loading...
.
م.د بازدید : 30 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

 

کسب مقام اول مسابقات فوتسال ادارات ارومیه توسط تیم فوتسال لشکر 3 حمزه (ع)
تیم فوتسال لشکر 3 حمزه (ع) در مسابقات قهرمانی ادارات و نهادهای دولتی ارومیه پس از برگزاری مسابقات مقدماتی در فینال تیم دانشگاه آزاد اسلامی شکست داد و قهرمانی این مسابقات را کسب نمود.

 

 

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی سپاه شهداء؛ تیم لشکر 3 حمزه (ع) در مسابقات فوتسال قهرمانی ادارات و نهاد های دولتی ارومیه شرکت و پس از برگزاری مسابقات مقدماتی با تیم های مالک اشتر ، دارایی، دانشگاه ارومیه و دانشگاه آزاد اسلامی از گروه مقدماتی صعود و در مراحل بعدی با غلبه بر تیم های بانک مسکن و راه و شهرسازی در مرحله نیمه نهایی با پیروزی بر نیروی انتظامی به مرحله فینال مسابقات راه یافت که در این مرحله فینال نیز با پیروزی 5 بر 2 بر تیم دانشگاه آزا اسلامی مقام قهرمانی این مسابقات را بدست آورد.

م.د بازدید : 14 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)
نمایشگاه یاد یاران در روستای هشتیان به همت فرهنگی اجتماعی گردان شهید ورمقانی با همکاری فرهنگی،اجتماعی لشکر عملیاتی 3حمزه (ع) درحال برگزاری است.

 

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی سپاه شهداء؛ همزمان با آغازماه مبارک شوال با عنایت به اهمیت ترویج فرهنگ جبهه و شهادت و لزوم شناخت ابعاد موثر آن در بین جوانان و ترویج ارزشهای والای آن در بین آحادملت نمایشگاهی با عنوان نمایشگاه یادیاران با هدف ترویج ارزشهای دفاع مقدس در دستور کار فرهنگی اجتماعی گردان شهید ورمقانی قرارگرفت از نمایشگاه با حمایت و همکاری فرهنگی اجتماعی لشکرعملیاتی 3حمزه (ع) در روستای هشتیان رونمایی شد . که با استقبال زیاد اهالی منطقه مرزنشین صومای برادوست مواجه شد.

گفتنی است این نمایشگاه حاوی مضامینی از ارزشهای دفاع مقدس ، اقدامات موثر بسیج و ابعاد وسیع جنگ نرم و راههای مقابله با آن است.

درحین اجرای نمایشگاه هرروز برگه های مسابقه عملیات روانی بین بازدیدکنندگان توزیع می گرددکه درپایان ازمیان شرکت کنندگان به قیدقرعه به 3نفرازبرندگان مسابقه جوایزنفیسی اهداء خواهد شد.

لازم بذکر می باشد ساعات کاری نمایشگاه از ساعت 9صبح الی 14ظهرواز ساعت 16الی 18بعدازظهرمی باشدکه تا مورخه 28/05/92بازدید برای عموم آزاد است.

م.د بازدید : 14 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)
بسيج شجرة طيبّه و درخت تناور و پرثمر نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است
نشست ماهانه هیئت عاشقان ولایت باحضور فرماندهان پایگاهها ،گروهان های عملیاتی توامان حوزه های مقاومت بسیج ، مربیان وسرگروه های حلقه های تربیتی شجره طیبه صالحین در محل حسینیه گردان شهیدورمقانی- لشکرعملیاتی 3حمزه (ع) برگزار شد.

 

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی سپاه شهداء؛ نشست ماهانه هیئت عاشقان ولایت در محل حسینیه گردان شهیدورمقانی - لشکرعملیاتی 3حمزه (ع) باحضور فرماندهان پایگاهها ،گروهان های عملیاتی توامان حوزه های مقاومت بسیج 27سروو30 هشتیان، مربیان وسرگروه های حلقه های تربیتی شجره طیبه صالحین با هدف تقویت بنیه فکری ،علمی ،اعتقادی ،اخلاقی ،معرفتی وتربیتی برگزار شد.

فرمانده گردان عملیاتی شهید ورمقانی بعدازخوش آمدگویی به کلیه عزیزان و مدعوین حاضر درنشست، بسيج راشجرة طيبّه و درخت تناور و پرثمر نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دانست كه شكوفه‌هايش بوي بهار وصل و طراوات آن تعيين کننده و بوی حديث عشق مي‌دهد.

جلسه با پرسش وپاسخ ،نمایش چندکلیپ با موضوعات فرهنگی روزجامعه ادامه پیداکرد. وباپذیرایی مدعوین محترم نشست ماهانه هیئت عاشقان ولایت گردان شهیدورمقانی - لشکرعملیاتی 3حمزه (ع)خاتمه پیداکرد .

م.د بازدید : 12 جمعه 22 شهریور 1392 نظرات (0)

همسر شهید «مهدی باکری» گفت: در طول 4 سال زندگی مشترک‌مان جنگ بود و اصلاً فرصت نبود که خرید کنیم، تنها هدیه‌ای که آقا مهدی برای من گرفت، یک روسری و سجاده از مشهد بود.

به گزارش فارس شهیدان مفقود «حمید و مهدی باکری» برادرانی بودند که در کودکی‌شان دست‌های پر مهر مادر از سرش برداشته شد؛ برادرشان «علی» در راه مبارزه با رژیم طاغوت توسط ساواک به شهادت رسید و پدرشان که کارمند کارخانه قند ارومیه بود و در کنارش کشاورزی می‌کرد، هم در سال 58 به رحمت خدا رفت.

در ایام سالگرد این دو برادر شهید «صفیه مدرس» همسر شهید «مهدی باکری» در گفت‌وگویی به ولایت‌پذیری آقا مهدی و تنها هدیه‌ای که این شهردار شهید برایش گرفت، روایت کرد:

* 4 ماه هم پیش هم نبودیم

تقریباً 20 ساله بودم، حدود 40 روز پس از شروع جنگ در 11 آبان 59 بدون هیچ مراسمی، تنها با یک حلقه 800 تومانی من و آقا مهدی به عقد هم درآمدیم؛ نخستین شرط او برای ازدواج این بود که هر جا و هر زمان که وجودش برای نظام اسلامی لازم باشد و امام بخواهد به آنجا برود. همین‌طور هم شد و هر جا لازم می‌دید آنجا حاضر بود؛ او 20 دقیقه پس از مراسم عازم جبهه شد و تا سه ماه در آنجا ماند. در این مدت تنها یک تماس تلفنی با او داشتم.

ما اسماً 4 سال با هم زندگی کردیم که واقعیتش‌ مجموع روزهایی که با هم بودیم شاید به چهار ماه نکشید.

* اولین و آخرین نامه‌‌ای که آقای مهدی برایم نوشت

در هر منطقه‌ای از جمله اهواز، دزفول، اسلام‌آباد و ... که قرار بود عملیاتی انجام بگیرد، ما هم اسباب‌ و اثاثیه را جمع می‌کردیم و به آن منطقه می‌رفتیم.

محل اسکان به منطقه عملیاتی نزدیک بود، آقا مهدی 20 روز یکبار به منزل می‌آمد، چند ساعتی بود و بعد می‌رفت؛ در زمانی که از او خبر نداشتم، بنده خدا وقت هم نداشت برای من نامه بنویسد.

آقا مهدی در عملیات «رمضان» به عنوان فرمانده تیپ عاشورا مجروح شد، اولین و آخرین نامه‌ای هم که به من نوشت در این عملیات بود که می‌خواست مرا از نگرانی دربیاورد.

* بیان جایگاه امام خمینی(ره)

شهید باکری خیلی ولایت‌پذیر بود؛ علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت؛ حتی به مسئله‌ای فکر نمی‌کرد که ایشان در کاری اشتباه کنند؛ او برای توضیح جایگاه امام و ولایت می‌گفت: «درست است که ایشان امام معصوم نیستند اما اشتباهات آنها این قدر ضعیف و ضعیف است که از بهترین کار ما درست‌تر است».

* فقط یک عید نوروز در کنار هم بودیم

آقا مهدی به رسم و رسومات و اعیاد که مورد سفارش ائمه اطهار(ع) بود، خیلی توجه می‌کرد؛ در این ایام به دیدار خانواده شهدا، اقوام و خانواده می‌رفت؛ به برنامه‌های چهارشنبه‌ سوری و سیزده به در اهمیت نمی‌داد.

من فقط در سال اول ازدواج‌مان همان عید نوروز را در کنار شهید باکری بودم، آن هم در ابتدا دیدار خانواده شهدا رفت و بعد به دیدار بزرگتر‌ها رفتیم، او دائماً در جبهه بود، به کنار هم نبودیم.

* تنها هدیه آقا مهدی برای من

در طول 4 سال زندگی مشترک‌مان جنگ بود و اصلاً فرصت نبود که خرید کنیم، تنها هدیه‌ای که آقا مهدی برای من گرفت، یک روسری ژوژت که گوشه‌اش گلدوزی شده بود، با یک سجاده از مشهد بود؛ هنوز هم آن را یادگاری نگه داشتم؛ برای دیدار امام یا سفر مشهد که می‌رفت، کتاب می‌خرید. 

* آرزویی که هیچ وقت برآورده نشد

همیشه از آقا مهدی دور بودم؛ دلتنگی‌هایم زیاد بود، همیشه حسرت می‌خوردم و خواهم خورد که چند روزی در کنار هم باشیم؛ اما وقتی می‌آمد، فقط چشم‌های خسته و لباس‌های خاکی‌اش او را می‌دیدم.

حتی لحظه‌ای نمی‌توانستم فکر کنم که یک روزی آقا مهدی از من دور باشد؛ او جرأت این را نداشت که از شهادتش حرفی بزند، وقتی حرفی می‌زد، شروع می‌کردم به گریه کردن.

* حتی پیکر آقا مهدی را ندیدم

5 روز به عیدنوروز مانده بود که آقا مهدی شهید شد؛ 25 اسفند سال 1363. اما کسی جرأت نمی‌کرد به من بگوید؛ همرزمان آقا مهدی تماس می‌گرفتند و احوال مرا می‌پرسیدند تا بدانند فهمیده‌ام یا خیر؛ بالاخره از این رفتار و احوال اطرافیان فهمیدم که چه خبر شده از آنان تقاضا کردم بتوانم جنازه آقا مهدی را سیر ببینم، اما بعد فهمیدم که او هم مثل آقا حمید جنازه ندارد.

به گزارش توانا، شهید «مهدی باکری» در سال 1333 در شهرستان میاندوآب به دنیا آمد؛ تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رساند؛ بعد از گرفتن دیپلم، در رشته مهندسی مکانیک ادامه تحصیل داد و مبارزات سیاسی خود را در تبریز آغاز کرد.

پس از مدتی برادر کوچکترش حمید نیز به عنوان رابط با سایر مبارزان، به خارج از کشور رفت؛ مهدی به پیروی از فرمان امام خمینی(ره)، سربازخانه را ترک کرد و زندگی مخفیانه‌ای را تا پیروزی انقلاب اسلامی دنبال کرد؛ پس از پیروزی انقلاب و همزمان با تشکیل سپاه، به عضویت سپاه ارومیه درآمد.

وی در سازماندهی سپاه و ساخت اولیه آن نقشی فعال داشت؛ مدتی در سمت دادستانی دادگاه انقلاب خدمت کرد و همزمان به عنوان شهردار شهرستان ارومیه، خدمات ارزنده‌ای ارائه داد.

در عملیات «خیبر» بود که برادرش «حمید باکری» به شهادت رسید؛ آقا مهدی هم 15 روز بعد در عملیات «بدر» در 25 اسفند سال 1363 به شهادت رسید.

 

منبع:http://www.tabnak.ir

م.د بازدید : 23 جمعه 22 شهریور 1392 نظرات (1)

تولد و كودكي
به سال 1333 ه.ش در شهرستان مياندوآب در يك خانواده مذهبي و باايمان متولد شد. در دوران كودكي، مادرش را – كه بانويي باايمان بود – از دست داد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد و در دوره دبيرستان (همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست دژخيمان ساواك) وارد جريانات سياسي شد. 

فعاليتهاي سياسي – مذهبي
پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود. او برادرش حميد را نيز به همراه خود به اين شهر آورد. 

شهيد باكري در طول فعاليتهاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزين داخل كشور فعال شود. 

شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) – در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليتهاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد. 

پس از پيروزي انقلاب اسلامي 
بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد در آمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت. 

ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد. 

شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاشهاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعاليتهاي شبانه‌روزي در مسئوليتهاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي، تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزين به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد.

نقش شهيد باکري در دفاع مقدس 




جلسه تصميم گيري براي عمليات؛ اسامي فرماندهان: محسن رضايي، بشر دوست، شهيد مهدي باکري، رحيم صفوي، حسين علائي، ناشناخته.

شهيد باكري با استعداد و دلسوزي فراوان خود توانست در عمليات فتح‌المبين با عنوان معاون تيپ نجف اشرف در كسب پيروزيها موثر باشد. در اين عمليات يكي از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، كه ايشان به همراه تعدادي نيرو، با شجاعت و تدبير بي‌نظير آنان را از محاصره بيرون آورد. در همين عمليات در منطقه رقابيه از ناحيه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از يك ماه در عمليات بيت‌المقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پيروزي لشكريان اسلام بر متجاوزين بعثي بود. 

در مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس از ناحيه كمر زخمي شد و با وجود جراحتهايي كه داشت در مرحله سوم عمليات، به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي‌سيم هدايت كند. در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصممتر از پيش در جبهه‌ها حضور مي‌يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي،‌ هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه‌روز تلاش مي‌كرد. 

در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي او بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد.

شهيد باكري در عمليات والفجرمقدماتي و والفجر يك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همه‌جانبه‌اي را از خود نشان داد. 

در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد، به درجه رفيع شهات نايل آمد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنين گفت: شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است. و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌اش نوشت: 

من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا مي‌باشد همچنان در جبهه‌ها مي‌مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي‌دهم تا اسلام پيروز شود. 

تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه‌ها، را از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنار بود بازداشت. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي و در جبهه‌ها، پا به پاي مهدي، جانفشاني كرد. 

نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتكهاي توانفرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آماده‌سازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي مي‌گذشت اما مهدي با جديت، همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نيروهايش درميان گذاشت. 

نحوه شهادت 



رحيم صفوي، شهيد مهدي باکري، حسين علائي

بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست. پانزده روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلي‌بن موسي‌الرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهدت را نصيبش نمايد. سپس خدمت حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيت‌الله خامنه‌اي رسيد و با گريه و اصرار و التماس درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند. 

اين فرمانده دلاور در عمليات بدر در تاريخ 25/11/63، به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول، به خطرناكترين صحنه‌هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي كرد، تلاش مي‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهاي دشمن تثبيت نمايد، كه در نبردي دليرانه، براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي، نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل گرديد. هنگامي كه پيكر مطهرش را از طريق آبهاي هورالعظيم انتقال مي‌دادند، قايق حامل پيكر وي، مورد هدف آرپي‌جي دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دريا پيوست. 

او با حبي عميق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقي آتشين به اباعبدالله‌الحسين(ع) و كوله‌باري از تقوي و يك عمر مجاهدت في سبيل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به ديار دوست شتافت و در جنات عدن الهي به نعمات بيكران و غيرقابل احصاء دست يافت. شهيد باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده مي‌دانست و تنها به لطف و كرم عميم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيتنامه‌اش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهيدستم، خدايا قبولم كن. 

شهيد محلاتي از بين تمام خصلتهاي والاي شهيد به معرف او اشاره مي‌كند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان مي‌كند و از زبان شهيد مي گويد: 

خدايا تو چقدر دوست‌داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد مي‌شدي و در رگهايم جريان مي‌يافتي تا همه سلولهايم هم يارب يارب مي‌گفت. 

اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود. 



خاطرات



خاطره ۱ 
در بيت امام‌، مهدي را ديدم و گفتم‌: "آقا مهدي‌! خوابهاي خوشي برايت ديده‌اند ...‌مثل اينكه شما هم ... بله ..." تبسمي كرد و با تعجب پرسيد: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: همه خبرها كه پيش شماست‌. يكي از فرماندهان گردان كه يك ماه پيش شهيد شد، خواب ديده بود، در بهشت منزلي زيبا مي‌سازند‌. پرسيده بود: "اين خانه را براي چه كسي آماده مي‌كنيد؟" گفتند: "قرار است شخصي به جمع بهشتيان بپيوندد‌." باز پرسيده بود: "او كيست‌؟" بعد سكوت كردم‌. مهدي مشتاقانه سر تكان داد و گفت‌: "خوب ...‌ادامه بده‌." گفتم‌: "پاسخ دادند: قرار است مهدي باكري به اينجا بيايد‌. خلاصه آقا ملائكه را خيلي به زحمت انداختي‌." سرش را پايين انداخت و رنگ رخسارش به سرخي گراييد و به آرامي گفت‌: "بنده خدا! با اين كارهايي كه ما انجام مي‌دهيم‌، مگر بسيجيها اجازه دهند كه به بهشت برويم‌! جلو در بهشت مي‌ايستند و راهمان نمي‌دهند‌." سپس فرو رفت و از من دور شد‌. ديگر مطمئن بودم كه مهدي آخرين روزهاي فراغ از يار را سپري مي‌كند‌.
خاطره ۲
روزي از مدرسه به خانه مي‌آيد، در حالي كه گونه‌ها و دستهاي سرخ و كبودش ، حكايت از عمق سرمايي مي‌كند كه در جانش رسوخ كرده است‌. پدرش همان شب تصميم مي‌گيرد كه پالتويي برايش تهيه كند‌. دو روز بعد با پالتويي نو و زيبا به مدرسه مي‌رود‌. غروب كه از مدرسه برمي‌گردد با شدت ناراحتي‌، پالتو را به گوشه اطاق مي‌افكند‌. همه اعضاي خانواده با حالت متعجب به او مي‌نگرند، و مهدي در حالي كه اشك از ديدگانش جاري است‌، مي‌گويد: "چگونه راضي مي‌شويد من پالتو بپوشم در حالي‌كه دوست بغل‌دستي من در كنارم از سرما بلرزد."

وصيتنامه سردار بدر شهيد مهدي باکري


عزيزانم‌! اگر شبانه‌روز شكرگزار خدا باشيم كه نعمت اسلام و امام را به بما عنايت فرموده‌، باز هم كم است‌. آگاه باشيم كه صدق نيت و خلوص در عمل‌، تنها چاره‌ساز ماست‌. ...‌بدانيد اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست‌. 

... هميشه به ياد خدا باشيد و فرامين خدا را عمل كنيد‌. پشتيبان و از ته قلب مقلد امام باشيد‌. اهميت زياد به دعاها و مجالس ياد اباعبدالله (ع‌) و شهدا بدهيد كه راه سعادت و توشه آخرت است‌. همواره تربيت حسيني و زينبي بيابيد و رسالت آنها را رسالت خود بدانيد‌. و فرزندان خود را نيز همانگونه تربيت كنيد كه سربازاني با ايمان و عاشق شهادت و علمداراني صالح و وارث حضرت ابوالفضل (ع‌) براي اسلام بار بيايند‌. 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    چه رنگی به شما آرامش میدهد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 55
  • بازدید کلی : 692