دیگر بس است بغض های شبانه ی من ........اینجا دلم ز گریه ها گرفته است
هر جا روم دنبال یه نام آشنا در این زمانه سنگدل دلم گرفته است
من نامه ی حظور خویشتنم به آسمان از این هیاهوی بی صدا دلم گرفته است
آدم اگر جدا نبود از ادمی از قلبهای مصلوب شده دلم گرفته است
اینجا هوای شهر سکوت مکرر است ،اینجا دلم از خودم از همه گرفته است
در هر صدای حنجره بغضی نهفته است از فریادهای بی صدا دلم گرفته است
از شب چه گویم که ارمغان تنهاییست ،از حرفهای ناجور ستارگان دلم گرفته است
دیگر هوای پرواز در من نمانده است ،از بی پرندگی آسمان دلم گرفته است
میخواستم جدا شوم از خود خودم ،از بی حاصلی افکار دلم گرفته است
اینجا به جای شیشه های پنجره ای ،زندان ماتم است و من دلم گرفته است
دیگر نیازی به اشک نیست از بی کسی،از گفتن ترانه های غمگین دلم گرفته است
میخواستم زمین شودکلبه ی صبوریم ،از سنگ صبور بی ادعا دلم گرفته است
اینجا هوا برای نفس کشیدن کم است اینجا دلم دنبال ماتم است
اینجا هوای خفته ی اسمان مینالدو مینالدو من دلم گرفته است
تنهایی خودم دوباره یه زندان شده ،از بی کسیهای مکرر دلم گرفته است