بنشین که من برایت شعری دوباره دارم...

 

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظر شما سال2012آخرین سال زندگی انسان هاست؟
    وب سایت چطور بود؟
    اطلاعیه سایت

    به زودی چت رومی در وب سایت زده خواهد شد برای مشاعره شما عزیزان


    لطفا با مرورگر موزیلا فایر فاکس عضو شویددر غیر این صورت نمی توانید عضویت پیدا کنید


    چت روم زده شد برو تو چت کن هرکی میخواد با من مشاعره کنه با این شماره تماس بگیره 09386132970

    آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 12
  • بازدید کلی : 850
  • کدهای اختصاصی

    لوگوی سه گوش

    
    بیست تولز

    ابزار نمایش شعر تصادفی از شاعران برای وبلاگ و سایت

    شعر تصادفی

    پیغام ورود و خروج

    ورود به اتاق چت
      با ما همراه باشید
    نام کاربری:
    جنسیت:
     
       
    Powered by IRChat.ir
    قوانین سایت

    1)در صورت به تمسخر گرفتن اعضای سایت از عضویت برداشته می شوید.

    2)مطالب سیاسی در سایت مورد بحث قرار نگیرد.

    3)از به کار بردن کلمات رکیک جلوگیری شود.


    اگر هم توانستید سایت را هک کنید جایزه دارید