پشه ی خون آشام
مجموعه ی بزرگ جثه گان
بیل به الکس گفت: روزنامه رو خوندی؟
الکس گفت: بابا مطالب روزنامه چرت و پرته.
بیل گفت: ببین ، این جا نوشته یه پشه ی خونخوار توی شهر پیدا شده و 12 نفر رو کشته!
الکس گفت: خالی یبندیه باب...
ولی ناگهان چیزی دیوار خانه ی آن ها را شکست و وارد خانه ی آنها شد!
آن چیز یا بهتره بگم آن کس پشه ی خون آشام بود!
بیل با ترس و لرز گفت: دیدی گفتم ، فکر کنم ما نفر سیزدهم و چهاردم کشته شده ، بشیم!
الکس گفت: این همون پشه ی خون آ...
ناگهان پشه ی خون آشام الکس را با دندانش گرفت و برد.
الکس مدام داد می زد: بیل ، بیل ، کممممک.
هر لحظه صدای الکس دورتر می شد و پشه ی خون آشام از آنجا دورتر می شد.
بیل به سمت الکس دوید ولی نتوانست او را نجات دهد.
بیل در خانه ی خرابه ی آپارتمانی شان نشست و شروع کرد به گریه کردن.
او روی سر خودش زد و با خود گفت: آخه چی چی مطالب روزنامه چرت و پرت بود؟ هان ، حالا که تو رو برد، خوب شد؟؟؟
بیل داد زد: انتقام خون الکس رو ازت می گیرم ، پشه ی خون آشام.
بیل وسایل کشتن پشه را آماده کرد:
بیل ( خودش)
طناب
چسب 1 ، 2 ، 3
منگنه
دلر
اتود
سنگ قبر
بیل به راه افتاد و آماده ی کشتن پشه ی خون آشام شد.
او خون هایی که روی زمین ریخته بود را دنبال کرد تا به پشه ی خون آشام برسد.
بیل با خودش گفت: آخ پکیج پشه کشم رو جا گذاشتم. ولی دیگه خیلی دیر شده بود و راه برگشتی وجود نداشت ، چون او بیش تر راه را آمده بود.
او گفت: لامصب ها برا آدم اعصاب نمی ذارن که!
او داشت از زیر پلی درب و داغون و محله های خرابه رد می شد که ناگهان بیل پشه ی خون آشام را دید که از بالای سرش گذشت و رفت.
او طنابش را قلاب کرد و به طرف پشه پرت کرد .و طناب به بال پشه گیر کرد.
او روی زمین کشیده می شد و جلو می رفت.
او از طناب آرام آرام بالا رفت و با خود گفت: همیشه آرزو داشتم تا مثل کسانی که با طناب از هلیکوپتر بالا می روند ، باشم! ناگهان طناب شل شد و طناب داشت آرام آرام از بال پشه در می آمد!
بیل تندتند از طناب بالا ولی ناگهان پشه فرود آمد و طناب هم پاره شد.
بیل الکس را در خانه خرابه ای دید و برای او دست تکان داد.
بیل روی پشت پشه نشست و پشه خودش را تکان داد تا الکس از پشت او بیفتد ولی الکس نیفتاد و با منگنه پشت پشه را سوراخ سوراخ کرد و با اتود چشم های او را کور کرد و با دلر چشم های پشه را سوراخ کرد .
ناگهان پشه دست او را گرفت تا خون دست او را بخورد!
ولی بیل با چسب 1 ، 2 ، 3 در دهان پشه را چسب زد و با بیل( خودش ) برای پشه قبر کند و با سنگ قبر برای او قبر درست کرد و او را خاک کرد و الکس را نجات داد.