loading...
سنی مطلب
محمدعلی رییسی بازدید : 5 یکشنبه 29 بهمن 1391 نظرات (0)

گویند:
زمانی پادشاهی بود که او غلامی دانا داشت که او را بسیار دوست داشت و به سبب همین دوست داشتن آن غلام دانا را مشاور خود کرده بود دیگر وزرا از او به علت بالا بودن مقامش از آنان بسیار از او بدشان می آمد.
پس روزی پادشاه خواست که ببیند غلام داناتر است یا وزرای او،پس به وزیران و غلام گفت امروز می خواهم به شما پاداش زیادی دهم،وزیران وفتی که این حرف را شنیدند کیسه های بزرگی آوردند و پادشاه به آنان دستور داد که برویم به خزانه وقتی که به خزانه رسیدند پادشاه دستور داد که هر قدر می خواهید جمع کنید زمانی که وزیران این حرف را شنیدند شروع کرد به جمع کردن طلا،نقره و ........ اما غلام ایستاد و نگاه کرد وقتی که وزیران غلام را دیدند به خندید و گفتند چه نادانی است.
وزیران جمع کردند و جمع کردند تا خسته شدند و از خزانه آمدند بیرون بعد از این که از خزانه آمدند بیرون به پادشاه گفتند مشاور دانای شما نادان شده.
پادشاه رو به غلام کرد و گفت تو چرا هیچ چیزی جمع نکردی.
غلام در جواب گفت: *پادشاه شما بگو وزیران شما چقدر طلا و نقره جمع کرده اند پادشاه گفت مقداری پس دوباره غلام از پادشاه پرسید در خزانه چقدر طلا و نقره وجود دارد پادشاه در جواب گفت مقدار خیلی زیادی غلام گفت حالا من نادانم یا این وزرا،وزیران و پادشاه تعجب کردند،غلام گفت تعجب نکنید او گفت این وزیران مقدار اندکی جمع کرده اند اما من تا وقتی که پادشاه را دارم هم این خزانه مال من است، هم این وزیران و اموال آنها*
پس پادشاه به وزیران نادان خود خندید._

محمدعلی رییسی بازدید : 9 یکشنبه 29 بهمن 1391 نظرات (0)

گویند:
زمانی پادشاهی بود که او غلامی دانا داشت که او را بسیار دوست داشت و به سبب همین دوست داشتن آن غلام دانا را مشاور خود کرده بود دیگر وزرا از او به علت بالا بودن مقامش از آنان بسیار از او بدشان می آمد.
پس روزی پادشاه خواست که ببیند غلام داناتر است یا وزرای او،پس به وزیران و غلام گفت امروز می خواهم به شما پاداش زیادی دهم،وزیران وفتی که این حرف را شنیدند کیسه های بزرگی آوردند و پادشاه به آنان دستور داد که برویم به خزانه وقتی که به خزانه رسیدند پادشاه دستور داد که هر قدر می خواهید جمع کنید زمانی که وزیران این حرف را شنیدند شروع کرد به جمع کردن طلا،نقره و ........ اما غلام ایستاد و نگاه کرد وقتی که وزیران غلام را دیدند به خندید و گفتند چه نادانی است.
وزیران جمع کردند و جمع کردند تا خسته شدند و از خزانه آمدند بیرون بعد از این که از خزانه آمدند بیرون به پادشاه گفتند مشاور دانای شما نادان شده.
پادشاه رو به غلام کرد و گفت تو چرا هیچ چیزی جمع نکردی.
غلام در جواب گفت: *پادشاه شما بگو وزیران شما چقدر طلا و نقره جمع کرده اند پادشاه گفت مقداری پس دوباره غلام از پادشاه پرسید در خزانه چقدر طلا و نقره وجود دارد پادشاه در جواب گفت مقدار خیلی زیادی غلام گفت حالا من نادانم یا این وزرا،وزیران و پادشاه تعجب کردند،غلام گفت تعجب نکنید او گفت این وزیران مقدار اندکی جمع کرده اند اما من تا وقتی که پادشاه را دارم هم این خزانه مال من است، هم این وزیران و اموال آنها*
پس پادشاه به وزیران نادان خود خندید._

محمدعلی رییسی بازدید : 24 یکشنبه 29 بهمن 1391 نظرات (0)

صفحه 1

[سوال] 1: نام خلیفه دوم مسلمانان چیست؟
جواب: عمر (رضی الله عنه).

[سوال] 2: لقب او چیست؟
جواب: فاروق.

[سوال] 3: کنیه اش چه بود؟
جواب: ابوحفص.

[سوال] 4: نام پدر گرامی شان چیست؟
جواب: خطاب.

[سوال] 5: نام مادر گرامی شان چیست؟
جواب: حنتمه بنت هشام.

[سوال] 6: حضرت عمر (رض) در چه تاریخی متولد شد؟
جواب: 13 سال پس از میلاد پیامبر (ص) در مکه متولد شد.

[سوال] 7: ابوحفص،به معنای چیست؟
جواب: حفص به معنای شیر است.

[سوال] 8: چه کسی کنیه را برایش انتخاب کرد؟
جواب:حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم)_

محمدعلی رییسی بازدید : 12 یکشنبه 29 بهمن 1391 نظرات (0)

نام کتاب:250 سوال و جواب درباره زندگی عمر فاروق (رض)
تالیف:محمد جمالزهی
نشر:پیام اندیشه
تیتراژ:3000
قطع:رقعی
تاریخ انتشار:اول 1390
چاپ:ثامن 3412434-0511
صحافی:یاسین
شابک:3-60-5775-964-978_

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 221